رسته‌ها
ملا نصرالدین
امتیاز دهید
5 / 4.7
با 86 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 4.7
با 86 رای
ملا نصرالدین شخصیتی داستانی و بذله‌گو در فرهنگ‌های عامیانه ایرانی، افغانی، ترکیه‌ای، عربی، کردی، قفقازی، هندی، پاکستانی و بوسنی است که در یونان هم محبوبیت زیادی دارد و در بلغارستان هم شناخته‌شده است. ملا نصرالدین در ایران و افغانستان بیش از هر جای دیگر بعنوان یک شحصیت بذله گو، اما نمادین محبوبیت دارد.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
251
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:
HeadBook
HeadBook
1392/04/07
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی ملا نصرالدین

تعداد دیدگاه‌ها:
67
درود دوستان
ملانصرالدین با وجود نادانی و حماقتی که دارد اما یک نوع زیرکی خاص خودش را دارد و همانطور که می دانید سر نخواستن آأم احمق دعواست و هیچکس نسبت خودش با احمق را تایید نمی کند اما ملا نصرالدین آنقدر احمق شیرین زبانست که سر خواستن او دعواهاست و هر گروهی آن را منسوب به کشور خود می دانند و در هر کشوری هم نامی مجزا دارد مثلا در ایران و افغانستان ملانصر الدین در ترکیه خوجه در کشورهای عربی جوحایا جوحی و جالبتر از همه با وجو تکرار مکررات در مورد ملانصرالدین آنقدر شیرین و بامزه است که از خواند آن سیر نمی شویم .اما یک مشکلی هم هست که هر کس هر لطیفو مطلب بامزه ای می داند به ملای بیچاره ربطش می دهد و اینگونه است که در برخی از موارد داستانهای ملانصرالدین آن اصالت ذاتی خودش را از دست می دهد
موفق باشید
با آن بخش از نوشته شما که در ستایش خوشمزگی و زیرکی ملاست، موافقم؛ اما آن نادانی و حماقتی که شما در ابتدای متن نوشته‌ای، مربوط به این یکی ملا -که نصرالدینش می خوانند- نمی شود. همه ملایان را با یک چون مران مِبیـــــا.
دیگر ، دوران شور و امید گذشته ، فعلا جامعه در حالت یاس و نا امیدی و بی تفاوتیه
تا شاید دستی از غیب برون آید و کاری بکند
وقتی آرزو و برنامه یکسان انگاشته شوند و هدف تناسبی با توان نداشته باشد و ابزارها و لوازم تحقق آمال آماده نشود .... ، شکست و ناامیدی ناگزیر می شود . با این حال انسان تا زنده است ، رونده است و هدف و امید دارد . به طور کلی ، آرمان دور و دیر دست یافتنی را دم دستی انگاشتن ، به کنش پرشتاب ، به شکست و سرخوردگی و یأس و چه بسا به تسلیم می انجامد . از مشکل های ایرانیان واگذاشتن کنش اعتراضی در عرصه عمومی به نوجوانان و پیران است که بیشتر آغشته به آرزو و خیال است تا برنامه عملیاتی و اجرایی ( مرحله ـ زمان بندی شده و دارای برآورد از امکانات و تناسب و توازن نیروها و ... ) .
این یکسان انگاری نیز خود معلول پخمه پروری ذاتی در جمعیتی است که بر مبنای توانمندی در فرادست قرار نگرفته اند.
سالها پیش، در شبی در جمع دوستان کتابناکی، نوشتن داستانی را آغازیدم که فی البداهه بود و همان زمان هم نمی دانستم به کجا ختم می شود.
دیروز که رجعت کردم به خانه، این داستان را دیدم. شاید حسی اگر باشد و توانی برای برون رفت از روزمرگی، بشود آغاز آن را بازنویسی کرد و ادامه اش داد.
تا چه پیش آید.
ورودی داستان نتراشیده ما به این قرار بود:
یکی بود یکی نبود. زیر گنبد کبود یه دهکده‌ی کویری بود با چند تا خونه. توو یکی از این خونه ها دهقان پیر و عبوسی زندگی می‌کرد به نام مخور (Makhour). دهقان پیر به کمک نوه‌ی کوچولوش که اسمش حسنی بود روی زمینش کار می‌کرد و روزگار رو می‌گذروند. توو دهکده سه تا گربه هم بودند. یکی از گربه‌ها که بهش می گفتند هینجیری (Hinjiri) هر روز از خونه‌ی مخور دزدی می‌کرد و طفلک، دهقان پیر، هر جور خوردنی‌ها رو قایم می‌کرد از دستبردش در امان نبود. یکی دیگه از گربه‌ها که بهش میگفتند هانیشتبا (Hanishtaba) عاشق خوابیدن بود؛ روزی یا شاید هفته ای یکی دو تا موش می‌گرفت، می خورد و باقی وقتش رو صرف خواب می کرد. گربه‌ی سوم که معروف بود به گار گارامبی (Gar Garambi) به کسی کاری نداشت، هم باهوش بود هم پر زور. می رفت شکار و گشت و گذار، برای خودش خوش سلطنتی داشت، هم شاه بود هم رعیت.
یک روز هینجیری برای دزدیدن تخم مرغ به خونه ی دهقان رفت، سه تا تخم مرغ روی میز بود، نگاهی به اطراف انداخت و پرید روی میز اما چشمتون روز بد نبینه؛ هنوز دستش به تخم مرغ‌ها نرسیده بود که یه سبد بزرگ از بالا افتاد روی سرش. هینجیری بیچاره تا اومد به خودش بجنبه دهقان رسید و با چشمای قرمزش زل زد بهش. دهقان گربه رو گرفت و پاهاش رو با یه طناب بست به درخت. هینجیری از زور گشنگی توو آفتاب داشت غش می کرد که دهقان با یه ظرف اومد طرفش. هینجیری باورش نمیشد، ظرف پر بود از تیکه های گوشت تازه، یه لحظه توو دلش به بخت خودش و نادانی دهقان فکر کرد و روی دمش نشست تا دهقان بیاد و غذاش رو بده.
دهقان کنار درخت ایستاد و داد زد: «حسنی... حسنی... بدو بیا ببینم بچه!» حسنی بدو بدو اومد و کنار بابابزرگ ایستاد. دهقان ظرف گوشت رو جایی گذاشت که گربه ببینه اما دستش بهش نرسه! یه ترکه از درخت شکست و به حسنی داد و گفت: «تا اومد طرف گوشت، محکم بزن توو سرش، یادت نرهچی گفتم، وقتی اومد طرف گوشت بزنش!» دهقان این رو گفت و بیلش رو برداشت و رفت سر زمین. حسنی چار زانو نشست توو سایه‌ی درخت و زل زد به گربه، هینجیری که زبون آدمیزاد حالیش نبود و نمی دونست اگه بره سمت گوشت چه بلایی سرش میاد، به سمت ظرف جستی زد اما طنابی که به پاش بسته بودند اونو نگه داشت. خودش رو کش آورد و نزدیک بود پنجه‌ش به ظرف برسه که حسنی محکم با چوب زد توو سرش. هینجیری از درد جیغی کشید و خودش رو جمع کرد؛ حسنی دماغش رو با آستینش پاک کرد و باز زل زد به گربه‌ی بدبخت. تا دهقان از صحرا برگرده چند بار هینجیری تلاش کرد خودش رو به غذا برسونه و هر بار حسنی با چوب محکم زد توو سرش. هینجیری دیگه خوب فهمیده بود اونطوری که فکر کرده نیست؛ فهمید نه بختش بلنده نه دهقان نادانه. نزدیکای غروب بود که دهقان از صحرابرگشت خونه، حسنی رو صدا زد: «بسه دیگه، وردار بیار اون ظرف رو. بذار همونطور به درخت بسته باشه تا دزدی از یادش بره.»
دارای قدری ادامه!
کاربران گرانمایه‌ایی که در کنار خواندن کتاب ملانصرالدین میخواهند اندکی هم تاریخ بخوانند ابتدا CTRL+F را روی کی‌برد بفشارند و سپس به جستجوی این گزاره بپردازید:
"از وضعیتِ با سرعت رو به بهبود فعلی است"
سپس دیدگاه آن فرد دلسوز مردم و و ضعیت رو به بهبود را بخوانید تا گوشی دستتان بیآید که چرا ما باید از تاریخ درس بگیریم و اسیر و ابیر هر ناکسی نشیم.
کله کتابی عزیزم، فرهیخته نازنینم.
بهترین ها را برات آرزومندم.
و اما بعد؛ نکته اول اینکه اگر روزی می آمدیم (من و فهمیم) حرفی در باب انتخابات می گفتیم و جسارت توصیه به مشارکت کردن یا نکردن می کردیم، آن روزگار با حالا توفیر مشهود داشت.
حالا می گیرند، می کشند و سپس شماره می کنند پس بهتر اینکه در پیوست عمل نکردن به نصایح قبلی، اینک زبان در کام و قلم در نیام نگه داریم. مبادا که سر پیری قصد شمردن ما را بعد از کشیدن داشته باشند!
نفست همیشه چاق باشد ملای نیک‌گوی.
باید ستود شفاف‌سازی و شهامتت را که به کرده و ناکرده خویش تصدیق می‌نمایی ولی سوی حرفم شما نبودی، من چنان در ذهن دارم انگاری که همین دیروز بود...
گروهی حال قشنگ معلوم الحال اگر میخواستی رای ندهی می‌گفتد: تو داری به خون این شهید و آن شهید خیانت میکنی، در گردنه‌های حساس و پرتگاه‌های مهم، کشور و مردمت را تنها میگذاری و خون میلیون‌ها ایرانی را که تا به امروز نیست و نابود شده‌اند که این مملکت به تو برسد را پایمال میکنی، اگر شرکت نکردی یادت باشد که بعدها هم حق ابراز نقد و نظر نداری و...
زمانی که به پای صندوق رای میرفتی، ابتدا عکس و فیلم به مقدار کافی می‌گرفتند سپس در پیوست اضافه می‌کردند: حالا رای را هم داری می‌دهی اما یادت باشد که همیشه انتخاب بین بد و بدتر بوده و...
زمانی هم که رای را به صندوق انداختی می‌گویند: انتخاب خودت و مردم بوده، مگر اینهایی که انتخاب شده‌اند از کره ماه آمدند؟! آش کشک خاله‌ را بخواهی و نخواهی پایت بوده و...
زمانش هم که می‌رسد تا پاسخگوی گفتار و غار زدن‌هایشان باشند یکهو گور به گور شده و ما مَردم فهیم کشور می‌مانیم و خودمان.
اهل هنر را چه به سیاست .
کَجانه بیایند و یا حتا راستانه ، گذران مرهمی نمیشود به درد های توی نگاه .
انتظار حرف خوب که از دیگران نیست . از خط سومی ها بعید است و دور .
جز این سخن آن پیر فرزانه نباشد که می گوید :
اسم کم جو رو مسما را بجو
مه به بالا دان نه اندر آب جو

Molla nasredin عزیز
اجتهاد و تخصَص جنابعالی دست کمی ازملَا نصرالدَین واقعی ندارد؛ « ملَا نصـر الدَین مشغول ساز ردن بود و انگشت خود را روی یکی از پرده های ساز گذارده و بدون این که دست را از روی پرده بردارد, مرتَب مضرابِ
را به سـاز میزد, و یک صدای یکنواخت از آن بلنـد بود, مردم دورِ او جمع شـده گفتند؛ ملَا این چه طرز سـاز زدن است, چرا دسـت خود را روی پـرده های ساز به حرکت در نمی آوری تا صـدای مطلـوب نواخته شود, ملَا
جواب داد: شـما ها در این فن تخصَص نداریـد, آنهائی که روی پـرده های سـاز دست خود را به حرکت در می آورند, دنبال صـدای اصلی ی سـاز می گردند ولی من که متخصَص هستم و می دانم که نقطه اصلی کجا
است, دست را روی همان نقطه گذارده ام. ». معدود نقطه ضعف ها و خطاها و خیانتهای بعضی افـراد دغل و بی جنبه و متظـاهر و فریبکـار و دزد را که با حقَه و نیرنگ وارد سـازمان هـای دولتی شده اند و از موقعیت
خود سـوءِ اسـتفاده کرده و توسَطِ تشکیلاتِ قضائی دستگیر و رسـوا شده و تحت تعقیب و یا در زندانها منتظر کیفر و مجازات هستند را به کلَ مسئولان کشور تعمیم دادن و از این طریق وارد جرگه ی بلبلان شدن, کار
بسیار ناروا و نادرستی است, این مشکلات در تمامی ی کشورهای جهان و بیشتر از همه کشورهای غربی متداول است و نمی توان آنها را به حساب نمایندگان مجلس و یا مسـئولان و متصـدَیان کشـورها گذاشت,
بالاخره دیـر یا زود گرفتـار می شوند و به کیفر اعمالِ ننگین خود می رسـند, وضعیت فعلی اگر نقل به مضمون جنابعـالی بد است, عاقلانه نیست که بگوئیـد اگر رای بـدهید یا ندهید وضعیت همین میـماند که هسـت,
مردم وقتی نمایندگان خود انتخاب می کنند در واقع خواهان بهبود وضعیت هستند, اگر مردم رای ندهند, وظیفه ی اصلی ی مشارکت عمومی در عرصه ی سیاسی و اقتصادی ی کشور چه میشود, یکباره میفرمودید
و فتـوی می دادید که کسی هـم کاندید نشـود و به مجلس هم نـرود و کسی هم رئیس جمهور نشـود زیرا چه بشود و یا نشـود علی قول شما وضعیت همین می ماند که هست! قصد جسارت به جنابعالی را ندارم
ولی در شـرائطِ زمانیِ فعلی این بلبل زبانی ها و به چالش کشـیدن غیر مسئولانه و سخریه و استهزاءِ کار اساسی و بسیار مهم کشور, برآمده از همزبانی با ایادی ی اجنبی و دشمنان ملَت و مملکت و یک استدلال
آفت زده و حدَ اقل یک جرمِ اخلاقی است. اگر به گزاره ی انتخابات معتقد نیستید, به حقوقِ خیلِ عظیمی که در انتخابات شرکت می کنند و به دنبال بهبودِ شرائط زندگی خود و هموطنانشان هستند احترام بگذلرید و
آراء و حیثیت ملیونها مردم فهیم کشور را با رای خَر و قاطر یکسان نپندارید. ممکن است منظور خاصَی نداشته اید ولی مطالبی که مرقوم فرموده اید پر از طعنه و نفرت از وضعیتِ با سرعت رو به بهبود فعلی است.
کنـم تــوضیـح تا معنـای مَکرت ...... نمـانـد مختــفی بـر چشـمِ فکـرت
بـود مکـر آن کـه جـای حـق گـذاری ..... مخـالـف بـر ردیـف نعمـت آری
اگر تـرکِ ادب بـالاتصــال است .... زنـد ســـر زِ اتَصــال ســـوءء حالــت
به قول و فعلِ با حقَت ادب نیست .. از آنرو هیچ در حالت طرب نیست
دگـر اظهـارِ اعجــاز و کــرامت .... بـه میـل خـود زِ مکــرت آمـد علامـت
کـرامت حـدَ آن باشــد کـه نـابود .... بود خود هم از هـر میل و مقصـود
خـود آن هـم لایـق آمد در مقـامی .... که امرِ حق شـود بر نیـک نامی
شـکایت کُن زِخـود, کـاندر مـه و سـال .... نمـائی آب را پـابنـدِ غـربـال
متاسفانه 5 سال دیر متوجه سوال شما شدم و مجبورم با همین تاخیر جواب بدهم. البته بنده در آخرین پیام نشویق به رای دادن کردم و نتیجه آن هم اکنون مشخص است. آن زمان که گفتم رای ندهید سال 92 بود که امید داشتمی با گزیده شده گزینه محمود، طومار مسائل و اتفاقات در هم پیچیده شود. بعد در سال 96 که دیدم نیمه راه اعتدال تصویر نه چندان بدی داشته، پیشنهاد کردم رای بدهیم که 4 سال دیگر برای نهادینه کردن دموکراسی تلاش کرده باشیم.
فی الحال ملا از امسال در سن رای دادن نیست و هیچ سخنی در این زمینه ندارد. سهمیه هر کسی یک برگه است، خواست استفاده کند و خواست نه. اما فهیم عمیقا معتقد است هر کاری که فرمالیته و ماستمالیزاسیون باشد، سزاوار انجامیدن نیست.
رای بدهید حتمن.
کسانی که قبل از انتخابات ریاست جمهوری 92 اینجا بودند یادشان هست که ملا و فهیم مصرانه مخالف رای دادن بودند. آنچه استدلال مستدلال داشتیم را رو کردیم و ...
به هر حال آن روزها گذشت. ما (ملا و فهیم و نامزد فهیم و خانواده زن فهیم به جز برادر زن کوچک فهیم که گویا جزو رانت خواران است و بدهی معوق خود به نظام بانکی را هم نمی پردازد) همگی در انتخابات شرکت میکنیم. البته ما خودمان یک دانه کاندیدداد داریم. فهیم
ما به فهیم خود مان رای میدهیم آن هم فقط برای اینکه در مجلس قبلی دیدیم برخی کارهایی می کردند که به نژاد و اصل و نسب فهیم قند عسل بر می خورد. حالا می خواهیم فهیم را با رای قاطر بفرستیم به خانه ملت که از حیثیت خرانگی خود دفاع کند. اگر هم کسی جفتک لازم شد، فهیم به جای برادران حراست زحمت جفتک را بکشد.
اول برای رفع ابهام از ذهن مبارک آنهایی که نمی دانند فهیم کیست بگویم که فهیم خر ماست گرچه اساسا ما و خیلی گنده تر از ما خر اوست.
القصه، فهیم کاندیدداد شده و رای هم آورده. ائتلاف معتلاف هم نساخته؛ یک طویله نقلی ساخته و دست زنش را گرفته برده آنجا، سرشان به آخور خودشان بند است.
حالا چرا باید رای بدهید؟
اگر رای بدهید در بدترین حالت، وضعیت همین می ماند که هست و اگر رای ندهید در بهترین حالت وضعیت همینطور که هست می ماند.
لطفا از خر وجود دست بشوئید و فقط برای اینکه افراد نقطه چین پا به مجلس نگذارند
رای بدهید
[quote='Molla nasredin']سلام
وقتی مرکب آدمی سروته باشد، رفت و برگشتش طولانی میشود. ....[/quote]
خوش آمدی و خوب آمدی ملا جان. عزتت مستدام
Molla nasredin عزیز
پیوستن مجدَدِ گل وجودِ جنابعالی, با تجربه های فراوان؛ به "کتابناک" ارمغان ارزشمندی برای کتابناکیان است.
گـل عزیـز است غنیـمت شــمریدش صحبــت .... که بـه بـاغ آمد از این راه و از آن خواهد شد
مطربا مجلس انس است غزل خوان و سرود .... چند گویی که چنین رفت و چنان خواهد شد
سلام
وقتی مرکب آدمی سروته باشد، رفت و برگشتش طولانی میشود. گرچه ما (ملا و فهیم قند عسل) رفته بودیم که باز نیاییم اما نتوانستیم. آخر زورمان آمد برویم و کسی دلش هوایمان را نکند.
فی الحال آمده ایم که بار سِرورهای فخیمه کتابناک را گران کنیم و داد و عتاب ناظران را برانگیزیرم. یادش بخیر. روزگاری داشتید با ما(ملا به تنهایی)!!!
از من به همه سلام.
آنهایی که مرا می شناسید و روزگاری سعادت دوست داشتنتان را داشتم، سلام.
آنهایی که مرا نمی شناسید و فی الحال ریش و چانه می خارانید که این پیر مرد کیست، سلام
آنهایی که مرا می شناسید و از ته دل آرزو دارید سر به تنم نباشد. سلام (توبه کنید)
بقیه هم سلام.
تا چانه ام گرم نشده بروم.
ملا نصرالدین
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک