سلام خدمت دوستان متن کتاب " بانو و اخرین کولی" بخش یک ....تقدیم به دوستان ( البته از روی نوار پیاده شده است اگر مشکلی دارد ببخشید ) :
- چقدر دزدیدن نگاه از چشمان تـو لذت بخش است گویی تیله ای از چشمم به دلم می افتد
بـانـو با مردی که تیله های بسیار دارد می ایی؟
- شب پره ها برای رسیدن به ماه بانویشان شب را گم کرده اند
- در میان این هم ماه فریب که درختان مرده گل داده اند پره هایشان را گم کرده اند ... بـانـو شب پره ها گم شده اند گم شده ام
- نگاهم در اینه فرو می ریزد جزیره ای به زیر اب می رود ... در ساحل اینه دستانی کورمال عطر تو را می جویند و پرندگان بودن جزیره را فراموش می کنند
-زنبیل پیر زنی را بردم که هیچ نمی شناختمش گفت به خـانـم سلام برسان ... با تو صمیمی بود بـانـو ، که می گفت خانم
بعد از ان دیگر با زنبیل ندیدمش
- بـنفشـه ها راز سحر رقص تـو را نمی دانند باغـبان چشم هایش عادی نیست
- بوی رفتن می دهی در را باز می گذارم وقتی برو که گنجشک ها و ستاره ها خوابند ... کسی را می شناسی که شیشه شکسته ی پنجره ای را بند بزند پیش از انکه بروی پیش از انکه بشکند ؟
هر صبح از فراز پل در دوردست خیال سایه چمدانی پر از نام عشــقش را به رود می سپارم ... رود دریا باران بـوی عشـق می دهد
- می ترسم از سگ همسایه ، می ترسم از سگ همسایه . دنبالم می کند . یکی از همین قفسِ من برایش بساز تا ادم شود.
- های بـانو بـانو بـانو بـانو جان فقط همین.
- های بـانو شوخی نکن چشم خسته بسته می شود قلب خسته می ایستد.
- پنجره دلش ریخت سنگ فرش پر زخم شد در کوچه های زخم های روشنش قلب پاره پاره ای مورچه ای راه می جست
- ادم ها قطارها روی ریل حرکت می کنند عاشـق می شوند فاجعه اغاز می شود ... بگذار در دوردست جزیی از خیال باشم شکل کشتی ... دور که هستم شاعرم پشت به خورشید جزیی از افق ... نزدیک شوم من هم فریاد دیدبانم و دکل ، بادبانم و زنجیر.
- تاریک است پناهم ده . پناهگاهیم نیست تا نفسی تازه کنم از سوز شلاق این باد بد دهن.
- از ظهر تا غروب طول کشید دشتی را شخم زدم تا دفنش کردم بد عادت شده بود ... گاهی جلوتر از من راه می رفت تا زودتر به تـو برسد.
سایه ام را می گویم بـانـو که خواب دیده بود که تـو به دیدارش امده بودی دیشب ماه در حوض خانه مادربزرگ ماهی سرخی زاید عاشق خورشید پر قصه و بی صدا بی صدا
- هر شب که می خواهم بخوابم می گویم صبح که امدی با شاخه ای گـل سرخ وانمود می کنم هــیچ دلــتنگ نبودم ... صبح که بیدار می شوم می گویم شب با چمدانی بزرگ می اید ودیگر نمی رود . کشتی های عاشق سوت می کشند مـردان عاشق اه ، طعمشان یکیست.
- از ستاره ها بـادبادک ساختم یا از بـادبادک ها ستاره نمی دانم چشمان تــو پر از بادبادک وستاره بود.
- بغض اناریی فاش شد تا سقف اتاق من ستاره باران شود
به حذف نظر کس سراب رانرسد
تـو را در این سـخن انکـــارحرف مـا نـرسد
اگر چه ناظران دگر به جلوه امده اند
پیام وناظر دیگرسراب ما نرسد
هزار نظر براید زکیلر واستار
دمی دریغ زحذف پیام وازو به مانرسد
جهان مکن کفرو بوسیش دستش
که پای کتابناکیان کلانتری نرسد
اگرچه به حذف پیام داردش دستی
خدای را که به حذفش پیام ما نرسد
ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است
ببین که در طلبت حال مردمان چون است
به یاد لعل تو و چشم مست میگونت
ز جام غم می لعلی که میخورم خون است
ز مشرق سر کو آفتاب طلعت تو
اگر طلوع کند طالعم همایون است
حکایت لب شیرین کلام فرهاد است
شکنج طره لیلی مقام مجنون است
دلم بجو که قدت همچو سرو دلجوی است
سخن بگو که کلامت لطیف و موزون است
ز دور باده به جان راحتی رسان ساقی
که رنج خاطرم از جور دور گردون است
از آن دمی که ز چشمم برفت رود عزیز
کنار دامن من همچو رود جیحون است
چگونه شاد شود اندرون غمگینم
به اختیار که از اختیار بیرون است
ز بیخودی طلب یار میکند "ملا"
چو مفلسی که طلبکار گنج قارون است.
به حُسن و خلق و وفـــــا کس به یــار مـا نـرسد!
تـو را در این سـخن انکـــار کار مـا نـرسد
اگر چه حُـسـن فروشـان به جلوه آمدهاند
کسـی به حُسـن و ملاحت به یــار ما نـرسد
به حق صحبتِ دیرین که هیچ محرم راز
به یـار یک جهت حق گزار مـا نـرسد !
هزار نقش برآید ز کلک صنع و یکی
به دلپذیری نقش نگــار مــا نـرسد
دیشب به سیل اشک ره خواب میزدم نقشی به یاد خط تو بر آب میزدم
ابروی یار در نظر و خرقه سوخته جامی به یاد گوشه محراب میزدم
هر مرغ فکر کز سر شاخ سخن بجست بازش ز طره تو به مضراب میزدم
روی نگار در نظرم جلوه مینمود وز دور بوسه بر رخ مهتاب میزدم
چشمم به روی ساقی و گوشم به قول چنگ فالی به چشم و گوش در این باب میزدم
نقش خیال روی تو تا وقت صبحدم بر کارگاه دیده بیخواب میزدم
ساقی به صوت این غزلم کاسه میگرفت میگفتم این سرود و می ناب میزدم
خوش بود وقت حافظ و فال مراد و کام بر نام عمر و دولت احباب میزدم
دیدگاههای کتاب الکترونیکی دیوان کهنه حافظ
- چقدر دزدیدن نگاه از چشمان تـو لذت بخش است گویی تیله ای از چشمم به دلم می افتد
بـانـو با مردی که تیله های بسیار دارد می ایی؟
- شب پره ها برای رسیدن به ماه بانویشان شب را گم کرده اند
- در میان این هم ماه فریب که درختان مرده گل داده اند پره هایشان را گم کرده اند ... بـانـو شب پره ها گم شده اند گم شده ام
- نگاهم در اینه فرو می ریزد جزیره ای به زیر اب می رود ... در ساحل اینه دستانی کورمال عطر تو را می جویند و پرندگان بودن جزیره را فراموش می کنند
-زنبیل پیر زنی را بردم که هیچ نمی شناختمش گفت به خـانـم سلام برسان ... با تو صمیمی بود بـانـو ، که می گفت خانم
بعد از ان دیگر با زنبیل ندیدمش
- بـنفشـه ها راز سحر رقص تـو را نمی دانند باغـبان چشم هایش عادی نیست
- بوی رفتن می دهی در را باز می گذارم وقتی برو که گنجشک ها و ستاره ها خوابند ... کسی را می شناسی که شیشه شکسته ی پنجره ای را بند بزند پیش از انکه بروی پیش از انکه بشکند ؟
هر صبح از فراز پل در دوردست خیال سایه چمدانی پر از نام عشــقش را به رود می سپارم ... رود دریا باران بـوی عشـق می دهد
- می ترسم از سگ همسایه ، می ترسم از سگ همسایه . دنبالم می کند . یکی از همین قفسِ من برایش بساز تا ادم شود.
- های بـانو بـانو بـانو بـانو جان فقط همین.
- های بـانو شوخی نکن چشم خسته بسته می شود قلب خسته می ایستد.
- پنجره دلش ریخت سنگ فرش پر زخم شد در کوچه های زخم های روشنش قلب پاره پاره ای مورچه ای راه می جست
- ادم ها قطارها روی ریل حرکت می کنند عاشـق می شوند فاجعه اغاز می شود ... بگذار در دوردست جزیی از خیال باشم شکل کشتی ... دور که هستم شاعرم پشت به خورشید جزیی از افق ... نزدیک شوم من هم فریاد دیدبانم و دکل ، بادبانم و زنجیر.
- تاریک است پناهم ده . پناهگاهیم نیست تا نفسی تازه کنم از سوز شلاق این باد بد دهن.
- از ظهر تا غروب طول کشید دشتی را شخم زدم تا دفنش کردم بد عادت شده بود ... گاهی جلوتر از من راه می رفت تا زودتر به تـو برسد.
سایه ام را می گویم بـانـو که خواب دیده بود که تـو به دیدارش امده بودی دیشب ماه در حوض خانه مادربزرگ ماهی سرخی زاید عاشق خورشید پر قصه و بی صدا بی صدا
- هر شب که می خواهم بخوابم می گویم صبح که امدی با شاخه ای گـل سرخ وانمود می کنم هــیچ دلــتنگ نبودم ... صبح که بیدار می شوم می گویم شب با چمدانی بزرگ می اید ودیگر نمی رود . کشتی های عاشق سوت می کشند مـردان عاشق اه ، طعمشان یکیست.
- از ستاره ها بـادبادک ساختم یا از بـادبادک ها ستاره نمی دانم چشمان تــو پر از بادبادک وستاره بود.
- بغض اناریی فاش شد تا سقف اتاق من ستاره باران شود
تـو را در این سـخن انکـــارحرف مـا نـرسد
اگر چه ناظران دگر به جلوه امده اند
پیام وناظر دیگرسراب ما نرسد
هزار نظر براید زکیلر واستار
دمی دریغ زحذف پیام وازو به مانرسد
جهان مکن کفرو بوسیش دستش
که پای کتابناکیان کلانتری نرسد
اگرچه به حذف پیام داردش دستی
خدای را که به حذفش پیام ما نرسد
ببین که در طلبت حال مردمان چون است
به یاد لعل تو و چشم مست میگونت
ز جام غم می لعلی که میخورم خون است
ز مشرق سر کو آفتاب طلعت تو
اگر طلوع کند طالعم همایون است
حکایت لب شیرین کلام فرهاد است
شکنج طره لیلی مقام مجنون است
دلم بجو که قدت همچو سرو دلجوی است
سخن بگو که کلامت لطیف و موزون است
ز دور باده به جان راحتی رسان ساقی
که رنج خاطرم از جور دور گردون است
از آن دمی که ز چشمم برفت رود عزیز
کنار دامن من همچو رود جیحون است
چگونه شاد شود اندرون غمگینم
به اختیار که از اختیار بیرون است
ز بیخودی طلب یار میکند "ملا"
چو مفلسی که طلبکار گنج قارون است.
به حُسن و خلق و وفـــــا کس به یــار مـا نـرسد!
تـو را در این سـخن انکـــار کار مـا نـرسد
اگر چه حُـسـن فروشـان به جلوه آمدهاند
کسـی به حُسـن و ملاحت به یــار ما نـرسد
به حق صحبتِ دیرین که هیچ محرم راز
به یـار یک جهت حق گزار مـا نـرسد !
هزار نقش برآید ز کلک صنع و یکی
به دلپذیری نقش نگــار مــا نـرسد
ابروی یار در نظر و خرقه سوخته جامی به یاد گوشه محراب میزدم
هر مرغ فکر کز سر شاخ سخن بجست بازش ز طره تو به مضراب میزدم
روی نگار در نظرم جلوه مینمود وز دور بوسه بر رخ مهتاب میزدم
چشمم به روی ساقی و گوشم به قول چنگ فالی به چشم و گوش در این باب میزدم
نقش خیال روی تو تا وقت صبحدم بر کارگاه دیده بیخواب میزدم
ساقی به صوت این غزلم کاسه میگرفت میگفتم این سرود و می ناب میزدم
خوش بود وقت حافظ و فال مراد و کام بر نام عمر و دولت احباب میزدم