رسته‌ها

آخرین دیدگاه‌ها

بیشتر مردم در حقیقت در بیست یا سی سالگی می‌میرند! اگرچه به ظاهر زنده می‌مانند اما دیگر چیزی یاد نمی‌گیرند و انعکاسی از گذشته‌ی خود می‌شوند و در سال‌های بعدی خودشان را تکرار می‌کنند و ماشین‌وار آن‌چه را که بیش از بیست یا سی سال یاد گرفته‌اند
همه چیز را نمی شود یکباره فهمید و تکامل را نمی شود از کمال شروع کرد. برای رسیدن به کمال باید اول بسیاری چیزها را نفهمید.
نه می توانیم بمیریم، نه میتوانیم زندگی کنیم. نه میتوانیم همدیگر را ببینیم نه میتوانیم همدیگر را ترک کنیم. به تنگنای عجیبی افتاده ایم!
آیا کسی تا به حال پدر خود را انتخاب کرده است؟! هیچ کس از من نپرسید که: در کدام خانه، درکجا، پشت کدام میز، در کدام تخت خواب و در کدام مملکت دوست دارم راه بروم... بخورم... بخوابم یا چه کسی را از سر ترس دوست داشته باشم! این واژه ی " اجبار "
سیزیف یعنی زندگی کردن و از آن حتی لذت بردن با قبول پوچ بودن آن :!:!:!
چیزی فراتر از یک رمان تاریخی احساسی نمیتواند باشد... در کل کتاب خوبی بود.
امروز خم شدم و در گوش بچه ای که مرده به دنیا آمده بود آرام گفتم: چیزی را از دست ندادی. Albert Camus
[quote='شهرکتاب من'] چه غریب ماندی ای دل ! نه غمی ، نه غمگساری نه به انتظار یاری ، نه ز یار انتظاری غم اگر به کوه گویم بگریزد و بریزد که دگر بدین گرانی نتوان کشید باری... هوشنگ ابتهاج[/quote] ه.الف.سایه محشره.
من تازه میخوام بخونمش ...امیدوارم خوشم بیاد:-(
این کتاب رو از بچگی میشناسم با همین طرح جلد ... با ترجمه اقای فرخفال... بچه که بودم وقتی تو کتابخونه فضولی میکردم و این کتاب رو بعضی وقتا میدیدم زود میزاشتمش سر جاش... میترسیدم خب.ولی الان هر وقت میبینمش یا به یادش میوفتم احساس عزیزی بهم د
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک