احمق ترین
از ملا نصرالدین پرسیدند:
احمق ترین آدمی که دیدی چه کسی بود؟
گفت:
نجاری قرار بود برای اتاق خانه ما دری بسازد. چون چوبی برای اندازه گیری نداشت دست هایش را باز کرد و اندازه را با دست هایش گرفت و در تمام راه که تا نجاری می رفت مواظب بود به کسی نخورد تا اندازه اش حفظ شود و اتفاقاً چون جلویش پایش را نگاه نمی کرد در چاهی که تازه می کندند افتاد. مردم جمع شدند تا او را در بیاورتد. یکی به او گفت:
دستت را بده تا تو را بیرون بیاورم.
نجار گفت:
دستم را نمی توانم بدهم چون اندازه به هم می خورد. ریشم را بگیر!
دیدگاههای کتاب الکترونیکی فکاهیات خنده آور ملانصرالدین
بی اندازه
کاش برگرده.
از ملا نصرالدین پرسیدند:
احمق ترین آدمی که دیدی چه کسی بود؟
گفت:
نجاری قرار بود برای اتاق خانه ما دری بسازد. چون چوبی برای اندازه گیری نداشت دست هایش را باز کرد و اندازه را با دست هایش گرفت و در تمام راه که تا نجاری می رفت مواظب بود به کسی نخورد تا اندازه اش حفظ شود و اتفاقاً چون جلویش پایش را نگاه نمی کرد در چاهی که تازه می کندند افتاد. مردم جمع شدند تا او را در بیاورتد. یکی به او گفت:
دستت را بده تا تو را بیرون بیاورم.
نجار گفت:
دستم را نمی توانم بدهم چون اندازه به هم می خورد. ریشم را بگیر!
من به دوستی با شما افتخار میکنم:-)
متشکرم دوست کتابناکی ارجمند HeadBook
بالاخره تونستیم بعد از مدتها دانلود نکردن دل سیر بخندیم.:)):)):)):))