رسته‌ها
دیوان کهنه حافظ
امتیاز دهید
5 / 4.8
با 110 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 4.8
با 110 رای
از روی نسخه‌ی خطی نزدیک به زمان شاعر
ناشر: انتشارات فرهنگ ایران زمین – سلسله متون و تحقیقات
زیر نظر ایرج افشار
سال چاپ: 1348
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
506
فرمت:
MP3, PDF
آپلود شده توسط:
mahdi214
mahdi214
1389/11/21

کتاب‌های مرتبط

دیوان عراقی
دیوان عراقی
4.1 امتیاز
از 8 رای
دیوان فتح الله شوشتری وفایی
دیوان فتح الله شوشتری وفایی
4.5 امتیاز
از 32 رای
Look! We have come through!
Look! We have come through!
5 امتیاز
از 1 رای
ترجیع بند هاتف
ترجیع بند هاتف
4 امتیاز
از 2 رای
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی دیوان کهنه حافظ

تعداد دیدگاه‌ها:
167
شراب تلخ میخواهم که مرد افکن بود زورش....
حافظ گریه دارم حافظ
دوش رفتم به در میکده خواب آلوده
خرقه تر دامن وسجاده شراب آلوده
آمد افسوس کنان مغبچه باده فروش
گفت بیدار شو ای رهروی خواب آلوده...
حالیا مصلحت وقت در آن میبینم
که کشم رخت به میخانه وخوش بنشینم
جام می گیرم و از اهل ریا دور شوم
یعنی از اهل جهان پاک دلی بگزینم...
چهار پاره ای از مرحوم فروزانفر تقدیم به تردید خیام دوست:
ای آنکه سخن ز کلک تو یافت نظام
آزاده به گوهری و مردی به تمام
با لطف تو ای جهان ز آثار تو مست
خواهم که دمی به سر برم با خیام
-اگر خورشید با مرگ برود تمام درختان شکل من خواهند بود بی خورشید
-کاش مانند کودکی از سقف اتاق مادربزرگ دوچرخه ای چکه می کرد تا باقی عمررا همچون کودکی روی ان سپری کنم
-مرا ببخش که پنداشتم شادی پرواز پرستوها از شوق حضور توست ، انها بهار را با تو اشتباه می گیرند اخر کوچکند ، کوچکند
-من پالتو به تن ، فانوس به دست ، در ظهر تابستان، میان این همه راه ، راه تو را گم کرده ام
سراغ تو را گرفتم ،خندیدند ،نمی دانند روی تمام دندان هایشان نام تو حک شده است که می خندند
-لولای شکسته در را عوض می کنم در را باز می کنم می گویم بانو خوش امدی ،اگر نبودی در را می بندم دوباره باز می کنم
-درشکه ای می خواهم سیاه که یاد تو را با خود ببرد یا نه ، نه ، یاد تو باشد مرا با خود ببرد ،در میان دیگرانی تنهایم گذاشته ای که از من دورند
-بانو ، نگاه من به انها نگاه ستاره است به چراغ های شهر، ان ستارگان بی عشوه ی کم سو ، ساکنان برزخند
-اهای بانو با تو هستم ، نگاهم کن ، با شما نبودم ، مرا عفو کنید ، صدایت کردم بانو ،با شما نبودم ،مرا عفو کنید ،بانو منم مردی از... ، با شما نبودم ،مرا عفو کنید
-هر که را از دور می بینم گلویم خشک می شود ، می ترسم نکند این بار اشتباه نگرفته باشم بانو من به دنبال تو می ایم
تو هم از من بگریز بگذار دیرتر بمیرم
-برو ،بانو ، بگذار بیدار شوم باید بروم خیال تو را به دوش کشیدن خرج دارد
-سال هاست سهم تنهاییم را پستچی می اورد به نشان تو ، در را باز کردم ، ایینه ای اورده بود پستچی بی نشان تو ، درایینه خود را دیدم چرخید و دور شد
-می خواهم برایت قلمبه بگویم ،بر ستیغ کوهی خواهم ایستاد با بیرقی نام تو براو، ،
تا دیوانه ای بگوید درختی نام تو را گل داده دیگران بخندند، تا بگذرد زمان ،دیگران بگویند درختی نام تو را گل داده دیوانه ای بخندد
-حواسم را پرت نکن باید صد و یکی ، صد و یکی ، نامت را بگویم تا تو بیایی
بانو هشتاد و هفت ،بانو هشتاد و هشت، بانو هشتاد و ،اهای بانو گفتم هشتاد و هفت یا هفتاد و هشت
-از قرص ماه نوشیده ام تا بلغزم در فهم جیرجیرک ،تا به زبان جیرجیرک ها بگویم
-در میان راه ، از پنهان در مویی و ریشی بلند با دستانی به شکل شاخه ، نشان تو را گرفتم ، گفت انجا که شعر از رفتن می ایستد او اغاز می شود
-های بانو، بانو، بانو ،بانو جان ،بگذریم

اخرین قسمت کتاب بانو و کولی بود ( البته چیزی که در کاستی که من دارم موجود بود حدود 35 دقیقه است بقیه اش را نمی دانم )
- برای تن شستنت خزینه ای ساختم در چاله پشت دلم از صادقانه ترین اشک ها ، سرد بود اشک تازه ای بخواه
- تمام پروانه ها قاصدک بودند به هر قاصدکی راز چشمان تو را گفتم پروانه شد تمام پروانه ها ادای چشمان تو را در می اورند چون بغض مرا دوست دارند
-نگران نباش ، پاچه هایم را بالا زدم تا فرق میان رعیت و عاشق معلوم نشود
-دست کودکیم را رها نکنی که یک چنار نشانه خوبی برای رسیدن به خانه نیست
تنها یک درخت را نشان کرده ام ، های چنار ما گم شدیم دست تنهایم را رها نکنی که یک نگاه نشانه ی خوبی برای رسیدن به بانو نیست تنها یک نگاه را نشان کردم
-کاری کن که ساحل رویای رسیدن به تو نباشد در دریا چاره جز عاشق بودن نیست
-تا سحر می چیدم از چشمان پر ستاره ای که راز طلوع را تکرار می کردند ، اینک اما تا سحر ، اینه را با دست می سایم تا برفها را دور کنم
-چیزی میان رسیدن و بودن من است شاید ارواح پدرانم نمی گذارند انجا که رسیدم باشم ،شاید تصویر تمام قدی که در راه از تو می سازم پیش رویم می ایستد
-باران که می بارد تمام کوچه های شهر پر از فریاد من است که می گویم من تنها نیستم ،تنها منتظرم ،تنها
-با عینک هم خیال تو را تار می بینم گویی فصل موسیقی ظهور تو اغاز شده است
-روزهای اینده را می جویند و نمی دانند بانو در گذشته ماند تا اینده سرگردان باشد
-های بانو ، ضجه ای کاج های زمستان را خسته کرده است به درمانشان شتاب کن
--سلام ، پاییز دنباله خیالم به تو می رسد حتی اگر نرسید به من نگو
-فاصله ساقه تا شکوفه ، فاصله خیال تو با من فریادیست که با مرگ خاموش می شود
-این بار هم که تاول پاهایم خشک شوند دوباره عاشقت می شوم ، دوباره راه می افتم ، دوباره گم می شوم

کتاب کسروی چه میگوید نوشته حافظ را بخوانید تا بدآموزیهای کسروی و کارمندان کمپانی خیانت را بشناسید:D
کتاب حافظ چه میگوید نوشته احمد کسروی را بخوانید تا بدآموزیهای حافظ و کارمندان کمپانی خیانت را بشناسید

شماهم که فقط بلدید دنبال کتابهای حافظ وسعدی بگردید این کامنت روcopi pasteکنید.
واقعا خسته نباشید میگم!
توصیه میکنم چون همه مااز سهامداران کمپانی خیانت هستیم وهمواره تحت تاثیر بداموزیهای حافظیم وقت خود را صرف کامنتهای بیهوده نکنید;-)
کتاب حافظ چه میگوید نوشته احمد کسروی را بخوانید تا بدآموزیهای حافظ و کارمندان کمپانی خیانت را بشناسید
ادامه کتاب یا بخش دوم (البته امتیاز اپلود کردن کتاب فراموش نشود )
-های بانو خواب دیدم در کوچه ها رازهایم را می فروشند لبخند می خرند راست است که می گویند لبخند در خواب شگون ندارد
-لب هایم را باد با خود برده است تا کوه تا چشمان تو ان هنگام که کودک بغض گم گشتن بادکنک را در راه خورده است
-پا برهنه تا کجا دویده ای که این همه گل شکفته است
- می گویند در میان کلام مقطع و خاموش نفس ها پیچکی می روید با برگ های داس تا راه رسیدن به ایستگاه را هموار کند
نگران نباش باران که بگیرد تمام راه دوباره سبز می شود
- صخره دردی است که زمین می زاید تا به اب های شور دریا مرهمش گذارد
صخره دردیست بزرگ که از خشمی فرو خورده می روید
از این روست که چشمان صخره ای دارم
- مردم از جنس تو می پرسند می گویم از جنس بغض من است دندان های سفیدشان افق نگاهم را پر می کند
- بلورین است چشمان مردی که تو را گم کرده از زمستان می اید
نمی داند شادی پرواز پرستوها در اسمان بهار از چیست
- من و تیرچراغ برق دردمان یکیست شب که می شود سرمان تاریک ، دلمان پر نور
صبح که می شود سرمان سنگین ، دلمان خاموش
- زندگی قرض نانیست روی اب حوض خانه ی خاطرات سهم ماهی های سرخ که همیشه عاشقند باور کن
- انتظار بارانی را می کشد که پلک برهم بگذارند باریده است ، بانو به تماشای باران ستاره ها بی چتر بیا
- پیچک نگاهم دزدانه تا پشت پنجره اتاق تو بالا امده
به کجا خیره شده ای باران که بگیرد تمام پنجره پر از پیچک خواهد بود ان دم که دریا و اسمان گم شود پرواز خواهم اموخت پیش از انکه چشمان تو دوباره باز شود
- اویخته ام از جایی که نمی دانم چیست اویخته ام از جایی که تو بیداری یا خواب یا اب
تنها فریادی فاصله است در اغاز عشق شاید ایستاده ام بانو
-بارانی بلند سیاه را می پوشم کلاهم را تا ابرو پایین می کشم در اینه می نگرم نمیشناسمش خوب است
چتری بلند در دست می گیرم و در انتهای بطری کوچک همراهم گم می شوم
-پاشنه ی اشیل را یافتم تمام شد تنهایی ، کافیست پلک هایم را ببندم
راستی بانو انها را ندیده ای جای میان راه تو نبود
خواب تو را دیده ام بانو صبح بر بوی اقاقیاها یله خواهم داد تا بادبان خیس از باران دیشب را افتابی کند
-سایه ام را در گلدانی کاشته ام تا ریشه دار شود و دیگر کاخ شنی رویاهایم را ویران نکند
-ریشه در خاک ، بغض می کنم ساقه از ناله لبریز تا جوانه ، چروکیده و گریان بوسه ی خورشید را تجربه کند ، بانو ، چروکیده و گریان و بی تجربه مانده ام
- از ان روز که نی لبکم را شکسته ای گنبدهایی که دستانم به حفره های پر اوای نی لبک می جست اشیانه مرغ خیالم گشته است
- پای رفتنم پای رفتنم را پیش تو گذاشتم یادت هست که نرود
حال تو رفته ای با پای من یا پای من رفته است با تو
- در این جا کوهیست که گم شده بی انکه تو را دیده باشد
- در نبود تو اینه شعمدانی ساخته ام در اینه باد می اید تو دور می شوی وچشمان بی ستاره خاموش می شود
با دستانی پر از نقره و رویا
- من این چنین خاک الوده از تدفین رفتنت امده ام بارانی ام را بگیر خیس از تمناست فانوس را بگیر
- از غروبی که سایه ام را کاشته ام هیچ شکوفه ای طعم بوسه خورشید را نچشیده است
- اسمانی من در گل نشسته دستی که پیمانه ی گونه هایت بود ، دریایی بیاور، زمستان امده است ،خسته ام ،می خوابم ،بهار که امد پیله ام را می شکافم تا با پرهای خیس دوباره عاشقت شوم
دیوان کهنه حافظ
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک