رسته‌ها
با توجه به وضعیت مالکیت حقوقی این اثر، امکان دانلود آن وجود ندارد. اگر در این باره اطلاعاتی دارید یا در مورد این اثر محق هستید، با ما تماس بگیرید.

نظام های سلطه

نظام های سلطه
امتیاز دهید
5 / 4.6
با 18 رای
امتیاز دهید
5 / 4.6
با 18 رای
کتاب حاضر زبانی بسیار ساده اما در عین حال مبتنی بر شواهد دارد. چامسکی به ندرت جمله ای را بدون مدرک مستندل بر زبان می آورد. به همین دلیل با وجود آنکه بسیاری (از جمله مراجع قدرت) از او دلخوشی ندارند، به ندرت کسی قادر است در سطح اندیشه با او مقابله کند.
اگر بخواهم میراث چامسکی را در یک کلام خلاصه کنم، آن کلمه پرسشگری است و این پرسشگری از ابتدایی ترین و بدیهی ترین اصول شروع می شود. هیچ چیز بدیهی نیست و هیچ چیز را نباید کورکورانه پذیرفت، حتی و به ویژه اگر رای اکثریت باشد.
در بزرگی چامسکی همین بس که مقالات و کتابهای وی در کنار کارل مارکس و ویلیام شکسپیر بیشترین تعداد ارجاع را در علوم انسانی در طول تاریخ به خود اختصاص داده است.

فهرست مطالب:
مقدمه مترجم
امپریالیسم آمریکایی نو
زنجیرهای تسلیم و تملق
قیام ها
اغتشاشات داخلی
حکمت نامتعارف
بردگی ذهنی
چگونگی کشف کردن را بیاموزیم
اشراف زادگان و دموکراتها
منابع و مآخذ
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
آپلود شده توسط:
hanieh
hanieh
1398/10/28

کتاب‌های مرتبط

فرستاده
فرستاده
4.2 امتیاز
از 14 رای
قهرمان در تاریخ
قهرمان در تاریخ
4.7 امتیاز
از 15 رای
فاشیسم و دیکتاتوری - جلد 2
فاشیسم و دیکتاتوری - جلد 2
4.3 امتیاز
از 70 رای
صدام حسین و بحران خلیج فارس
صدام حسین و بحران خلیج فارس
4.2 امتیاز
از 6 رای
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی نظام های سلطه

تعداد دیدگاه‌ها:
39
جای شگفتی است از کسانی که چشم بر روی هزاران جنایت و مصیبت و فلاکت و بدبختی در بلوک شرق می بندند و آنگاه از بلوک غرب انتظار دارند مانند ملائکه و فرشته گان : معصوم عمل کنند !!! و هیچ خطا و اشتباهی در گذشته و حال و آینده آنها نباشد ! دیکتاتور وابسته به بلوک غرب ( آن هم در تاریخ ) صرفا در جنبه سیاسی انحصار گرا بود و کار به دین و مذهب و پوشش و شغل و سفر خارجی و عقیده و . . . . شهروندان خودش نداشت ولی دیکتاتورهای وابسته به اندیشه های چپ ، تا ریز ترین مسائل شخصی شهروندان برای آنها حایز اهمیت است و می تواند موجبات نگرانی شدید مقامات امنیتی را فراهم کند . . . .
همین ماستمالی را طرف مقابل هم می تواند مدعی شود. کسانی که چشم بر هزاران جنایت و مصیبت و فلاکت و بدبختی در "بلوک غرب" می بندند و آنگاه از "بلوک شرق" انتظار دارند مثل ملائکه معصوم باشد (به همراه مقدار معتنابهی علامت تعجب). آیا واقعا دیکتاتور وابسته به بلوک غرب، تنها در جنبه سیاسی انحصارگراست؟ خوب است از وضعیت شیعیان در عربستان استعلامی بگیرید. وضعیت فلسطینیان در سرزمین های اشغال شده هم که اظهر من الشمس است که انحصارگرایی، به نژاد و تبار هم ختم شده است. به نظر شما ریزترین مسائل شخصی فلسطینیان ساکن در سرزمین های اشغالی، مسائل شخصی است؟ از همکاری فیس بوک با آژانس امنیت ملی آمریکا در جاسوسی در سرتاسر جهان خبر دارید؟ فکر می کنید مسائل شخصی من و شما واقعا چقدر شخصی است؟ شما می توانید در اروپا هلوکاست را نفی کنید؟ واحیرتا
جناب Khwanirath اصل قضیه بر سر سیاست خارجی تهاجـمی ایالات متحده است (تشدید تحریم‌ها و جنگ مستقیم یا غیرمستقیم). مابقی حرفها، احکام جزم‌اندیشانه یا تعمیم‌های بی‌پایه و دیکتاتورمنشانه‌ای است که در طول تاریخ فقط به‌منظور مشروعیت بخشی به استراتژی و سیاست خارجی ایالات متحده ایجاد شده‌اند. چگونه می‌توانید به زعامت و دیکتاتوری و تجـاوزکاری کشوری مشروعیت بدهید؟ فقط یک راه وجود دارد: باید نشان بدهید که مابقی ملل («شرق») اگر مسیر «غرب» را نپذیرند به خودشان و به جهان گنـد می‌زنند. اواخر قرن بیستم از رابرت مک نامارا می‌پرسند: واشنگتن درباره تـایوان با چین به توافق رسید، همچنین درباره چندین کشور افریقایی با شوروی به توافق رسید، درباره ویتنام و لائوس نیز پکن تمایل به توافق داشت، چرا باید جنگ ویتنام را ادامه می‌دادیم و چرا باید به کشورهای کوچکی مثل گرنادا تجاوز می‌کردیم. مک نامارا می‌گوید: اگر ویتنام یا کشور کوچکی مثل گرنادا ثابت می‌کرد که غیر از راه مسکو و واشنگتن، راه دیگری وجود دارد آنگاه نه تنها سیاست خارجه ما بلکه کل وجهه‌ی جهانی ایالات متحده دچار بحـران مشروعیت می‌شد. فلسفه‌ی تقسیم جهان به «جهان سوم» و «جهان اول» را از این روشنتر نمی‌شود بیان کرد. مع‌الوصف از کثیف‌ترین و دیکتاتورمنشانه‌ترین ایدئولوژی‌های جهان همین است که مردم «جهان سوم» را مردمی نابالغ، دارای خلق و خویی بدوی و ناتوان و همواره نیازمند به «قـیـمومـت» قلمداد می‌کند. این ایدئولوژی هم گذشته را وقیحانه تحریف می‌کند و هم آینده را. ایالات متحده و متحدانش در واقعیت دولت‌های مستقل را سرنگون می‌کنند و رهبرانی چون لومومبا و امیلکار کابرال و توماس سانکارا ... را می‌کشند و این ایدئولوژی می‌گوید این «خطاها» را می‌توان بخشید؛ انسان جایزالخطاست و مقتولین در ذات خود حتماً یک «دیکتاتور شرقی» بودند.
ثروت اندوزهایی مانند جناب چامسکی همیشه در تلاش است تا از گروه های تروریستی و تندرو مانند طالبان و گروهک های آدمکش چهره های ملی و مترقی بسازد در صورتی که جناح ایشان با هرگونه صحبت ملی و منافع ملی و هویت ملی مخالف است و بهترین مزایا را از جامعه و سیستمی لیبرال و با آزادی دریافت می کند و در جهت نابودی آن است
و جالب تر : پیش زمینه فرهنگی کسانی است که تفاوت لحن طعنه آمیز را از لحن مستقیم و جدی متوجه نمی شوند !!!
« طعنه » ای که در یک بافتار فرهنگی ریشه دار و کهن پدید آمده ( و از طرف نمایندگان آن فرهنگ به جد تأیید می شود ) و چون ساختار موجود را به یک رکن و به تجلی تبلیغی آن تقلیل می دهد ، کارکرد آگاهی بخش ندارد . ( کتاب را خریده ام تا اگر درباره مضمونش حرفی به ذهنم رسید ، به اشتراک بگذارم . پیش فرضم این است که نقد استعلایی آنارشیسم و سانترالیسم بیشتر به کارمان می آید ، از جمله در بازاندیشی چاره جویانه علل بن بست ها و تنگناهای زیستگاه خود . )
13440410 فکر می‌کنم از زاویـه بسیار درستـی می‌خواهید موضوع را ببینید. چون در نهایت، تمام مطالعات اقتصادی و سیاسی جدی به این پرسش حیاتی ختم می‌شوند: چگونه می‌توان در سرمایه‌داریِ انحصاری جهانی‌شده‌ی موجود بر آنارشیسمِ تولید کالایی چیره شد، «اقتصاد ملی» خود را از زیر زور و سلطه سانترالیسم سرمایه مالی و صنعتی جهانی خارج کرد و راه رشد موزون نیروهای مولده را در وطن خود گشود؟ با یقین می‌توان گفت که تمام مستعمرات و نومستعمرات پس از پیروزی در قیام‌های ضدامپریالیستی‌شان با این پرسش روبرو شدند و تعداد قابل توجهی از آن‌ها پاسخی سنجیده، منطقی و قابل اجرا برای این پرسش یافتند و کمر به اجرای آن بستند. و با یقین بیشتر می‌توان گفت احزاب و دولت‌های حقیقتاً ملی‌یی که برای این مساله اساسی دوران ما راه حلی معقول داشتند همان‌ احزاب و دولت‌هایی بودند که بلافاصله و بیرحمانه توسط ایالات متحده و متحدانش سرکوب و متلاشی شدند یا با زور و فشاری عظیم مجبور به تسلیم و انحراف از هدف مترقی خود شدند: اندونزی، ویتنام، لائوس، کنگو، غنا، موزامبیک، بورکینافاسو، مصر، شیلی، کوبا و گــرنادا (Grenada) از نمونه‌های بارز هستند. هدف اصلی عملیات تروریستی و جنون‌آمیز ایالات متحده آمـریکا و متحدانش در این کشورها و بسیاری جاهای دیگر، قلع و قمع و از ریشه برکندن تمام نیروهای ملی و مترقی بود که راه حلی واقعی برای مساله آنارشیسم و سانترالیسم داشتند. این نکته‌ای است که امثال نـوام چــامسکی آن را با انبــوه اسناد و مدارک موثق و تردیدناپذیر ثابت می‌کنند. چامسکی به‌شکلی متقن و مستند نشان می‌دهد که ایالات متحده، مثل ژاندارم جهانی با تمام قوا کوچکترین سازهای مخالف را در ارکستر جهانی به‌اصطلاح «دموکراسی» خود خفه کرد. چامسکی ثابت می‌کند که از قضا این شانتاژ سیاسی و مداخله‌ی اقتصادی-سیاسی-نظامی ایالات متحده، ناتو، CIA و متحدان اروپایی‌شان بود که که هر مستعمره یا نیمه‌مستعمره به‌پاخـاسته را به سمت عقب‌ماندگی و فقر و جهل و استبداد هل داد. این دستاورد اساسی یک عمر کار چامسکی است که اصلاً به مذاق وطن‌فروشان خوش نمی‌آید. اما سیاست چامسکی آیا مبتنی بر همین دستاورد و درنتیجه سیاستی مترقی و ضدامپریالیستی است؟ من با قاطعیت می‌گویم خیر، و معتقدم دقیقاً به همین دلیل است که محافل ثروتمند و قدرتمند درون ایالات متحده (اغلب دمکرات‌ها) از چامسکی حمایت می‌کنند و کرسی‌های مهمی در اختیارش می‌گذارند. دلیلم این است که چامسکی مثل دیوید هاروی، مثل توماس پیکتی و هانا آرنت و بسیاری دیگر، مساله‌ی سانترالیسم سرمایه مالی را از هرج و مرج درون تولید کالایی و روابط تولیدی بورژوایی جدا می‌کند. هر مطالعه‌ی اقتصادی و تاریخی نشان می‌دهد که تمرکز و تراکم سرمایه، انحصار و سپس سانترالیسم و دیکتاتوری جهانی سرمایه مالی، نتیجه‌ی ضروری و اجتناب‌ناپذیر عدم‌تمرکز و رقابت درون تولید کالایی است. سانترالیسم بین‌المللی سرمایه مالی، نتیجه تاریخی آنارشیسم در تولید است. آنارشیسم و سانترالیسم دو مقوله استعلایی کاملاً منفک از هم نیستند و روابط تاریخی درونی با هم دارند. درواقع این مهم‌ترین نکته‌ای است که رهبران پیشرو مستعمرات و نومستعمرات به آن دست یافتند و سیاست خود را بر آن سوار کردند (مثلاً آثار قوام نکرومه از غنا را بخوانید) همان رهبرانی که توسط «صدور دمکراسی» ایالات متحده تـــار و مـــار شـدند. چامسکی، سانترالیسم و آنارشیسم را دو ««گرایش سیاسی»» متفاوت در نظر می‌گیرد نه گرایش‌های اقتصادی مرتبط به هم در ذات و جوهر شیوه‌ی تولید. و اینجاست که راه چامسکی از راه ملت‌های تحت ستم جدا می‌شود و به راه اربابان جهان می‌پیوندد. در هر صورت معتقدم برای فهم مساله آنارشیسم و سانترالیسم باید از عرصه «سیاست و فلسفه و حقوق» فراتر رفت و این مقولات را به‌مثابه مقولات اقتصادی مطالعه کرد. همان کاری که امثال پاتریس لومومبا، توماس سانکارا، سامورا ماشل و قوام نکرومه انجام دادند و «دموکراسی» ایالات متحده یک لحظه نتوانست صدای مخالف آنان را تحمل کند و برای آنان «آزادی بیان و آزادی عمل» به ارمغان آورد!!!
حالا جای شکرش باقیه که جناب نوام چامسکی ، اجازه پرسشگری ( و چاپ کتاب و ایراد سخنرانی و ساختن فیلم مستند و . . . . ) داره و سرش را زیر آب نمی کنن . . . .
و باید اضافه کنم امثال این اشخاص مانند کارگردان معروف مایکل مور نیز دارای ثروت های افسانه ای با کلی خدمتکار هستند که عمده ثروت خویش را با این سیاه بازی ها در قلب جهان لیبرال و سرمایه داری بدست آورده اند، شبیه ارتجاعیون روشن فکر خودپندار پنجاه و هفتی ایران که در ناز و نعمت با خانه های گران قیمت و سفرهای پر خرج خارجه حرف های پوچ برای خالی کردن جیب ملت و تمسخر و فریب آنان می زدند در نهایت نیز سیستم جدید را یک ماه تحمل نکردن و با چمدان های پر از پول راهی کشورهای امپریالیستی و لیبرال و سلطنتی شدند البته هم اکنون نیز در حال سیاه بازی و ثروت اندوزی هستند ، این جناب چامسکی و سایر رفقا هم در همین دسته هستند، معتقد هستند مرگ خوبه ولی برای همسایه
جالب تر ، پیش زمینه فرهنگی کسی است که پرسشگری را در گرو « اجازه » می داند . بر مبنای باوری سخیف و دیرینه در ایران ، « کشور دارایی پادشاه و مملکت ملک سلطان است » و « صلاح مملکت خویش خسروان دانند » . کسانی که در این فضا تنفس می کنند ، آزادی را حق مردم و پاسداری از آن را وظیفه حاکمان نمی دانند ؛ رأس هرم را ولی نعمت و مردم را نمکخوارانی که می انگارند که باید قدردان نعمت باشند ؛ ابراز نظر هم البته فضولی است و پا در کفش بزرگان کردن . به هر رو ، آزادی انتقاد ، حق شهروندی و از ارکان رشد و رویش ایالات متحده است ؛ نه لطف صاحبان جاه و مال .
تعریف سخفیفی بود که در دنیای مدرن مشروطیت با آن تعریف نمی شود و طبق گفته خود این عزیزان چپ گرا اگر تعریف سخیف آنان درست باشد ولی نعمت آنان امروز کیست؟ چرا هدف اول آنان کشورهایی بود که سلطنتی هستند ؟ آیا در کانادا و بریتانیا و استرالیا زندگی لوکسی دارند (در قیاس با عموم ملت ایران) و ولی نعمت آنان ملکه الیزابت دوم است یا در اسکاندیناوی و هلند و اسپانیا هستند؟ یا کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس و ولی نعمت آنان شیوخ عرب است؟ چرا چپ گرایان خوش نشین کشورهای لیبرال و سلطنتی و امپریالیسم و دشمنان هرگونه چپ گرایی هستند که با کعبه آمال شان شوروی مبارزه کردند؟ شما چه فکر می کنید؟! به شخصه فکر میکنم این جماعت می دانند خوب چیست و بد چیست اما معتقد هستند مرگ خوبه ولی برای همسایه
دوست‌مان نوشتند « باید اضافه کنم امثال این اشخاص مانند کارگردان معروف مایکل مور نیز دارای ثروت های افسانه ای با کلی خدمتکار هستند». چپ بودن این دو به کنار که شخصا علاقه‌ای به هیچ یک از این دو ندارم ولی در ثروت افسانه‌ای داشتن آنان مشکوکم و به گمانم این دوست‌مان به خطا رفته‌اند. درست است که ثروت مایکل مور مثلا دور و بر ۳۰میلیون دلار است ولی این را مقایسه کنید با ثروت مثلا آدام سندلر که ۴۲۰ میلیون دلار است (در سال ۲۰۲۰) و ۲۵۰ میلیون دلار هم امسال اضافه خواهد شد! و یا هنرپیشه‌ای که دیگر تقریبا از صحنه بیرون شده مانند بروس ویلیس ثروت ۲۵۵میلیون دلاری دارد! یا بروید سراغ ورزشکاران حرفه‌ای که میلیون‌ها دلار درآمد سالانه دارند. آیا این دلیلی بر خوبی یا بدی آن‌هاست؟ یا فقط اجازه دارند تا از کشورهای غیرغربی انتقاد کنند و بد بگویند تا مورد تایید این دوست قرار بگیرند؟ به کرات نوشته‌اند و بر ما تاخته‌اند که به چه حقی به کشورهای غربی پناه برده‌ایم ولی ظاهر این بار یقه‌ی زادگان خود آمریکا را هم گرفته‌اند که به چه حقی علیه سیستم آنجا حرف می‌زنند! شاید من بد فهمیده‌ام، اما اگر امثال این دو در بین روشنفکران آمریکایی (و خارج از کشور) طرفدار دارند شاید آثارشان واقعا انعکاسی از احساسات و آرزوهای قشرهای خاصی در آمریکاست که دنباله‌رو دارند. در این صورت، این نوع نوشته که از این دوست می‌بینیم نه نقد/انتقاد محسوب می‌شود و نه روشنگری. ایشان در مشاهده‌ی تحولات جامعه‌ی ایران نیز به خطا رفته‌اند. آنانی که حتی یک ماه نتوانستند حاکمیت جدید را برتابند و با این که در ناز و نعمت بودند ایران را ترک کردند، «چپ‌»ها نبودند، سلطنت‌طلبان بودند.
با درود بی پایان خدمت بهروز عزیز و تبریک سال نو میلادی به ایشان امیدوارم ایام به کام باشد من از این ایران آشفته و زخمی و اسیر اقتصادی بیمار و پرفساد حکومتی از شهری کوچک اما با اصالت و باستانی که فقط آوارهایی از شکوهش بجا مانده به شما کاربر ارجمند سلامی گرم می فرستم، چند نکته را باید به شما متذکر شوم نکته نخست منظور من روشن فکران چپ گرا و پر ادعا است نه بزرگواری چون شما، نکته دوم اینکه یک ورزشکار حرفه ای یا یک کارآفرین یا یک انسان شاغل موفق در رسته کاری خودش قابل تحسین است مولتی میلیاردر هم شود نوش جانش ، مسلما و مشخصا به طور آشکار صحبت در مورد اشخاصی است که حرف و عملشان با هم یکی نیست امثال چپ گرایان مانند برنی سندرز با کاخ های لوکسش شباهتی به گفتارش ندارد یا آقای مایکل مور که از سرویس بهداشت و درمان کوبا تصاویر فیک می سازد ثروت خویش را از راهی اخلاقی بدست نیاورده است و نکته بعد باید خدمت شما عرض کنم بله سلطنت طلبان زیادی اول انقلاب بیرحمانه توسط انقلابیون ارتجاع سرخ و سیاه اعدام شدند آیا بیانیه ها و فریاد خوشحالی جناح های چپ برای کشتار و سلاخی بهترین فرزندان ایران را به یاد دارید؟! از این رو برخی سلطنت طلبان مجبور به تبعید شدند در این بین دو نکته مهم است که باید به شما عزیز یادآوری شود نکته یک آنان مخالف افکار ارتجاع سرخ و سیاه بودند و مسئول فاجعه امروز نیستند و در انقلاب نقش نداشتند و نکته دوم آنان عمدتا از حفظ جان خویش تبعید رفتند اجازه دهید نام چند سلطنت طلب را خدمت شما یادآور شوم بانو خواننده هایده که خلخالی دنبال اعدامش بود، بانو سوسن خواننده که در ایران محتاج یک لقمه نان شد و از روی اجبار در مراسم های شخصی شهروندان شرکت کرد و شدیدا دوبار شلاق شد و بعد از آن با مشقت فراوان به غرب رفت و در غرب در تنگدستی فوت کرد، بانو حمیرا که در ایران مورد بی رحمانه ترین بازجویی ها قرار گرفت ، همسر زنده یاد رحیمی که همسرش ناجوانمردانه کشتار شد و دستش قطع شد آیا هلهله های امثال ابراهیم یزدی و چپ گرایان را به یاد دارید؟! فرزندان زنده یاد نادر جهانبانی و زنده یاد فریدون فرخزاد و خانم هما سرشار که صرفا به دلیل یهودی بودن در آن زمان اخراج شد ، و لیست بلند بالایی که از حوصله شما خارج است و بگذریم اینکه بسیاری از این میهن دوستان و آزادی خواهان در خارج از کشور در قلب دنیای غرب اماج ترورهای وحشیانه انقلابیون بودند و حکایت آنان با افکاری که نتیجه افکارشان میوه خبیثه امروز است ولی برای رفاه و زندگی بهتر راهی غرب شدند متفاوت هستند نمی شود روشی را تمسخر کرد که خویشتن برای زندگی بهتر به آنجا رفته اند
هوشمندانه‌ترین راه برای منفعل و مطیع نگاه داشتن مردم، این است که طیفِ نظراتِ قابل‌قبول را با سخت‌گیری محدود کنید، اما اجازه بدهید که در آن طیفِ بسته، بحث‌های خیلی داغی در جریان باشد؛ حتی مردم را ترغیب کنید که نظرات انتقادی و مخالف‌خوان‌تری بدهند. این کار باعث میشود مردم احساس کنند جریان آزاد اندیشه‌ها برقرار است، در حالی که تمام مدت، پیش‌فرض‌های سیستم به واسطه محدوده‌ای که روی طیفِ مجاز بحث‌ها اعمال شده، در حال تقویت‌ شدن است.
نوام_چامسکی
احتراما موافق نیستم درواقع این متن آقای چامسکی بیشتر برای تحقیر دموکراسی و حق آزادی بیان است امکان ندارد جامعه ای وجود داشته باشد که در ان عموم شهروندان احساس کنند جریان آزاد اندیشه برقرار است و احساس کنند می توانند نظرات مخالف خوان تری ابراز کنند اما آن جامعه دیکتاتوری باقی بماند ، چنین موردی حتی یک مورد عینی ندارد
نظام های سلطه
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک