سالها پیش دوستی نسخه ای از دیوان حافظ نشانم داد که مصرع اول از بیت دوم غزل معروف "سالها دل طلب جام جم از ما می کرد" نظرم جلب کرد. در همه نسخه ها این مصرع چنین آمده "گوهری کز صدف***ومکان بیرون است"....ولی در آن نسخه خطی و قدیمی چنین آمده بود "گوهری را که به بر داشت صدف در همه عمر" وحالا در این نسخه می گوید "گوهری را که بپرورد صدف در همه عمر ".....اگرچه تقریبا همه یک معنا را می رساند ولی من فکر می کنم مصرع دومی یعنی "گوهری را که به بر داشت صدف در همه عمر "...به معنا وریخت غزل نزدیکتر باشد. الله و اعلم...
راستش چندین سال پیش دوستی نسخه ای از دیوان حضرت حافظ نشانم داد که یکی از غزلیاتش توجهم را جلب کرد .غزل معروف ... سالها دل طلب جام جم از ما می کرد..... اکثر قریب به اتفاق نسخه های حافظ بیت دوم آنرا چنین آورده اند ...گوهری کز صدف***مکان بیرون است/خبر از گمشدگان ره در یا می کرد... ولی در آن نسخه این بیت را چنین آورده بود.... گوهری را که به بر داشت صدف در همه عمر/خبر از گمشدگان ره دریا می کرد...وحالا در این نسخه می گوید .... گوهری را که بپرورد صدف در همه عمر ...گرچه تقریبا معنا در هر سه بیت بکی است اما من فکر میکنم مصرع "گوهری را که به بر داشت صدف در همه عمر "به ریخت وقواره غزل بهتر می آید.
یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن
وین سر شوریده بازآید به سامان غم مخور
گر بهار عمــــر باشد باز بر تخت چمن
چتر گل در سر کشی ای مرغ خوشخوان غم مخور
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت
دائمأ یکسان نباشد حال دوران غم مخور
هان مشو نومید چون واقف نه ای از سر غیب
باشد اندر پرده بازی های پنهان غم مخور
ای دل ار سیل فنا بنیاد هستی برفکند
چون تو را نوح است کشتیبان ز طوفان غم مخور
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم
سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور
گرچه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید
هیچ راهی نیست کان را نیست پایان غم مخور
حال ما در فرقت جانان و ابرام رقیب
جمله می داند خدای حال گردان غم مخور
حافظا در کنح فقر و خلوت شبهای تار
تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور
یاری اندر کس نمی بینم یاران چه شد
دوستی کی اخر امد دوستداران را چه شد
کس نمی گوید که یاری داشت حق دوستی
حق شناسان را چه کار افتاد و یاران را چه شد
شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار
مهربانی کی سر امد شهریاران را چه شد
دیدگاههای کتاب الکترونیکی دیوان کهنه حافظ
واندر ان ظلمت شب اب حیاتم دادند
روحش شاد خواندن اشعارش انسان را تا سرحد ارامش میبرد
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن
وین سر شوریده بازآید به سامان غم مخور
گر بهار عمــــر باشد باز بر تخت چمن
چتر گل در سر کشی ای مرغ خوشخوان غم مخور
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت
دائمأ یکسان نباشد حال دوران غم مخور
هان مشو نومید چون واقف نه ای از سر غیب
باشد اندر پرده بازی های پنهان غم مخور
ای دل ار سیل فنا بنیاد هستی برفکند
چون تو را نوح است کشتیبان ز طوفان غم مخور
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم
سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور
گرچه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید
هیچ راهی نیست کان را نیست پایان غم مخور
حال ما در فرقت جانان و ابرام رقیب
جمله می داند خدای حال گردان غم مخور
حافظا در کنح فقر و خلوت شبهای تار
تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور
ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت
گل بخندید که از راست نرنجیم ولی
هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت
دوستی کی اخر امد دوستداران را چه شد
کس نمی گوید که یاری داشت حق دوستی
حق شناسان را چه کار افتاد و یاران را چه شد
شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار
مهربانی کی سر امد شهریاران را چه شد
پیش تر زان که چو گردی زمیان برخیزم
دل به تنهایی به جان امد خدا را همدمی
چشم اسایش که دارد از سپهر تیزرو
ساقیا جامی به من ده تابیاسایم دمی
تا خود چه نقش بازد این "صورت خیالی" !!!