رسته‌ها
تو را به نام خطاب کند و گوید...
امتیاز دهید
5 / 4.1
با 14 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 4.1
با 14 رای
.

پیکی به فراز سرت پرّان است. زیرتر می آید. تو را به نام خطاب کند و گوید؛ نام من قاصدک است و این را معانی بسیار باشد و هر معنا را علتی بُود....
(از متن کتاب)

تعداد صفحات: ۷
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
9
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:
sahareft
sahareft
1392/04/16

کتاب‌های مرتبط

من عروسکم
من عروسکم
0 امتیاز
از 0 رای
فلک
فلک
4.3 امتیاز
از 5 رای
دلتنگی
دلتنگی
4 امتیاز
از 11 رای
سو نداری ای چشمِ سیاه
سو نداری ای چشمِ سیاه
4.2 امتیاز
از 6 رای
سوسن چلچراغ من
سوسن چلچراغ من
5 امتیاز
از 1 رای
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی تو را به نام خطاب کند و گوید...

تعداد دیدگاه‌ها:
63
اول با دیدن این کتاب یه خورده تعجب کردم حالا دلیلش زیاد مهم نیست !!!... یه چیزایی برام خیلی جالب بود اونم ادبیاتش و فضایی که این کتاب داشت و همینطور دور نبودن نویسنده این کتاب نسبت به من. خیلی احساس خوبی بهم داد. راستشو بخوای من زیاد علاقه ای به اینکه یه کاری رو نقد یا هر چیزی دیگه ای ندارم چون به این اعتقاد دارم که خط سیرِ فکری یه آرتیست وقتی‌ داره چیزی و خلق میکنه کاملا شخصیه من فقط میتونم راجع به این نظر بدم که چیزی که حالا میبینم یا میخونم تا چه اندازه تونسته تاثیر بزاره یا تا چه اندازه تونسته فکر‌ خالق رو به تصویر بکشه، در مورد اینکه چی‌ باید باشه و نباشه صحبت کردن تا حدودی احمقانه ست . و من فقط میتونم بگم بهت تبریک میگم .اینم بگم خیلی سخت بود ارتباط برقرار کردنم با این ادبیات متاسفانه . اهل این نیستم زیاد تشویق کنم چون میدونم کسی که کاریو خوب بلده خودش میدونه چطوری ازش استفاده کنه ! ...
[quote='neda300']عجبا!چون این کتیبه بخواندمی و صفحات و فونت آن بدیدمی با خویشتن بگفتمی لا جرم کاتب آن را خدادادبن فرامرز یا فرامرز بن خداداد یا هم عصران ایشان باشد...لیک چون نیک دقت نظر به خرج دادمی و چون نگریدیدم کاتب آن نه ایشان است نه آنشان،بلکه سحر بیگم افتخار زاده همی باشد...جامه بر سر کشیدمی و سر به بیابان نهادمی و ...
جدا از شوخی زیبا بود و به نظر میاد نویسنده زیاد مینویسد
ولی فکر میکنم در نوشتن باید به درک مخاطب هم رحم کرد![/quote]
:))
سحر بیگم؟!
ندا جان ممنونم ازت که خوندیش و با ظرافت طبع منحصر بفرد خودت نظر دادی
عجبا!چون این کتیبه بخواندمی و صفحات و فونت آن بدیدمی با خویشتن بگفتمی لا جرم کاتب آن را خدادادبن فرامرز یا فرامرز بن خداداد یا هم عصران ایشان باشد...لیک چون نیک دقت نظر به خرج دادمی و چون نگریدیدم کاتب آن نه ایشان است نه آنشان،بلکه سحر بیگم افتخار زاده همی باشد...جامه بر سر کشیدمی و سر به بیابان نهادمی و ...
جدا از شوخی زیبا بود و به نظر میاد نویسنده زیاد مینویسد;-)
ولی فکر میکنم در نوشتن باید به درک مخاطب هم رحم کرد!
[quote='TARANE R']...
بازی با کمات نباید آنقدر فرا رود که مطلب عرضه شده بدون فهم بماند، بدون آنکه کسی بتواند به معنا و مفهومِ نوشته پی ببرد.
[/quote]
کاملا موافقم tarane عزیز
اما به نظرم با وجود اینکه نامانوس بودن سبک نوشتار مثل اون دیواریه که می گی
اما بازیهای کلامی نویسنده خیلی هم پیچیده نیست
البته فکر کنم من بیشتر از این نباید دیگه حرف بزنم...تا همینجا هم زیاد حرف زدم...
:)
ممنونم ازت
واقعا لذت بردم از خوندن نظراتت
[quote='sahareft']
...کلمات هم می توانند پرده از معانی بسیار بردارند و هم می توانند یک معنی را در چندین لباس بپوشانند.[/quote]
سحر جان این صحبت کاملا حقیقت داره اما تا جایی که اصل مطلب پشت دیوارِ کلمات محبوس نشود،تا جایی که معنی به مخاطب برسد حال چه پرده از معانی بردارد و چه یک معنی را در چندین لباس بپوشاند...
بازی با کمات نباید آنقدر فرا رود که مطلب عرضه شده بدون فهم بماند، بدون آنکه کسی بتواند به معنا و مفهومِ نوشته پی ببرد.
درست است که نوشته ای خوب است که بتوان از آن چندمعنی مختلف برداشت کرد اما این مطلب برای تمامی متون و نوشته ها کاربرد ندارد وقتی مطلبی اشاره به عرفان دارد یا به انسانیت ،برداشت ها معمولا تک وجهی ست و به همان موضوع اشاره دارد مگر در نوشته ها با شرایطی خاص...
ممنون که به عنوان آفریدگارِ نوشته، حضوری شایسته داری...:-)
[quote='TARANE R']... متاسفانه نوشته ی شما با وجود داشتن نقاط مثبت زیاد در پسِ مهی پراز کلمات و جملات مربوط و بعضا نا مربوط گُم شده واین باعث می شود پویایی و حتی دریافتن به اصل داستان نیز سخت شود..[/quote]
ابتدا بسیار ممنونم که وقت گذاشتید و خواندید
نظرتون بسیار قابل تامله :)
...کلمات هم می توانند پرده از معانی بسیار بردارند و هم می توانند یک معنی را در چندین لباس بپوشانند.
[quote='mtmtmt']دو بار خوندم و هیچ چی نفهمیدم حتی نمیدونم راجع به چی بود[/quote]
سلام سحر عزیز
ضمن تبریک بخاطر طراحی جلد زیبا و نوع نگارش، آن هم با این سبک و سیاق . چند نکته را یادآورمیشم که گفتنشون خالی از لطف نیست.:
مطالبی که بیان کردی همگی دارای نکات مثبت است ،به نظر من در این کتاب سعی شده هم سبک نوشتار و هم مطالب طعنه ای به کتب قدیمی و عرفانی بزند.
واین خیلی عالیست ،اما در نوشتارِ این چنینی بهتر است مطالب و داستان اصلی با کلمات ادبی و درخور نوشته مخلوط گردد و در پشت آن زیبایی و روانی، نوشته جای گیرد.
اما متاسفانه نوشته ی شما با وجود داشتن نقاط مثبت زیاد در پسِ مهی پراز کلمات و جملات مربوط و بعضا نا مربوط گُم شده واین باعث می شود پویایی و حتی دریافتن به اصل داستان نیز سخت شود..(همانطور که دوست عزیزمانmtmtmt اشاره میکند)
شاید دلیل اینکه دوستان هم بیشتر به نقد طراحی جلد می پردازند همین است.
در هر صورت این نوشته ،مطلبی ست که به احتمال بنده جزء اولین نوشته هایتان بوده ، به حتم نوشته های بعدی دارای زیبایی و پویایی بیشتری خواهد بود...
منتظر نوشته های بیشتری از شما هستیم...:-)
قلمتان سبز...
دو بار خوندم و هیچ چی نفهمیدم حتی نمیدونم راجع به چی بود
ممنونم از همه دوستان
برداشتهای همه برام بسیار جالبه و بعضا جدید
خیلی دوست دارم زودتر راجع به متن کتاب هم نظراتی ازتون بخونم
:)
چرا دیو را یک بیضی احاطه کرده ؟ این ضیق و تنگی که این حالت القا میکند چیست ؟

:-(من نمی دونم که آیا سحر عزیز قصد اشاره به این موضوع رو داشتند یا نه ولی فکر می کنم احاطه شدن به
وسیله ی بیضی یا دایره معمولا اشاره داره به خفقان و نبود آزادی و تحمل یک وضع تحمیل شده.
حداقل در مورد آواتار من که این طوره.
برادر عزیز یه نکته دیگه در بالای دست راست "انگشت شصت دیو" نمیدونم چه عضوی هست یا نشانه دیگری هم هست

منم الان 5 دقیقه ست که دارم به همین فکر می کنم. یه جورایی شبیه به پلاک گردنبنده.
موهای قسمت جلوی سر این انسان-دیو در نگاه اول بیشتر شبیه به شعله ست "به نظر من".
که خنجری به قلبش فرو کرده و مغزش رو در کف دست گرفته

سحر جان، آیا به نظرتون بیشتر شبیه هاراکیری نیست؟ آخه نه وسیله زیاد شبیه خنجره و نه نقطه ی هدف گیری شده، نزدیک به قلبه.
به عنوان بخشی از آیین سامورایی‌ها هاراکیری نوعی مرگ شرافتمندانه محسوب می‌شود به جای آنکه یک سامورایی بدست دشمن بیفتد. نوع دیگر هاراکیری زمانی رخ می‌دهد که یک سامورایی عمل خطایی انجام داده که مستوجب مرگ است. در هاراکیری فرد هاراکیری‌کننده شمشیر را در شکم خود فرو کرده و آنرا به چپ و راست حرکت می‌دهد.

کاش مغز این بشر چین خورگی کم تری داشت:D اول فکر کردم یک گلوله نخ توی دستشه;-)
خیلی تصویر جالبیه:x
تو را به نام خطاب کند و گوید...
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک