دلاور زند: زندگی پرماجرای لطفعلیخان
نویسنده:
نصرت نظمی
امتیاز دهید
مقدمه نویس: مرتضی بینش
✔️ سطری چند از نویسنده:
بدون شک یکی از چهره های گمنامی که بایستی تاریخ ایران به وجود او افتخار کرده، شرح زندگی پرماجرا و سراسر ناکامی او را به عنوان یک فصل برجسته در خود ضیط نماید، لطفعلی خان زند، نوه دلیر و شجاع کریمخان سرسلسله خاندان زندیه می باشد. دلاوری که اگر خیانت اطرافیان و اقبال بد خودش نبود احتمال داشت افتخارات سایر سرداران نامی ایران را تحت شعاع قرار داده، بزرگترین فرمانروایی جهان و معظم ترین ممالک تاریخ را بوجود آورد. در این داستان سعی شده است حقایق مسلم تاریخی در قالب یک داستان مهیج و شیرین که شامل دوران پرحادثه جوانی و سلطنت کوتاه و ناکامی های پی در پی این شاهزاده عالی نسب و شجاع باشد، تقدیم شیفتگان افتخارات تاریخ ایران گردیده و خوانندگان را با یکی از دلاوران پاک سرشت این سرزمین آشنا و مجاهدات و جانبازیهای او را در راه حفظ موجودیت و سیادت باستانی کشور خویش به نظر ایشان برسانم. باشد که روح تابناک او پس از گذشت قرنها و پس از آن زندگی سراسر حرمان، از فراز آسمانها بر هم میهنان خویش بنگرد و از سرشکی که ایشان بر سرگذشت غم انگیز و شجاعانه او خواهند ریخت، آرامشی یابد و امید است این داستان تا آنجا که بتواند خاطره یک جانباز فداکار و یک خدمتگزار از یاد رفتۀ این آب و خاک را در خاطرها زنده سازد.
بیشتر
✔️ سطری چند از نویسنده:
بدون شک یکی از چهره های گمنامی که بایستی تاریخ ایران به وجود او افتخار کرده، شرح زندگی پرماجرا و سراسر ناکامی او را به عنوان یک فصل برجسته در خود ضیط نماید، لطفعلی خان زند، نوه دلیر و شجاع کریمخان سرسلسله خاندان زندیه می باشد. دلاوری که اگر خیانت اطرافیان و اقبال بد خودش نبود احتمال داشت افتخارات سایر سرداران نامی ایران را تحت شعاع قرار داده، بزرگترین فرمانروایی جهان و معظم ترین ممالک تاریخ را بوجود آورد. در این داستان سعی شده است حقایق مسلم تاریخی در قالب یک داستان مهیج و شیرین که شامل دوران پرحادثه جوانی و سلطنت کوتاه و ناکامی های پی در پی این شاهزاده عالی نسب و شجاع باشد، تقدیم شیفتگان افتخارات تاریخ ایران گردیده و خوانندگان را با یکی از دلاوران پاک سرشت این سرزمین آشنا و مجاهدات و جانبازیهای او را در راه حفظ موجودیت و سیادت باستانی کشور خویش به نظر ایشان برسانم. باشد که روح تابناک او پس از گذشت قرنها و پس از آن زندگی سراسر حرمان، از فراز آسمانها بر هم میهنان خویش بنگرد و از سرشکی که ایشان بر سرگذشت غم انگیز و شجاعانه او خواهند ریخت، آرامشی یابد و امید است این داستان تا آنجا که بتواند خاطره یک جانباز فداکار و یک خدمتگزار از یاد رفتۀ این آب و خاک را در خاطرها زنده سازد.
آپلود شده توسط:
Mahsaa
1399/04/20
دیدگاههای کتاب الکترونیکی دلاور زند: زندگی پرماجرای لطفعلیخان
در تمام خاندان زند یک پادشاه که یکذره فهم و شعور داشته باشه پیدا نمیشه
صدها بار رحمت بر قاجار[/quote]
:)):))
لابد آقامحمدخان خیلی مرد پاک و بی آزاری بود نه؟
فکر کنم باید گفت شما خاندان زند را خوب نمیشناسید. کریم خان از بزرگترین شاهان ایران است که زمان او ایران ترمیم شد و اقتصادش رشد پیدا کرد
در تمام خاندان زند یک پادشاه که یکذره فهم و شعور داشته باشه پیدا نمیشه
صدها بار رحمت بر قاجار
قاعده بر این است که اگر حرف مفتی از دهان کسی خارج شد، سخنش را اصلاح کند نه اینکه آسمان و ریسمان بی ربط جهت ماستمالی ببافد.
اول که سخن بر این بود که توهین به این و آن برای خدا بی اهمیت است. سستی و بی پایگی این سخن که نشان داده شد، حالا به جاده خاکی می زنند که کیفر آن دنیا به سخن ما ارتباطی ندارد. کجای اینکه الله از مثقال ذره ای نمی گذرد گفته شده که اشاره به "آن دنیا"ست؟
ملامحمد تقی ضمن تأیید گفته ی میزبان، به مشتاق علیشاه اشاره کرد و گفت:« قرار نبود که درویش بر سر این سفره باشد و اکنون می بینیم که هست!»
مشتاق علیشاه با شنیدن این سخن نگاه نافذ و معنی داری به ملا محمد تقی انداخت و گفت:
« حاجی، اگر سفره ی مولاست که درویش و غیر درویش ندارد!» پس آنگاه برخاسته، مجلس را ترک نمود. او رفت اما تأثیر آن نگاه در ملا محمد تقی به ژرفا باقی ماند، آنگونه که وی عبای خود را برداشت و در پی مشتاق روانه شدو در اول کوچه ی «ماهانی» او را دید که بر سر گوری نشسته و سر در خویش فرو برده است. هرچه اصرار ورزید، درویش باز نگشت، اما از آن لحظه به بعد ملا محمد تقی دگرگون شد، شیدا و شیفته شد،دیوانه ی عشق شد، تغییر مسلک داد، به راه عرفان افتاد، نام خود را به «مظفر علیشاه» گردانید و حتا دیوان شعر خود را نیز به نام مرشد خود « دیوان مشتاق» نامید.
اما از آن طرف هر چند که پیروان مشتاق رو به افزونی می گذاشتند، بر تعداد دشمنان او هم که در صدد قتلش بودند، اضافه می شدند که در صدر آنان ملا عبدالله نامی بود که مجتهد شهر بود و از همه گردنکش تر و خونی تر می نمود و هر دم درپی بهانه می گشت تا اینکه روز بیست و هفتم ماه رمضان ۱۲۰۶قمری، هنگامی که بر منبر بود، مشتاق علیشاه وارد شد و در گوشه ای به عبادت مشغول گشت. ملا عبدالله چون شنیده بود که وی قرآن را با نوای سه تار تلاوت می کند، از همان بالای منبر حکم به سنگسار کردن و قتل مشتاق علیشاه داد و خود پیش افتاد.
درویش را گرفتند و در مکانی که امروز شبستان مسجد جامع است، اما آن روز تلی بود به نام «تل خر فروشان» در گودال افکندند و به سنگ زدن پرداختند. یکی از مریدان مشتاق به نام جعفر خود را به روی او انداخت تا در امانش بدارد، اما به او نیز رحم نکردند و او هم کشته شد و ملا محمد تقی( مظفر علیشاه) زمانی رسید که کار از کار گذشته بود.
داستان تاریخی مرگ مشتاق علیشاه
دلیل مرگ = خواندن قران با سه تار
عاملان قتل = مجتهدان و علمای کرمان
دقیقا کجای داستان لطفعلی خان زند قرار داره ؟
والله اونی که از روی جای دیگش حرف میزنه شمایید البت چندان شما رو نمیشناسم و سریع قضاوت نمیکنم
ولی هزاران مورد دیدیم در زندگی که ظالمان تا اخرین نفس جانشان در خوشی بودن و مظلومان تا اخرین قطره خونشان در بدبختی
همین نمونه لطفعلی خان و اغا محمد خان یک نمونش بود جوان رشید را جوری شکنه کرد و کشت که حتی خود فتعلی شاهم رفتارشو نادرست دونست ..
به هر حال جمهوری اسلامی دو مزیت داشت، یکی حکم حجاب و دیگری مسئله فلسطین که آنچه که من در چند وقت اخیر دیده ام، فقط فلسطینش مانده
ببین من تو عمرم مسلمان افراطی دیدم ولی تو دیگه توفحه ای پیشنهادم مرجعه به ....
ولش کن اصلا
کلا این پیام شما رو هر کس ببینه از گفتمان عقلی و منطقی با شما منصرف میشه ..
۴۱ یک میلیون نفر رو میشه کشت ؟
صد رحمت بر استالین و مائو
والا آقامحمدخان بیچاره که فقط یک سال و خورده ای سلطنت کرد:D
البته واقعا افسانه سرایی درباره آقامحمدخان زیاد است. یک نمونش آنکه تمام ایران را توانست متحد کند و دوام و پایداری قاجاریه بخاطر سختکشی های آقامحمدخان بود. درحالی که اصلا اینطور نیست. قلمروی آقامحمدخان فرقی با کریم خان نداشت جز اینکه خراسان را به خود ضمیمه کرده بود. سیستان و بلوچستان که مستقل بودند، افغانستان که تحت حکومت درانی بود، گرجستان هم تحت الحمایه روس.
آقامحمدخان هیچ بوروکراسی قوی نتوانسته بود درست کند و حکومتی که اتفاقا وی درست کرده بود بسیار آسیب پذیر بود. یک جمله ای از کدوخان، سفیر شاه زمان پادشاه افغانستان، است که به شاهزمان مینویسد وضع ایران آنقدر آشفته است که اگر دوزاده هزار سپاهی به ما بدهید ما همه ایران را میتوانیم بگیریم (افغانستان در قرن نزده، ص8).
وقتی هم که آقامحمدخان به قتل میرسید یک سری شورش های بسیار زیادی در تمام نقاط ایران رخ میدهد که از ده تا فراتر است و اگر همت فتحعلی شاه و حاج ابراهیم کلانتر و عباس میرزا نبود بعید نبود که امپراتوری قاجار به سرنوشت زندیه دچار شود. این نشان میدهد قضیه وحدت ملی کشکه کامله که به خورد ما دادن!
دراصل بانیان وحدت ملی ایران فتحعلی شاه و حاج ابراهیم کلانتر بودند. اینها توانستند شورش های ایران را بخوابانند، بوروکراسی اداری را احیا کنند، دربار ساده آقامحمدخان را توسعه دهند، بلوچستان و خیوه و هرات را مطیع خود کردند، کلی آبادانی شد. متاسفانه این چیزهارا به ما درست نگفته اند و واقعا به قاجاریه مخصوصا دوشاهی که خیلی از آنها متنفریم (فتحعلی شاه و ناصرالدین شاه) کم لطفی کردیم و تاریخ حقیقی را نخواندیم و دشنام نامه های عصر پهلوی و جمهوری اسلامی را خواندیم
خیوه و هرات هم هیچ وقت در زمان فتعلی شاه مال ایران نبود و نشد
لشکر کشی فتعلی به هرات با شکست مواجه شد
ابادانیم نشد کجا ابادانی شد
فقط قدرت خودشو مستحکم کرد
و شکم خودشو سیر کرد و البته یه چند صد تای زن هم گرفت ..
کلا قفقاز بعد از دومین پادشاه زند که اسمشو یادم نمیاد بعد اون دست ایران نبود
اغا محمد خانم که رفت گرجستان مردم بی نوای اونجا رو قتل عام کرد فتحی موفقیت امیز انجام نداد بلکه یه تصرف و کشتار چند ساعته انجام داد بعد برگشت ایران دقیقا پشت سرش روسا تا پشت دربازه تبریز اومدن ولی مرگ ملکشون باعث عقب نشینیشون شد و همچنان قفقاز مال ایران نبود
بعد اغا محمد خان مُرد خود اذربایجان دست به شورش برداشت و میخواست از قاجار مستقل بشه که فتعلی شاه سرکوبش کرد و بعدش جنگ با روس ها که با شکست مواجه شد ...
بلوچستان بیشتر در زمان ناصرالدین شاه مال ایران شد اونم با کمک انگلیس
شوخی ابادانی رو هم با ناصر نکن
طرف تو کشورش قحطی اومده بود خبر نداشت ...
وحدت ملی رو هم اگه دقیق و عادلانه بخوایم حساب کنیم در واقع کار رضا شاه بود ببین بعد خود ناصر الدین شاه قدرت شاهان قاجار بر مناطق مختلف و به خصوص مرزی ایران از بین رفته بود
لر و لک و کرد و عرب و ترکمن و بلوچ کلا خود مختار شدن کلا از زمان مشروطه تا خود حکومت پهلوی قاجار تبدیل شده بود به تهران و اصفهان و قزوین و قم و کاشان
و بر نقاط دیگر کنترلی نداشت این اواخر قاجار ماشالله خود تهرانم دست خارجی ها بود نه تنها تصرفش کردند بلکه حتی پست های اداریشم دست خارجی ها بود مثل شهربانی و پست و تلگراف و این چیزا رییس اینا کلا خارجی بودن ...
چه نگاه ساده انگارانه ای که کسی تصور کند در دستگاه الهی، از مثقال ذره ای بی تفاوت گذر خواهد شد.
زمین هم تخته عمرشم ۶ هزار ساله ..
ولی من که میدونم مشکل تو دین نیست
چیز دیگست