تو را به نام خطاب کند و گوید...
نویسنده:
سحر افتخارزاده
امتیاز دهید
آپلود شده توسط:
sahareft
1392/04/16
دیدگاههای کتاب الکترونیکی تو را به نام خطاب کند و گوید...
دوست داشتمش!واقعا دوست داشتم نوشتتونو
مرسی [/quote]
ممنونم آرمین گرامی
و خوشجالم که با این چند قطعه ادبی ارتباط خوبی برقرار کردید :)
با اجازتون من زودتر نظرمو بدمو سر به بیابان بنهم :)
خب اولین چیزی که به چشم میاد طراحی فوق العاده جلد و صفحاته که به خاطرش بهتون تبریک میگم(من خودم چون قراره نشریمو صفحه آرایی کنم دارم الگو میگیرم :) )
پیش خودم فکر میکنم که یه نویسنده چقد باید تسلط و دایره لغاتش گسترده باشه تا بتونه یه همچین چیزی بنویسه
نوشته شما نه تنها نوشتنش بلکه خوندن و فهمش هم کار هرکسی نیست،من دوبار خوندمش و اگه الان یکی بپرسه خب آرمین تعریف کن خانوم افتخارزاده چی نوشتن میمونم توش!!!
دوست داشتمش!واقعا دوست داشتم نوشتتونو
مرسی :)
سحر جان خیلی جالب بود،وقتی این کتاب رو میخوندم بدنبال مصداق های قابل لمس میگشتم مثل جمله بالا که اتفاقات و جریانات سال گذشته رو تداعی میکرد.[/quote]
ممنونم از نظرتون
این جمله در هر زمان و مکانی می تونه مصداق داشته باشه
هرچند شاید من منظورتون رو درست نفهمم ;-)
:)
سحر جان خیلی جالب بود،وقتی این کتاب رو میخوندم بدنبال مصداق های قابل لمس میگشتم مثل جمله بالا که اتفاقات و جریانات سال گذشته رو تداعی میکرد.
بسیار سپاسگزارم که کتاب منو مطالعه کردید
وممنونم از توضیحات مفیدتون
نظراتتون بسیار برام ارزشمنده
و همینطور ممنون از تشویق و ترغیبتون
:)
فرمودید که می شد برای بیان معانی امروزی هم از این نثر استفاده کرد...
به نظرم در آنصورت استفاده از این نوع نثر صرفا توجیه فرمی پیدا می کنه و به سلیقه خود من نتیجه تنها یک بدعت و کلاژ ناهمگون خواهدبود
در صورتی که اینجا علاوه بر تزیین و ... خودِ کارکرد معانی است که فرم رو توجیه می کنه
(اضافه می کنم این توضیحات یک دفاعیه نیست
صرفا خودم رو جای خواننده ای قرار دادم که بخواد چنین نثری رو با دو سطح معنی متفاوت بخونه)
باز هم سپاسگزارم
4
بی کرانگی ساحَت ربوبیِ ما از آن بود،که ما را نشایستن به دانستن،و شاید که می بدانستیم و نخواستیم ! و «بی ذوقی اشتیاق بودنمان» از آن شد،که می داشت با ما سر بی حوصلگی ، صاحب سَریّت.خون می شد دلِ ما از اینکه می رفت،با یار ما بیگانه، « و می سوخت جان ما از آنکه بایدمان بود خاک بازی،و هیچ ننالیدن از بخت خویش. »
که بندِ بخت ما از آنجا شد،که مائی ما در شد به دیار هیچ کسان!
و از آنجا ارزن مان فروختند،بهر نشاندن مرغ بی پرّی ،
( و اضافه کنم از مولانا جلال الدین:
آدمی کوهیست چون مفتون شود ؟
کوه اندر مار حیران چون شود ؟!
خویشتن نشناخت مسکین آدمی
از فزونی آمد و شد در کمی . . .
خویشتن را آدمی ارزان فروخت !
بود اطلس خویش بر دلقی بدوخت .
صد هزاران مار و کُه حیران اوست ،
او چرا حیران شدست و ماردوست ؟؟ )
و به دام اندر شدنمان،از آن بود که بربستیم چشم و ، چشم گفتنمان از آنجا بَر شد،که برآوردند چشممان و برستند به لتّه که بر دهانمان مُهر شد، « و از یادمان بیرون شد که چه هستیم و از کجائیم،و بر ساحت قدسی کدامین رب،ما را مُقام است. »
و بنده اضافه کنم از خواجه حافظ شیراز!
تو را ز کنگـُره ی عرش می زنند صفیر / ندانمت که در این دامگه چه افتاده است !؟
طایر گلشن قدسم، چه دهم شرح فِراق / که در این دامگه حادثه چون افتادم ؟
.....................
اما چند نکته:
1- تصویر جلد کتاب شاهکار است،و از آنجا که کار خود نویسنده است،ارزشش در نظرم دوچندان شد ! دوست من سعی کنید آثار طراحیتان را حتی از روی بوم جمع آوری کنید،و به صورت مجازی یا حقیقی منتشر کنید،چرا که استعداد و زیبایی فراوانی در هنرتان می بینم:)
2- نثرتان قدیمی بود،شاید بتوانیم در ادبیات پست مدرن بگنجانیمش،ولی بنظرم بهتر بود،از این نثر قدیمی در معناهای مدرن بیشتر استفاده می کردید،تا همان معناهای گذشتگان،و مشکلات امروزتان را باز می نمودید،خیلی زیباتر می شد کار!
3- بعضی جاها بیشتر به لفظ پرداخته بودید تا معنا،و معنای واضحی ازش نمی شد برداشت کرد،یا حداقل بنده نتوانستم!
4- این کتاب بهتر است در قسمت نویسندگان کتابناکی برود،چون شعر نیست و البته داستان هم نیست.
5- داستان خاصی نداشت،برای همین صرفا چند بند مجزا بود و نمی توانست کشش لازم را برای مخاطب عام داشته باشد.
6- بیشتر بنویسید ، استعداد و هنر خوبی در شما نهفته است ! آنکه گفته ام درباره جمع آوری طراحی هایتان را نیز جدی بگیرید ... شاد باشید و دل زنده:x
به دعوت دوست خوبمان sahareft به خواندن رساله! مشغول شدم...تو گویی کتابی از قرن هفتم با نثر فنی یا مصنوع می خواندم:-)
البته مشخص است که دوست ما این سبک نوشتار را به عمد انتخاب کرده اند،
«و اما آن آخر،اگر تو آن ندانی ، هر آنچه شنیدی بر گوش تو حرام باد ! »
1
و آن عشق بوَد که از قلب به در شد و از حلق برآمد و چون به درگاه سر رسید،مغز بجوش آمد ،کف برآورد و خون بیرون زد ! سر که چنین غوغا بدید،آن آخر به زنجیر کرد. و خطای او همین بود که گوش و چشم بربست و آن یاغی هرزه گرد به دو نیم کرد،هر نیم در گودالی سیاه و الخ. !
2
شجری بخواب دیدم بی بار،در عجب باشد که این را چه باشد میانه ی تموز!؟ در اندیشه بودم که که ناگاه از هر شاخ شجر صد دهان بشکفت و الخ! ... و شگفت آنکه به یک زمان سخن هر هزار دهان بشنیدم و فهمستم! (من تا بحال این فعل را ندیده بودم،به گمانم ابداع نویسنده خوش دوق است!) که در این بین،سخنان بس بیهوده،از بعض شاخگان،چون زهر مهلک متصاعد شود،و پرده پرده ی تنم بدراند، که همه تن،گوش بودم!و کار من نبود هرس کردن شاخگان. لیک بدانستم که هر دهان گوشی می طلبد بهر سخن ورزی.پس کار هر آن گوش بساختم،که سخن گزافش خوش بوَد !
3
پیکی به فراز سرت پرّان است. زیرتر می آید. تو را به نام خطاب کند و گوید؛ نام من قاصدک است و این را معانی بسیار باشد و هر معنا را علتی بُود.پس کاف از بهر کاستی بر آمد...علت ثانی چنین است،قاف از بهر قوت آمد،الف از بهر افسون،و باقی همه از آنست که صد دام در کنم و باز کوچک بمانم.
حمیدرضای عزیز
اولا خیلی لطف داری دوست خوبم
و اینکه ممنونم که خوندیش و اینقدر صادقانه و حتی فروتنانه نظر دادی
راجع به "به تصویر کشیدن" حرف زدی که برام جالب بود چون این چند قطعه کوتاه خیلی درگیر تصویر سازی هستند
راجع به شخصی بودن خط فکری به نظرم نباید خیلی هم شخصی باشه چون دقیقا راه همون ارتباطی که می گی بسته می شه یا سخت می شه
امیدوارم دوستان نظرات بیشتری راجع به کارم بدن تا من هم بفهمم تا چه حد تونستم از شخصی کردن کارم فاصله بگیرم
به هر حال امیدوارم این کار تا حدی به نظرت تاثیر گذار اومده باشه[/quote]
زمانییکه یه کار تاثیر گذار باشه ارتباط هم برقرار می کنه . در مورد اینکه سخت ارتباط برقرار میکنه یا راحت فکر کنم تا حدودی از وظایف نویسنده خارج باشه . باز هم تاکیدم روی اگاهی نویسندس . و استفاده کردن از مهارتش ....
حمیدرضای عزیز
اولا خیلی لطف داری دوست کتابناکی خوبم
و اینکه ممنونم که خوندیش و اینقدر صادقانه و حتی فروتنانه نظر دادی
راجع به "به تصویر کشیدن" حرف زدی که برام جالب بود چون این چند قطعه کوتاه خیلی درگیر تصویر سازی هستند
راجع به شخصی بودن خط فکری به نظرم نباید خیلی هم شخصی باشه چون دقیقا راه همون ارتباطی که می گی بسته می شه یا سخت می شه
امیدوارم دوستان نظرات بیشتری راجع به کارم بدن تا من هم بفهمم تا چه حد تونستم از شخصی کردن کارم فاصله بگیرم
:)
به هر حال امیدوارم این کار تا حدی به نظرت تاثیر گذار اومده باشه