رسته‌ها

رضاشاه پهلوی در ترکیه، به روایت اسناد تاریخی

رضاشاه پهلوی در ترکیه، به روایت اسناد تاریخی
امتیاز دهید
5 / 4.5
با 22 رای
نویسنده:
درباره:
رضا شاه
امتیاز دهید
5 / 4.5
با 22 رای
آنچه در این کتاب می خوانیم:
مقدمه
دعوت از رضاشاه پهلوی
دلایل سفر رضاشاه به ترکیه
بازتاب سفر در جراید خارجی
رضاشاه در آنکارا
رضاشاه و آتاتورک در آناتولی
رضاشاه و آتاتورک در اسکی شهیر
آتاتورک و رضاشاه در استانبول
رضاشاه در مسیر استانبول به ایران
بازتاب سفر رضاشاه در رسانه های ترکیه
گزارش های مجلس کبیر ملی ترکیه
بازتاب سفر رضاشاه در رسانه های ایران
بازتاب سفر رضاشاه به ترکیه در اروپا و آمریکا
بازتاب سفر رضاشاه در روزنامه های خاورمیانه
پیوست: زندگی و پادشاهی رضاشاه پهلوی
گزیده منابع تحقیقی
تصاویر
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
فرمت:
PDF
تعداد صفحات:
152
آپلود شده توسط:
amirezati
amirezati
1399/03/07

کتاب‌های مرتبط

آزادی دهقان
آزادی دهقان
4.3 امتیاز
از 13 رای
انقلاب سفید در سیمای میهن
انقلاب سفید در سیمای میهن
4.6 امتیاز
از 10 رای
چشم انداز پادشاه
چشم انداز پادشاه
4.1 امتیاز
از 12 رای
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی رضاشاه پهلوی در ترکیه، به روایت اسناد تاریخی

تعداد دیدگاه‌ها:
168
پیش از هر چیز از دیدگاه بنده تجزیه طلب است، چه بسا مردمی هم بسیار ایران دوست باشند ولی در عمل مقدمات تجزیه را بچینند، این همه مردمی ستم دیده ای هم که می روند در این گیر و دار که این همه گرگ تشنه به خون ایران، در انتظار چنین لحظاتی هستند اعتراض میکنند آنها هم تجزیه طلب هستند ولی خودشان نمیدانند، همانگونه که میبیند پس از انقلاب ایران صدام به خاک ایران حمله کرد زیرا ایران دچار نابسامانی داخلی شده بود و احزاب تجزیه طلب قوت گرفتند و ما کردستان را برای یکسال در دست حکومت مرکزی نداشتیم. بنده هم نگفتم پسیان ایرانستیز بوده است در پاسخ Khwanirath هم گفتم دوصد گفته را نیم کردار نیست، در عمل پسیان داشت ایران را تجزیه میکرد، خود بهار در همان صفحاتی که من فرستادم عملا می گوید جمهوری خراسان مانند جمهوری گیلان بود، تنها در یک صورت پسیان تجزیه طلب نمی شد که همه ی ایران را بدست می آورد که ملک الشعرا می گفت قصد آن را داشت، حالا بگوییم پسیان هم بگذاریم کنار، در این که میرزا کوچک خان جنگلی از مزدورهای شوروی بوده است و این هم بخشی از نامه او به رفیق لنین است:
... پیش از ورود ارتش سرخ به انزلی، من و همکارانم در جنگلهای گیلان به ضد مظالم انگلیس و دولت سرمایه‌داری ایران می‌جنگیدیم و تنها قدرت واقعی و ذیصلاح ما بودیم که توانستیم مافوق تصور، به نام آزادی ایران، پرچم سرخ را برافرازیم و به تمام جهان آرزوی آزاد شدنمان را از قیود سرمایه‌داری اعلان کنیم ... !
لنین و میرزا کوچک خان
اگر انصاف را به جا بیاوریم تنها همین رضا میرپنجه بود که توانست در کودتای خود ایران را یک پارچه بگیرد، حالا یونس استادسرایی (کوچک خان) که عزیز دل مارکسیستها بود زیرا مانند او کاسه لیسان شوروی بودند جای خود دارد ولی همین بشر زیر کتاب از از زندان رضاخان تا صدر فرقه دمکرات آذربایجان، از حسن نیت پیشه وری و دفاع از خودمختاری گفته است، این آدم به غایت ایرانستیز است و از رضاشاه تنها برای آنکه کشور را یکپارچه نگهداشت بیزاری میجوید وگرنه کسی که ایران را یکپارچه کرد آغا محمد خان، جد بزرگوارشان بود نه رضاخان. چگونه رضاشاه پانفارس به اتهام همین گناه بد شده است، ولی آغا محمدخان اغوز بد نیست!؟ در پایان بد نیست بگویم عبدالله مستوفی در شرح زندگانی من، جلد 3، صفحۀ 129، نهضت جنگل آشوب طلبان و متجاسرین نامیده و سرکوب آنها را پیامد خوبی برای جلوگیری از نفوذ بلشویکها به ایران دانسته است. حالا برخی بروند چک بکنند پست مدرن تفسیر نکرده باشیم. در صفحات بعدی هم حرفهای خوبی دربارۀ قیام آذربایجان دارد وی در همین بخش می گوید:
همانطور که امروزه اقدامات دموکراتهای امروزۀ تبریز و پیشه وری را بر ضرر ایران میدانم، رویه شیخ محمد و قیامهای آن روز را بر ضرر ایرانیت و آذربایجان و آذربایجانی میدانم.
[quote='A_S'] حالا برخی آمده اند برای پسیان و جنگی که میهن فروش بودند، دلسوزی میکنند، چرا؟ چون مانند خودشان تجزیه طلب بودند[/quote]
واقعاً کتابناک از لحاظ تفسیر متون جای غریبی است. از این لحاظ بنظرم یک مدرسه‌ی تمام و کمال پست مدرنیستی است که آدم می‌تواند بیاموزد هر متنی را چطور باب میل خود تفسیر نماید.
ابتدا نظر مرحوم بهار درباره محمدتقی پسیان:
«این جوان بدون شک یکی از افراد وطنخواه و صمیم و صاحب دل و هوش و فکر بود، و از آن مردمانی بود که حاضرند خود را در راه ترقی و تعالی هموطنان و عظمت وطن و عزت نژاد فدا سازند. پیش از آنکه او را دیده باشم صیت {به معنای آوازه} شجاعت و صاحبدلی و بزرگواری او را از مردمی بیغرض شنیده بودم» (ص 160 همان کتابی که گویا بهار در آن کلنل را تجزیه‌طلب خوانده).
اما پس معنای آن جمله‌ی بهار که آورده‌اند چیست؟ آیا وقتی بهار می‌گوید کلنل خواهان تشکیل حکومت مرکزی نبود منظورش این است که او تجزیه طلب بود؟ البته فکر نکنم خفن‌ترین پست‌مدرن‌ها هم بتوانند همچنین چیزی را بر زبان بهار بیچاره بگذارند. ملاحظه کنید که منظور بهار چیست:
«آنروزها من و رفقای ما از اوضاع راضی نبودیم. چه همان اوقاتی بود که بحران فکری بسبب نزدیک شدن قوای شوروی بسرحدات و سواحل ایران در آزادیخواهان و متفکران پیدا شده بود.... من و آقای تهرانی که هر دو دموکرات بودیم و مرحوم کلنل نیز به این حزب متمایل و به روسای این جمعیت معتقد بود، آنروز با کلنل از تهیه قوه‌ای در خراسان و ایجاد هسته جمعیت نظامی و ملی سخن راندیم و او را در این معنی تشویق کردیم. او هم سرش برای این کارها درد می‌کرد» (ص 160)
پس بهار یکی از مشوقین کلنل بوده است، اما کلنل برخلاف عهد و برخلاف لیاقتش به همان ولایت خراسان راضی می‌شود. بهار به نوعی از تزلزل و بلاتکلیفی کلنل ناخرسند است و کلنل را بخاطر این نقد می‌کند که به چشم انداز ملی-میهنی حرکت وفادار نبوده است و به حکومت یک ولایت دل خوش کرده است. این زمین تا آسمان با وطن‌فروش و تجزیه‌طلب خواندن کلنل فاصله دارد. اینطور نمی‌شود آسمان و ریسمان بافت. ملاحظه کنید بهار چه می‌گوید (ص 160 همان منبع)
«اما او هم این همت و دل و گرده را نداشت و بی‌سبب خود را با خراسانیان که از هفتاد نقطه با مرکز سروکار داشتند مشغول ساخت و پنداشت که می‌تواند دولتی بنام «جمهوری خراسان» در مشرق ایران مستقل و مجزی به ریاست خود ایجاد نماید».
بنابراین (حداقل از دید بهار) کلنل از سر وطن‌فروشی و تجزیه‌طلبی‌اش نبود که قصد تشکیل حکومت مرکزی نداشت، بلکه همان‌طور که از عبارات بهار مشخص است این نتیجه‌ی بلاتکلیفی و بی‌چشم‌اندازی حرکت او بود. او هدف ملی-میهنی دمکرات‌ها را کنار گذاشت. درواقع بهار در این کتاب دارد همان «بحران فکری» ناشی از تحرکات شوروی را در جنبش‌ها و احزاب ایران دنبال می‌کند. مقایسه حرکت کلنل با تجزیه‌طلبان که همه‌شان به‌طرز وطن‌فروشانه دل در گرو نیروهای امپریالیستی دارند (یکی آمریکا، دیگری عربستان و آمریکا آن یکی آمریکا و عربستان و انگلستان ...) واقعاً هنر می‌خواهد....
پیشنهاد می‌کنم صفحه 140 تا 162 منبع مذکور را بخوانید فقط برای اینکه به شیوه‌ی سندآوری و تفسیر و تحلیل آقایان پی ببرید. این همان شیوه‌ای است که با کمکش هر برچسبی بخواهند به مخالف‌شان می‌چسبانند.
[quote='Khwanirath']نقل قول از A_S:
کلنل محمد تقی خان برخلاق آنچه که مشهور بود قصد حمله به تهران و در دست گرفتن زمام امور کشور را نداشت، بلکه آرزومند بود خراسان را استقلال بخشد و خود بر ریاست جمهوری خراسان برقرار گردد، سندی که این را ثابت میکند ... . صفحه 158
بهار همچنین قیام جنگل را مانند صفحه 138، فتنۀ جنگل مینامید. حالا برخی آمده اند برای پسیان و جنگی که میهن فروش بودند، دلسوزی میکنند، چرا؟ چون مانند خودشان تجزیه طلب بودند
نخست که این سند کجاست؟ صفحه ۱۵۸ کدام سند؟
دوم اینکه چگونه ممکن است شاعر میهن دوستی چون عارف قزوینی، کلنل پسیان را وطن پرست -احتمالا به همان معنای وطن دوست- بداند و در رثای او بسراید در حالی که او تجزیه طلب باشد؟
سوم اینکه اگر سرکوب اقوام غیرایرانی توسط داریوش (از جمله بر نیزه نشاندن فره ورتیش) را گذاشتن حق ایشان کف دستشان بدانیم -به صرف اینکه سرزمین ایشان را اشغال و تصرف کرده بودیم (که حالا نمی دانم این چه حقی برای فرمانروایی بر ایشان ایجاد می کند)- پس باید سرکوب قیام های ایرانیان توسط اعراب را هم گذاشتن حق ایرانیان در کف دست ایشان بدانیم و ناز شستی هم نثار سرکوبگران کنیم.
چهارم هم اینکه جمله بسیار مشهوری از پسیان است که: "مرا اگر بکشند قطرات خونم کلمه ایران را ترسیم خواهد کرد و اگر بسوزانند خاکسترم نام وطن را تشکیل خواهد داد". یعنی روایت نادرست است؟[/quote]
پوزش می‌طلبم برای فراموش کردن نام کتاب، تاریخ احزاب سیاسی، نوشتۀ محمدتقی بهار، جلد 1، صفحه 158-159. شما هم اگر تاریخ هرودت را بخوانید میبیند نبونیدوس و آماسیس دوم دست به یکی کرده بودند تا به کروزوس یاری برسانند و رفتارها متخاصم نشان داده بودند، همچنین ایرانیان برعکس اعراب دین و زبان خود را به مردم تحمیل نکردند و تنها پادشاهی آن سرزمینها را در دست داشتند و به فرهنگ آنجا احترام میگذاشتند، امثال شما ناز شستی هم نثار آنان کنید چون اگر همانندان بابک‌ خرمدین و استادسیس موفق میشدند، امروزه ایران مسلمان نبود و پیرو یک از دینهای نو-زرتشتی بود و شما هم دین مبارکتان را نداشتید. در جواب به گفتاورد بدون منبع شما از پسیان: بزرگی سراسر به گفتار نیست، دوصد گفته را نیم کردار نیست.
[quote='Khwanirath']نقل قول از A_S:نخست که این سند کجاست؟ صفحه ۱۵۸ کدام سند؟
دوم اینکه چگونه ممکن است شاعر میهن دوستی چون عارف قزوینی، کلنل پسیان را وطن پرست -احتمالا به همان معنای وطن دوست- بداند و در رثای او بسراید در حالی که او تجزیه طلب باشد؟
سوم اینکه اگر سرکوب اقوام غیرایرانی توسط داریوش (از جمله بر نیزه نشاندن فره ورتیش) را گذاشتن حق ایشان کف دستشان بدانیم -به صرف اینکه سرزمین ایشان را اشغال و تصرف کرده بودیم (که حالا نمی دانم این چه حقی برای فرمانروایی بر ایشان ایجاد می کند)- پس باید سرکوب قیام های ایرانیان توسط اعراب را هم گذاشتن حق ایرانیان در کف دست ایشان بدانیم و ناز شستی هم نثار سرکوبگران کنیم. اما قضیه ربطی نداشت به اوضاع ایران زمان رضاشاه. آن اغتشاشگرها افرادی خودفروخته و استعماری بودن که قصد تجزیه کشور ایران را داشتن. کشوری که ۲۰۰ سال مرزهایش همان بود و همه خودرا ایرانی میدانستند.
چهارم هم اینکه جمله بسیار مشهوری از پسیان است که: "مرا اگر بکشند قطرات خونم کلمه ایران را ترسیم خواهد کرد و اگر بسوزانند خاکسترم نام وطن را تشکیل خواهد داد". یعنی روایت نادرست است؟[/quote]
والا فارق از بحث جاری لازم هستم نکاتی را به شما گرامی بگویم
اینکه شاعری چون قزوینی پسیان را میهن پرست دوسته دلیل نمیشه درست گفته باشد. قزوینی یک شاعر بود، ولی ملک الشعرا یک مرد سیاسی مهم در آن اعصار بود و نماینده مجلس بود و قطعا نوع دیدگاهش عمیق تر از قزوینی است. درضمن همین قزوینی شعر معروفی دارد بنام لنین ای فرشته رحمت! یعنی لنین فرشته رحمت بود واقعا؟
درباره موضوع بعدی. قضیه شورش های زمان داریوش جای بحث های بسیار زیادی دارد. اما باید این را توجه کرد این مردم داریوش را بگمان من دارای مشروعیت نمیدانستن. زیرا تباری مادی نداشت درحالی که کوروش مادرش ماد بود و با حمایت اشراف ماد بسلطنت رسید. اقوام بومی ایران هم توسط مادها مطیع شدند. شورش های مردمی نیز نبود. اصولا حضور مردم در سیاست شوخی بود. بیشتر شورش اشراف این مناطق بود. اینها خودرا به شاهان قدیم متصل میکردند نه به مردم. اینکه این شورش ها به سرعت هم سرکوب شد دلیلی هست بر مردمی نبودنش. اما خب جای بحث دارد. اما اینکه جنبش های مردمی بود را بیشتر مورخان مارکسیست روایت کرده‌اند.
بحث بعدی، اینکه فردی قبلا چه باوری داشت ربطی ندارد در حال چه باوری دارد. من یک مثال تاریخی میزنم. خود محمدامین رسول زاده، نخستین رئیس جمهور آذربایجان، در ایران زندگی میکرد و نشریه ایران نو را داشت و به ایران علاقه زیاد داشت و آرزوی پیوستن کشورش به ایران را داشت. اما بعد چه شد؟ شد یک مرد پانترک ایرانستیز که برای تجزیه ایران، نام کشورش را به آذربایجان تغییر داد.
[quote='A_S']
کلنل محمد تقی خان برخلاق آنچه که مشهور بود قصد حمله به تهران و در دست گرفتن زمام امور کشور را نداشت، بلکه آرزومند بود خراسان را استقلال بخشد و خود بر ریاست جمهوری خراسان برقرار گردد، سندی که این را ثابت میکند ... . صفحه 158
بهار همچنین قیام جنگل را مانند صفحه 138، فتنۀ جنگل مینامید. حالا برخی آمده اند برای پسیان و جنگی که میهن فروش بودند، دلسوزی میکنند، چرا؟ چون مانند خودشان تجزیه طلب بودند[/quote]
نخست که این سند کجاست؟ صفحه ۱۵۸ کدام سند؟
دوم اینکه چگونه ممکن است شاعر میهن دوستی چون عارف قزوینی، کلنل پسیان را وطن پرست -احتمالا به همان معنای وطن دوست- بداند و در رثای او بسراید در حالی که او تجزیه طلب باشد؟
سوم اینکه اگر سرکوب اقوام غیرایرانی توسط داریوش (از جمله بر نیزه نشاندن فره ورتیش) را گذاشتن حق ایشان کف دستشان بدانیم -به صرف اینکه سرزمین ایشان را اشغال و تصرف کرده بودیم (که حالا نمی دانم این چه حقی برای فرمانروایی بر ایشان ایجاد می کند)- پس باید سرکوب قیام های ایرانیان توسط اعراب را هم گذاشتن حق ایرانیان در کف دست ایشان بدانیم و ناز شستی هم نثار سرکوبگران کنیم.
چهارم هم اینکه جمله بسیار مشهوری از پسیان است که: "مرا اگر بکشند قطرات خونم کلمه ایران را ترسیم خواهد کرد و اگر بسوزانند خاکسترم نام وطن را تشکیل خواهد داد". یعنی روایت نادرست است؟
[quote='Behruz67'] بازپس گیری خوزستان و دیگر اقدامات به اصطلاح مدرن رضاشاه هم نیازمند بحث دیگری‌ست که ریشه در ورود ایران به دنیای سرمایه‌داری و پاسخ‌گویی به نیازهای بازار جهانی داشت و در آن مرحله‌ی تاریخی خاص هر منتخب دیگری ملزم به پیش‌برد این اقدامات یا اصلاحات می‌شد. حال قرعه به اسم این فرد افتاد که در زمین‌خوری و دیکتاتوری و مال‌اندوزی حریف نداشت و بیچاره ملتی که با توهم به «خدمات» این فرد زندگی خود را سر می‌کنند.[/quote]
[quote='Behruz67']مدرنیزه شدن و دانشگاه و غیره نیز مدت‌ها بود آغاز شده بود (اگر از دارالفنون چیزی شنیده باشند) و دوباره تکرار می‌کنم که جزو نیازمندی‌های ورود به مدار سرمایه‌داری، وجود ارتش سراسری، سرکوب جنبش‌های مخالف (رضا ماکسیم علیه جنبش مشروطه و قیام تبریز، بعدتر سرکوب جنبش‌های ملی کوچک‌خان و پسیان و غیره) و یکپارچه‌سازی اجباری، راه‌سازی و تاسیس خط قطار به منظور نقل و انتقال سریع‌تر نیروهای نظامی، تاسیس مدارس و دانشگاه برای تربیت کارگر و کارمند مناسب برای سیستم اداری و اقتصادی و غیره بود که ظاهرا جزو افتخارات وی محسوب می‌شود.[/quote]
ایشان نطریات خود را نمیدانم از کجا می آورد، مگر عربستان امروزه خیلی مدرنیزه است که به بازارهای جهانی دست پیدا کرده است؟ من هر چند که سلطنت طلب نیستم و خواهان جمهوری پارلمانی با سیستم اقتصادی کورپرات اجتماعی - Social Corporatism هستم، ولی میدانم برخی که باورها قوم گرای خود را پشت کمونیزم پنهان کرده اند، از کجا دارند میسوزند، یکپارچه سازی اجباری!؟ ایشان سرکوب یاغیانی مانند سمیقو شکاک، شیخ خزعل و سران برخی از عشایر لُر را یکپارچه سازی اجباری میداند! برعکش گفته های پان-قومها، ایران پیش از رضاشاه هم یکپارچه بوده است و فدرال نبوده است، همقبیله های ایشان حتی باور دارند رضاشاه زبان فارسی را پس از زمان قاجار رسمی کرده است. دربارۀ جنگلی و پسیان هم ملک الشعرای بهار می گوید:
از حرکات میرزا و همچنین از طرز رفتار کلنل پیدا بود که قصدشان تصرف ایران و ایجاد حکومت مرکزی صالح نبوده بلکه همان ولایاتی که در کف داشته اند را قانع بودند. صفحۀ 159
کلنل محمد تقی خان برخلاق آنچه که مشهور بود قصد حمله به تهران و در دست گرفتن زمام امور کشور را نداشت، بلکه آرزومند بود خراسان را استقلال بخشد و خود بر ریاست جمهوری خراسان برقرار گردد، سندی که این را ثابت میکند ... . صفحه 158
بهار همچنین قیام جنگل را مانند صفحه 138، فتنۀ جنگل مینامید. حالا برخی آمده اند برای پسیان و جنگی که میهن فروش بودند، دلسوزی میکنند، چرا؟ چون مانند خودشان تجزیه طلب بودند، رضاشاه اگرچه در ارتشداری به پای داریوش یکم هخامنشی نمیرسد ولی کاری که انجام داد خیلی شبیه داریوش بود، پس از کشته شدن بردیای دروغین یا راستین و به پایان رسیدن خاندان کوروش، بسیاری از سراسر ایران ساز تجزیه طلبی زدند، ولی داریوش حق آنها را هم کف دستشان گذاشت، تعارف را کنار بگذاریم، رضاشاه هم مانند دیگران شاه پیشین ایران جبار یا همان که در انگلیسی tyrant میگویند بود و باید در همین بستر درک شود نه در بستر رهبرانی مانند گاندی، در همین بستر هم پادشاه بدی در سنجش با شاهان پیشین و پسینش نبود. حالا کسانی که اینجا دارند از یک سیستم نادرست ریاست به نام شاهی خرده میگرند، از دسته گلهای احزاب کمونیستی کامبوج و روسیه و چین و ... هم بگویند تا بهتر ببینیم رطب خورده منع رطب چون کند.
متاسفانه از خواندن نظرات مخالفان رضاشاه و به‌طور کلی حکومت پهلوی، فقط یک موضوع روشن می‌شود و آن هم میزان بی‌سوادی و کم‌اطلاعی این افراد است. با کمی اغماض می‌توان گفت این مخالفان از سه دسته خارج نیستند: چپ‌های ورشکسته، طرفداران خجالتی جمهوری اسلامی که رسوایی‌های اخیر اجازه عرض اندام علنی را از آنان گرفته است و ناسیونالیست‌نماهایی که جنگ و تخاصم با دنیای غرب یا شعار محو اسراییل از روی زمین و... را نشانه قدرت و استقلال کشور می‌پندارند و سرداران سپاه را در قامت مارشال رومل و فون مانشتاین می‌بینند و بر آنان نام "سردار ملی" و "سرباز وطن" می‌نهند!
به این دوستان توصیه می‌کنم اگر واقعا به‌دنبال افزایش سواد و آگاهی خود هستند به‌جای پافشاری بر افکار متوهمانه و دروغ‌های تکراری و تراوشات ذهنی مغرضانی که تحت عنوان کتاب خاطرات فلان سفیر انگلیسی و بهمان وزیر دزد و خائن به چاپ رسیده، کمی دایره مطالعات و بررسی‌های خود را وسعت ببخشند تا با ابعاد و زوایای جدیدی از تاریخ معاصر که برخلاف حرف‌های کم‌مایه و داستان‌های نخ‌نما شده آنان، کاملا با واقعیت همخوانی دارد، آشنا شوند. روایت‌های دسته اول از تاریخ معاصر که از میان اسناد و گزارش‌های رسمی و آمار و ارقام مستند قابل دریافت است، نه حرف حسنقلی و حسینقلی که از روی غرض و مرض خود به سراپای کتاب‌های مثلا تاریخی مملکت لجن مالیده‌اند.
به‌عنوان مثال، دیگر پس از انتشار اسناد وزارت امور خارجه بریتانیا و چاپ کتاب‌های متعدد در خصوص نحوه به قدرت رسیدن رضاشاه پهلوی، واقعا مسخره است که هنوز هم عده‌ای که اتفاقا ادعای فهم و دانش و تسلط بر مباحث تاریخی‌شان گوش فلک را کر می‌کند، همچنان از آمدن رضاخان توسط انگلیسی‌ها و دست‌نشاندگی او سخن بگویند. این افراد بهتر است برای افزایش سواد و آگاهی خود به‌جای کتاب خاطرات سران حزب توده و ملاهای دوزاری و شبه‌ملاهای مصدقی، به کتاب‌هایی نظیر برآمدن رضاخان (برافتادن قاجار و نقش انگلیسی‌ها) مراجعه کنند که لااقل چند سند تاریخی و قابل استناد در آن‌ها یافت شود و فقط به حرف و ادعا و شعار بسنده نکنند. دوستان طرفدار جمهوری اسلامی هم بد نیست نگاهی به کتاب اخیر دکتر صادق زیباکلام (رضاشاه) بیندازند و ملی‌نماهای ما هم به نظرات دکتر پیروز مجتهدزاده درباره دوره رضاشاه رجوع کنند؛ باشد که نوری بر قلوب تاریک‌شان بتابد!
... و دست آخر اینکه هر دوره تاریخی را باید با پیش و پس از آن سنجید. دوره پهلوی را هم باید با قبل و بعد از خودش بسنجید، یعنی قاجار و جمهوری اسلامی. به جرات می‌توان گفت دوره پهلوی پرانتز درخشانی در تاریخ معاصر ایران بود که نه با قبل از آن قابل مقایسه است و نه با بعد از آن. این را حتی آن کارگر و کشاورز ساده اما باشعور ما هم فهمیده، اما متاسفانه برخی از روشنفکران و دانشگاهیان ما هنوز در برابر فهم این بدیهیات مقاومت می‌کنند. کسانی که همچنان دل در گروی ابهت شاهانه اما پوشالی دوره قاجار دارند و فلاکت و بدبختی مردم در آن روزگار را با آویزان شدن از سبیل‌های ناصرالدین‌شاهی و شبه‌دموکراسی (بخوانید بی‌لیاقتی) احمدشاه که خود به استناد مدارک تاریخی، مواجب‌بگیر دولت فخیمه بریتانیا بود، نادیده می‌گیرند (عمدتا ملی‌مصدقی‌ها و بخشی از چپ‌ها) و کسانی که ظلم و فساد و تباهی امروز را نمی‌بینند و هنوز دون‌کیشوت‌وار در حال نبرد با حکومت پهلوی هستند و در عین حال، با دیدن یک موشک یا ماهواره، دم از غرور ملی و استقلال و اقتدار کشور می‌زنند، هر دو روسیاهان عالم‌اند و کارنامه ولی‌نعمتان محبوب‌شان، خود به‌قدر کافی بیانگر طرز فکر پوچ و رقت‌انگیزشان هست.
تاریخ خود بهترین قاضی‌ست و درباره همه شخصیت‌ها و حکومت‌ها داوری خواهد کرد. مابقی جولان مگسانی‌ست در عرصه سیمرغ و بس...
در ارتباط با راه‌آهن حق با دوستان است که این خط ارتباطی فقط و فقط به اصرار انگلیس و برای دسترسی سریع‌تر به شمال ایران برای مقابله با شوروی تاسیس شد و البته از جیب بیت‌المال ولی به قیمت کشته‌شدن بسیاری از کارگران که با ابزارهای اولیه و در شرایط بسیار سخت می‌بایست این کار طاقت‌فرسا را تمام کنند.
مدرنیزه شدن و دانشگاه و غیره نیز مدت‌ها بود آغاز شده بود (اگر از دارالفنون چیزی شنیده باشند) و دوباره تکرار می‌کنم که جزو نیازمندی‌های ورود به مدار سرمایه‌داری، وجود ارتش سراسری، سرکوب جنبش‌های مخالف (رضا ماکسیم علیه جنبش مشروطه و قیام تبریز، بعدتر سرکوب جنبش‌های ملی کوچک‌خان و پسیان و غیره) و یکپارچه‌سازی اجباری، راه‌سازی و تاسیس خط قطار به منظور نقل و انتقال سریع‌تر نیروهای نظامی، تاسیس مدارس و دانشگاه برای تربیت کارگر و کارمند مناسب برای سیستم اداری و اقتصادی و غیره بود که ظاهرا جزو افتخارات وی محسوب می‌شود.
به هر رو، مطالعه‌ی این مطلب نسبتا کوتاه از فرهنگ قاسمی مشروطه‌خواه (لینک) شاید مفید باشد هر چند که به زمین‌خوری (بهترین زمین‌های مازندران و مناطق دیگر را به تملک خود درآورد و به قولی ۴۴ هزار سند زمین داشت) و پول‌خوری (ظاهرا هنگام تبعید ۶۲ میلیون تومان پول داشته که برابر با دو سال بودجه‌ی عمومی کشور بوده) رضاشاه اشاره نکرده است.
حدود 16 سال پادشاهی کم است؟ واقعا انسان می ماند! یکی از مشخصه های همه سلطنت طلبان غول فرض کردن غرب و ضعف ایران عزیز هست مگر فنلاند با نبردی غیورانه مانع از پیشروی شوروی نشد؟ چطور ایرانیان نمی توانستند مقاومت کنند چرا فکر میکنید در اون مقطع دفاع از خاک ایران برای منافع آلمان بوده؟! اصولا پیروزی آلمان چه ربطی به ما داشت! در ضمن متحدین اهداف جداگانه ای را دنبال میکردند و حتی هیتلر در آخرین روزهای زندگیش هم از انصراف ژاپن به حمله مشترک به شوروی متعجب و دلگیر نشد وصیت نامه هیتلر - بورمان را مطالعه کنید من کتاب در مورد جنگ جهانی خیلی خوانده ام
نمیدانستم قحطی و مرگ هم میهنان من موضوعی فرعی هست!
دوست عزیز متفقین با بالاگرفتن جنگ در اروپا توان یک جنگ طولانی‌مدت را نداشتند و فقط سه هفته مقاومت لازم بود فقط کافیه به تقویم جنگ نگاه کنید در مورد آلمان نازی هم سخت در اشتباهید وقتی که ایران اشغال شد اروین رومل سخت در حال پیشروی در آفریقا بود بهتره کمی با اطلاعات بیشتر صحبت کنید
در مورد بی رحمی شوروی با شما موافقم؛ در خاطرم هست روزنامه های غربی پس از ساخته شدن قطار شمال به جنوب گفته بودند قطاری که از هیچ کجا به هیچ کجا میرود :)) همانطور که دکتر محمد مصدق پیش‌بینی کرد این خط آهن سراسری تنها به عنوان یک خط حمل و نقل داخلی برجای ماند و به علت محدودیت روابط ایران و اتحاد شوروی هرگز به طور عمده و مقرون به صرفه از این خط استفاده نشد و حتی انگلیس برای ساختش اصرار شدیدی داشت تا با شوروی کمونیستی مقابله کند می توان گفت راه آهن سراسری ایران در حقیقت یک خط آهن نظامی برای امپراتوری انگلیس بود و نه یک راه آهن تجارتی و ترانزیت یا مسافرتی برای ایرانیان؛ شما در حالی همسایگان ایران را برای من شرح میدهد انگار من نمیشناسم! توصیه میکنم گفته دنیس رایت را بخوانید در این مورد
چرا فکر میکنید کسی که مخالف رضاشاه هست حتما موافق ج.ا هست! این رژیم چه کاریش درست بوده که فقط مانده باشه زدن قطار شرق به غرب!
درباره آن عکسی که فرستادید باید بگویم، خمینی هم پیش از انقلاب از این حرفها زیاد میزد، اما بعد از انقلاب ماهیت وی بر همگان آشکار شد، همچنین مهستان در زمان اشکانیان، نمونه‌ ای از آریستوکراسی بود و سران آن را مردم انتخاب نمیکردند بلکه شاهزادگان و نژادگان آن را ریخت میدادند که قدرت شاه هم بر مهستان می چربید، چه بخواهیم چه نخواهیم باید بپذیریم دموکراسی، جمهوری و ... همه از غرب آمده است، آقای رضا پهلوی هم از دیدگاه بنده خیلی پوپولیست رفتار میکند، همیشه پاس میدهد به مردم، معنی ندارد همه چیز به اختیار مردم گذاشته شود، بر پایه سخنانی که آقای رضا پهلوی زد، ما باید خودمختاری را به مردم آذربایجان بدهیم اگر 98 درصد آنان به اینکار راضی باشند. یکجوری نشود چون در دیکتاتوری زندگی میکنیم در دموکراسی هم افراط کنیم. پیش از هر چیز پهلوی نام یک خاندان است نه یک عقیده، متاسفانه ایشان هم میهن دوستی محمدرضاشاه و رضاشاه را به پای رضا پهلوی دارد مینویسد، اتفاقا با اینکه بنده طرفدار ولی فقیه را نمی خواهم بکنم، باید بگویم سیستم رهبر دینی-سیاسی در ایران پیشا-اسلام بوده است، فرترکه ها نمونه خوبی از آن هستند. محمدرضاشاه هم تلاشهایی در راستا ایجاد یک رهبر معنوی-سیاسی داشت انجام میداد، مانند آنکه خودش را "آریامهر" مینامید که همان "ولی فقیه" اکنون بود یا جشنهای 2500 ساله، همه در راستای معنویت بخشی به جایگاهش انجام میداد، متاسفانه آقای رضا پهلوی بسیار غربی رفتار می کند و اگر کشور را به آن بدهیم، قول میدهم هیچ گونه تلاشی در راستای جبران خسارتهایی که تاخت و تاز بیگانگان به این کشور زد را نمی تواند جبران کند زیرا ایشان هر دینی و هر باوری را گرامی میدارد و باوری افراطی به دموکراسی دارد، ایرانی که من میخواهم چنین رهبری را نمیخواهد.
رضاشاه پهلوی در ترکیه، به روایت اسناد تاریخی
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک