تمام ناتمام من...
امتیاز دهید
داستان پیش رو حاصل تجربه ای است مشترک در حیطه " داستان نویسی کارگاهی " .
نتیجه همپوشانی فکری دو نویسنده که شوق همنویسی و همکاری، تفکرات ناهمگونشان را حول یک موضوع واحد با هم همراه کرده است.
امید است خواننده نیز - چه خواننده مدرن ، چه خواننده سنتی و رمانتیست - در لحظات این اثر شریک شود و همراه داستان باشد.
بیشتر
نتیجه همپوشانی فکری دو نویسنده که شوق همنویسی و همکاری، تفکرات ناهمگونشان را حول یک موضوع واحد با هم همراه کرده است.
امید است خواننده نیز - چه خواننده مدرن ، چه خواننده سنتی و رمانتیست - در لحظات این اثر شریک شود و همراه داستان باشد.
آپلود شده توسط:
sahareft
1392/05/15
دیدگاههای کتاب الکترونیکی تمام ناتمام من...
میگذارم. کمی جلوتر می آیم فقط یک تکیه گاه کوچک دارم. با اشاره ای
میتوانم در دو ثانیه پایانی به انتها ، تا کف کوچه برسم. چقدر سر حالم.
پاشنه پایم را به دیوار زیر پنجره میگذارم و کمی به جلو متمایل میشوم و
رها... از پنجره جدا میشوم و در هوا ... در آخرین لحظه در چند
ساختمان آنطرف تر دختری به من خیره شده که با پرش من دستهایش را
به سمت دهانش میبرد و جیغ بلندی میکشد... چقدر دستهایش زیب ا س ت...."
از متن کتاب
ماهور عزیز...ممنون از اینهمه نگاه و فکر عالی...البته قصد دفاع ندارم اما لازم میدانم بگویم که بجز زبان نزدیک دو نویسنده میشود به واقع به تفاوت نوع نگاه هر دو راوی هم پی برد...بجز نگاه میشود تفاوت کلام و رفتار دو راوی را در شنبه با چهار شنبه دید...تاکید میکنم حتی رفتار آنها......البته نظر شما برای من بسیار مهم است...[/quote]
محسن عزیز...
من قانع شدم ...
خب میتونن دو راوی نگاهی نزدیک به هم داشته باشن...
منم ممنونم که همیشه آماده ی پاسخگویی هستی...
ولی اگرنگارش و روایت های آنان کمی متفاوت تر بود (لحن؛نوع صحبت،نوع کلمات، یا بازگو کردن روایت) و تنها در همان نقطه ی طلاقی بهم میرسیدند،به بالا بردن کیفیت اثر و همچنین فهم خوانندگان گرامی کمک بیشتری می کرد.
البته این نظر شخصی من است و خوشحال میشم بتونیم راجع بهش بیشتر صحبت کنیم...[/quote]
ماهور عزیز...ممنون از اینهمه نگاه و فکر عالی...البته قصد دفاع ندارم اما لازم میدانم بگویم که بجز زبان نزدیک دو نویسنده میشود به واقع به تفاوت نوع نگاه هر دو راوی هم پی برد...بجز نگاه میشود تفاوت کلام و رفتار دو راوی را در شنبه با چهار شنبه دید...تاکید میکنم حتی رفتار آنها......البته نظر شما برای من بسیار مهم است...
ماهور عزیز
ضمن سپاس بی اندازه برای نظر گرانبهایتان باید بگویم این نکته ای که فرمودید حُسن اثر است و نه ایراد کار.
یکی از اهداف کار کارگاهی داستانی همین نزدیکی زبان است که البته در اینجا با تمرین و ممارست بدست آمده و فیلتری در کار نبوده.
و این کار به داستان یکدستی میدهد و نه تفرق.... که یکدستی برای کار گروهی بسیار مهم است...
ممنون از لطفتان...[/quote]
جناب قهاری راستش فکر میکنم منظورمو بد گفتم...
مشخصا این موضوع که وقتی دو نویسنده می نویسند باید نگارشی مشابه یکدیگر داشته باشند صحیح است تا جایی که هردو از زبان یک نفر بنویسند.
منظورِ من راجع به نویشنده ها نبود بلکه راویان قصه(مرد سیگاری و دختر موفرفری)
این دو ،دوشخصیت متفاوت دارند ولی اکنون هردو در قاب پنجره چشم به خیابان ایستاده اندو انتظار مرگ می کشند.
این نقطه ی طلاقی آن دواست
ولی اگرنگارش و روایت های آنان کمی متفاوت تر بود (لحن؛نوع صحبت،نوع کلمات، یا بازگو کردن روایت) و تنها در همان نقطه ی طلاقی بهم میرسیدند،به بالا بردن کیفیت اثر و همچنین فهم خوانندگان گرامی کمک بیشتری می کرد.
البته این نظر شخصی من است و خوشحال میشم بتونیم راجع بهش بیشتر صحبت کنیم...:-)
کلی خودم را کبود می کنم؛ بنفش...
طلائی ترین نسبتم را با خطهای موازی پیاده رو می بندم...
(از متن کتاب)
محمد عزیز
ممنون از اینکه افتخار دادی و به این کتاب اهمبت دادی و مطالعه اش کردی.البته من حدس میزدم این کتاب نظر تو گرانقدر را تامین کند.
چرا که همچنانکه قبلا به تو گفته ام نزدیکی فکری و اعتقادی بسیار زیادی بین من و تو وجود دارد.
کتاب دیگری در دست دارم و به زودی منتشر خواهد شد که مطمئنا اگر عالمی با آن مخالف باشند من و تو از آن لذت خواهیم برد.
سپاس دوست عزیزم...[/quote]
حدست درست بوده محسن جان من این کتاب رو دوست داشتم،و فهمیدم که در مدت زمان محدودى نوشته شده است که قابل تقدیره و البته کمبود هاى بسیار ناچیزى رو هم داره که میذاریم پاى تفاوت نویسنده ها،ولى حتما این نوع کار مشترک تجربه ى بسیار خوب و اموزنده اى براى شما دو بزرگوار بوده که بسیار ارزشمنده،فضاى خاکسترى کتابت رو دوست دارم،اتفاقاى مهم و منظورها و صحبت هایى که معمولا فرصت ابراز پیدا نمیکنن به دلایل مختلف مثل،نداشتن شجاعت کافیه نویسنده،نبودن جو لازم براى انتشار این دست کتاب ها و مخالف بودن هدف این کتابها با تفکر معمولا سنتى جامعه و....در این کتابها فرصت بیان پیدا میکنن ،اکثر این اثار خاکسترى چه کتابها و چه شعرهاى خاکسترى به صحنه ى فروش نمیرسن و البته تاثیرات بیشترى رو خواهند گذاشت
منتظر کتابى که وعده دادى هستم دوستم
و چقدر بودند، فقط چقدر بودند
و چقدر خواهند بود و چقدر باید باشند!
[/quote]
محمد عزیز
ممنون از اینکه افتخار دادی و به این کتاب اهمبت دادی و مطالعه اش کردی.البته من حدس میزدم این کتاب نظر تو گرانقدر را تامین کند.
چرا که همچنانکه قبلا به تو گفته ام نزدیکی فکری و اعتقادی بسیار زیادی بین من و تو وجود دارد.
کتاب دیگری در دست دارم و به زودی منتشر خواهد شد که مطمئنا اگر عالمی با آن مخالف باشند من و تو از آن لذت خواهیم برد.
سپاس دوست عزیزم...
...سقوط، توقف کرد، سقوط که نمیتواند متوقف شود...
[/quote]
سپاس فراوان محمد گرامی :)
همیشه دل شاد باشید...
وجود نام و یاد عزیزِ فروغ و بزرگ مرد شاملو و فضاى سرد داستان منو به نوشتن شعرى در اینجا وادار کرد امیدوارم اقا محسن و سحر خانوم منو ببخشن:)
سکوت کردم خدایا،
تنها دلم هنوز فریاد میکشید،
هنوز میغرید
سقوط، توقف کرد، سقوط که نمیتواند متوقف شود
گریه نکن،
نعره سر داد که حالا نباید گریه کنی
گریه نکن،
این سینه تاب ندارد،
بسیار خوب، میدانم،
میدانم کجا گریه خواهی کرد
همهجا را بر تن عزیزت میشناسم
با همهی اشکهایت که روزی میچشیدم
و چقدر بودند، فقط چقدر بودند
و چقدر خواهند بود و چقدر باید باشند!
اما به نظرم گاهی نگارش روایت ها بیش از اندازه بهم شبیه بود،وقتی میخواهیم دو روایت از دوشخص بگوییم قطعا نگارش ها ،نوع دید و بیان حرف ها متفاوت می شود،برای مثال وقتی دونفر میخواهند یک موضوع را بیان کنند هر کدام با نوعِ سخن خودتعریف می کنند،اما چیزی که در این داستان بیشتر به چشم من میخورد گذشتن کل داستان از یک فیلتر است که همه چیز را در یک قالب قرار داده و تفاوت ها را کم رنگ کرده است.
.....[/quote]
ماهور عزیز
ضمن سپاس بی اندازه برای نظر گرانبهایتان باید بگویم این نکته ای که فرمودید حُسن اثر است و نه ایراد کار.
یکی از اهداف کار کارگاهی داستانی همین نزدیکی زبان است که البته در اینجا با تمرین و ممارست بدست آمده و فیلتری در کار نبوده.
و این کار به داستان یکدستی میدهد و نه تفرق.... که یکدستی برای کار گروهی بسیار مهم است...
ممنون از لطفتان...