چنگیزخان - جلد ۲
نویسنده:
واسیلی یان
مترجم:
کیخسرو کشاورزی
امتیاز دهید
با تو (جلد دوم از آثار سه گانه درباره تاریخ چنگیزیان)
از مقدمه کتاب:
واسیلییان در سال ۱۸۹۸ پس از پایان دانشگاه سنپطرزبورگ کولهباری به دوش انداخت و در روسیه به سیاحت پرداخت. او پس از دو سال سیاحت بعنوان خبرنگار روزنامه به انگلستان رفت و تمام بخش جنوبی آن کشور را با دوچرخه پیمود. در سال ۱۹۰۱ اسبی خرید و سواره از صحرای قره قوم گذشت و از شهرهای خیوه و بخارا دیدن کرد و سپس عازم ایران شد و از طریق سیستان و بلوچستان به مرزهای هندوستان (پاکستان کنونی) رسید.
ظاهراً در یکی از همین نقاط بود که با چوپان کویر لوت که از سرنوشت غم انگیز وطن خویش با او سخن گفت ملاقات کرد. آنجا نخستین بار به فکر نوشتن کتابی درباره سایه های مهیب دوران گذشته افتاد ولی این فکر سالها بعد یعنی پس از انقلاب اکتبر تحقق پذیرفت.
واسیلییان در سال ۱۹۲۳ به کار خلاق تالیف رمانهای تاریخی پرداخت. یان در سال ۱۹۳۹ تالیف رمان چنگیزخان را که نخستین کتاب از رمانهای سه گانه اوست به پایان رساند. این رمان تاریخی هم از نظر حجم و هم از نظر اهمیت ادبی، مهمترین اثر وی میباشد. رمان های تاریخی واسیلی یان علاقه فراوان خوانندگان شوروی و کشورهای دیگر را بخود جلب کرد. "چنگیزخان" به دریافت جایزه دولتی اتحاد شوروی نائل آمد و به بسیاری از زبانهای خارجی ترجمه شد و بارها تجدید چاپ گردید، از آن جمله در انگلستان، فرانسه، فنلاند، آرژانتین، ایالات متحده امریکا و کشورهای دیگر.
در سال ۱۹۶۵ مجلهی "مسائل ادبیات" چاپ مسکو، دربارهی کتاب "چنگیزخان" نوشت:
"این کتاب بدون ایجاد شیفتگی کاذب به زور و اقتدار و بدون هیچگونه گذشت در قبال گژی ها و ناراستی ها حق تعلق به ادبیات کلاسیک شوروی را بدست آورده است."
بیشتر
از مقدمه کتاب:
واسیلییان در سال ۱۸۹۸ پس از پایان دانشگاه سنپطرزبورگ کولهباری به دوش انداخت و در روسیه به سیاحت پرداخت. او پس از دو سال سیاحت بعنوان خبرنگار روزنامه به انگلستان رفت و تمام بخش جنوبی آن کشور را با دوچرخه پیمود. در سال ۱۹۰۱ اسبی خرید و سواره از صحرای قره قوم گذشت و از شهرهای خیوه و بخارا دیدن کرد و سپس عازم ایران شد و از طریق سیستان و بلوچستان به مرزهای هندوستان (پاکستان کنونی) رسید.
ظاهراً در یکی از همین نقاط بود که با چوپان کویر لوت که از سرنوشت غم انگیز وطن خویش با او سخن گفت ملاقات کرد. آنجا نخستین بار به فکر نوشتن کتابی درباره سایه های مهیب دوران گذشته افتاد ولی این فکر سالها بعد یعنی پس از انقلاب اکتبر تحقق پذیرفت.
واسیلییان در سال ۱۹۲۳ به کار خلاق تالیف رمانهای تاریخی پرداخت. یان در سال ۱۹۳۹ تالیف رمان چنگیزخان را که نخستین کتاب از رمانهای سه گانه اوست به پایان رساند. این رمان تاریخی هم از نظر حجم و هم از نظر اهمیت ادبی، مهمترین اثر وی میباشد. رمان های تاریخی واسیلی یان علاقه فراوان خوانندگان شوروی و کشورهای دیگر را بخود جلب کرد. "چنگیزخان" به دریافت جایزه دولتی اتحاد شوروی نائل آمد و به بسیاری از زبانهای خارجی ترجمه شد و بارها تجدید چاپ گردید، از آن جمله در انگلستان، فرانسه، فنلاند، آرژانتین، ایالات متحده امریکا و کشورهای دیگر.
در سال ۱۹۶۵ مجلهی "مسائل ادبیات" چاپ مسکو، دربارهی کتاب "چنگیزخان" نوشت:
"این کتاب بدون ایجاد شیفتگی کاذب به زور و اقتدار و بدون هیچگونه گذشت در قبال گژی ها و ناراستی ها حق تعلق به ادبیات کلاسیک شوروی را بدست آورده است."
آپلود شده توسط:
mojtaba1111
1398/02/04
دیدگاههای کتاب الکترونیکی چنگیزخان - جلد ۲
روی اسم نویسنده کلیک کنید.
در راه حمله به اخرین مرکز ارس ها شب باتوخان در یک مرکز کلیسای کشیش ها یعنی شمن ارس ها توقف و در شب موسوک با یلدوز دیدار و باتو خان انها را دیده فرمان داده که انها را به هم بسته و جلو سگ های گرسنه درنده در برف بیاندازند که سوبوتای و حاجی رحیم با گفتن انها خواهر برادرند و ضامن شدن انها را نجات داده دوستان و دشمنان اطراف اسب محبوب او را کشته که اطرافیان خود را در همانجا به قتل رسانده و فرمان اتش زدن انجا را می دهد.
پسر سوبوتای بهادر نیز یکبار در دست ارس ها اسیر که بعد نبرد ریازان توسط مغولی نجات یافته دچار سرمازدگی و بیهوش زن مرد پیر که در روستا با دختر خوانده شان اسیر شده و نوکر سوبوتای شده او را نجات داده و زن در فرصتی مناسب گریخته به روستای خود بازگشتهو با کمک بقیه مردم بازسازی روستا و زندگی و کشت و زرع را دوباره اغاز می کنند...
پیرمردی که با پسرش از روستایی کوچک به ریازان امده پسرش در نگهبانی شب با پیشقراولان تاتار مغول درگیر یکی را که پسر نظر بیارک بوده با ضربه چاقو کشته خود اسیر برای بازجویی اورده در روستای بی سکنه که شب اتراق کرده پیرزنی دستان او را ازاد بر پشت اسب مغول سرکرده پریده فرار به دژ کلمنا در نزدیکی ریازان رفته که بعد توسط کولکان خان محاصره پسر ماموریت یافته از محاصره گریخته نامه به کنیاز گئوروویچ در ولادیمیر ببرد ضمن فرار تیری به عقب شلیک بر گردن کولکان خان نشسته او را کشته باتو خان که موسکو را با گویوک خان محاصرا اتش زده و غارت کرده با شنیدن خبر به سرعت با سپاه شکست ناپذیران خود را به کلمنا رسانده تصرف همه را از دم تیغ گذرانده و بر رویخاکستر شهر ارامگاهی ساخته کولکان را دفن می کنند.
پیرمرد روستایی در محاصره ریازان خود را در اخرین لحظات از دیواره شیبدار دژ به پایین امده شنا کنان با تبرش از رودخانه عبور و می گریزد و به دسته های مقاومت پیوسته و با کنیاز رستف در اخرین نبرد باقیماندگان در شمال شرکت کرده که همگی کشته شده در انجا که امیر تومان بوروندای که در کشته شدن کولکان خان سردار بوده با تعقیب و رد زدن محل دژ ساخته شده فراریان را یافته به انان حمله و سر کنیاز گئوروویچ را قطع و گوش های او را سوراخ با بند چرمی بر ترک اسب خود اویخته که به باتوخان پیشکش که او از هدیه دست دوم با گوش سوراخ عصبانی می شود.باتو خان درست در اوج نبرد تاتار ها با فراریان مجتمع که فشار ارس ها زیاده شده به میدان جنگ رسیده به کمک سردار بروندای می رسد...
کنیاز فقیر به نام گلب به چادر باتوخان امده و به او پیوسته دیلماج و سفیر او می شود.او که برادران خود را کشته و به مردم خود خیانت کرده در پایان لشکرکشی با طلا رها شده و خان بدلیل خائن بودن کنیازیی ریازان را بدو نداده رانده در بیابن بعدها می میرد.
سپاه به طرف ریازان حرکت مردم روستاها به دفاع به شهر امده با نیزه خرس کشی و تبر که ضربات سهمگینی به ارتش مغول در نبردها با این سلاح ها زده عده زیادی می کشند.پسر کنیاز ریازان برای جلب دوستی و ممانعت از غارت با هدایای چند گاری پوست گرانبها و شراب و شربت های شیرین شده با عسل و دوازده اسب برای فرزندان و نوادگان چنگیز از نژاد عالی و یک اسب پیشکش برای سوبوتای بهادر به نزد باتوخان رفته باتو خان به سردی پذیرفته و سر نهار که باید پذیرایی شایان و بهترین از ایلچی شود پاچه اسب به او و همراهانش داده و شراب بدی داده که انها شراب را بر زمین ریخته و به باتوخان پیشنهاد صلح و اگر حمله کند مقاومت و برخورد شدید گفته از چادر بیرون رفته باتو خان فرمان قتل عام انها داده نوکر پسر کنیاز او را با ضربتی شمشیر برای اینکه زجر نکشد کشته خان او را ازاد به ریازان برگردانده بعد شنیدن خبر زن پسر کنیاز با بچه از طبقه دوم به روی سنگفرش پریده و خود را می کشند.
دختری را که یلدوز نام دارد و در بچگی یتیم شده و در خانه نظر بیارک بزرگ شده مغولان برای خان بزرگ برده بهای او را با طلا پرداخته زن هفتم باتوخان می شود در حالی که موسوک پسر نظربیارک بدو علاقه دارد.در جشن ناگهان جارچیان فریاد می زنند طبق وصیت چنگیزخان باتو خان فرمانروای کل است و گویوک خان و کولکان خان که به ترتیب نوه چنگیز فرزند جغتای و اخرین پسر چنگیزخان هستند خشمگین و در راه به تخت نشستن باتوخان دام پهن شده عربشاه جلو خان را گرفته نیزه خود را به قالی پرتاب زیر ان چاهی عمیق نمایان می شود.
سپاه به سمت رود ولگا که در ان زمان ایتیل نامیده شده حرکت با کمک قایق ها و مشک های پرباد متصل که تخته روی ان قرار دارد شتران و افراد عبور و اسبان شناور در حالی که باید سر بیرون اب باشد عبور کرده طوفان وحشتناکی در گرفته که ان را ناشی از خشم خدای ارس ها(روس ها) می دانند.
در ان سوی رود ایتیل کوه گوتوک است که گفته می شود جادوگری هزار ساله در ان زندگی می کند...
حاجی رحیم پس از رهایی از زندان در گوشه ای در کلبه خود مشغول ثبت وقایع است که شبی سگ همراهش داخل کلبه گلین محقر شروع به پارس کردن نموده و نزدیک شدن مغولی را نشان می دهد که اندکی بعد به داخل خزیده در کنار اتش گرم شده و از حاجی رحیم می خواهد که چراغ را خاموش و سه مغول دیگر که در تعقیب اویند را راه ندهد.سواری پیدا با مغولان درگیر یکی را کشته دو دیگر زخمی و فرار می کنند.مغول صبح از کلبه بیرون رفته اسب مرد را برداشته به راه میزند و از حاجی رحیم می خواهد که به مرد بگوید ثروت خوبی نصیبش می شود.
مرد که عربشاه نام دارد و چوپانی در اذربایجان بوده و روزی جلال الدین و اسبش را که به دره ای سقوط کرده سالم نجات داده و اسبی از وی هدیه گرفته و در رکاب اوست به دنبال حاجی رحیم امده تا او را به نزد جلال الدین ببرد.حاجی رحیم خاطرات و نوشته ها را برداشته با لباس فاخر مغول که همان باتو خان جانشین چنگیزخان بود با عربشاه پیاده به راه زده نزد پیرمردی فقیر نظربیارک رفته او می گوید که از گله خان که در دست پسرانش است می توان اسب خوبی خرید.
چون فرمان جنگ صادر شده و ایل قبچاق اماده رفتن با سپاه مغول است نظر بیارک به نزد خان رفته و چهار اسب از ویمی گیرد که فرزندانش به امید غنایم به جنگ بروند.دو مغول فراری حاجی رحیم را با لباس مبدل گرانقیمت اسیر که به نزد چویونگ خان برادرزاده باتو ببرند تا او را سر به نیست و خود فرمانده کل سپاه مغول شود.عربشاه و نظر بیارک وی را نجات و باتو را یافته اسب را عربشاه به باتو هدیه و وی اسب دیگری را با سکه های طلا برای عربشاه خریده که پسر کوچک نظر بیارک ان را رام میکند و عربشاه در خدمت باتو خان پذیرفته می شود.