هشت کتاب
نویسنده:
سهراب سپهری
امتیاز دهید
هشت کتاب سهراب سپهری به همراه عکس ها و زندگینامه خودنوشت
هشت کتاب نام مجموعه اشعار سهراب سپهری است.هشت کتاب، چنانکه از نامش بر میآید، شامل هشت دفتر شعر (کتاب) است:
مرگ رنگ
زندگی خوابها
آوار آفتاب
شرق اندوه
صدای پای آب
مسافر
حجم سبز
ما هیچ ما نگاه . . .
بیشتر
هشت کتاب نام مجموعه اشعار سهراب سپهری است.هشت کتاب، چنانکه از نامش بر میآید، شامل هشت دفتر شعر (کتاب) است:
مرگ رنگ
زندگی خوابها
آوار آفتاب
شرق اندوه
صدای پای آب
مسافر
حجم سبز
ما هیچ ما نگاه . . .
آپلود شده توسط:
poorfar
1392/06/27
دیدگاههای کتاب الکترونیکی هشت کتاب
شب می تپد
جنگل نفس می کشد
پروای چه داری، مرا در شب بازوانت سفر ده
انگشتان شبانه ات را می فشارم،
و باد شقایق دور دست را پرپر می کند
به سقف جنگل می نگری:
ستارگان در خیسی چشمانت می دوند
بی اشک ، چشمان تو نا تمام است،
و نمناکی جنگل نارساست
دستانت را می گشایی، گره تاریکی می گشاید
لبخند می زنی، رشته رمز می لرزد
می نگری، رسایی چهره ات حیران می کند
بیا با جاده پیوستگی برویم
خزندگان در خوابند. دروازه ابدیت باز است. آفتابی شویم
چشمان را بسپاریم،
که مهتاب آشنایی فرود آمد
لبان را گم کنیم،
که صدا نا بهنگام است
در خواب درختان نوشیده شویم، که شکوه روییدن در ما می گذرد
باد می شکند،
شب راکد می ماند،
جنگل از تپش می افتد
جوشش اشک هم آهنگی را می شنویم، و شیره گیاهان به سوی ابدیت می رود...
// آوار آفتاب - شب هم آهنگى
بگذاریم که احساس هوایی بخورد.
بگذاریم بلوغ،زیر هر بوته که می خواهد بیتوته کند.
بگذاریم غریزه پی بازی برود.
کفش ها را بکند، و به دنبال فصول از سر گل ها بپرد.
بگذاریم که تنهایی آواز بخواند.
چیز بنویسد.
به خیابان برود.
ساده باشیم.
ساده باشیم چه در باجه ی یک بانک چه در زیر درخت.
ای سرطان شریف عزلت!
سطح من ارزانی تو باد!
یک نفر آمد
تا عضلات بهشت
دست مرا امتداد داد
یک نفر آمد که نور صبح مذاهب
در وسط دگمه های پیرهنش بود
از علف خشک آیه های قدیمی پنجره می بافت
مثل پریروزهای فکر، جوان بود
حنجره اش از صفاف آبی شط ها پر شده بود
یک نفر آمد کتاب های مرا برد
روی سرم سقفی از تناسب گل ها گشید
عصر مرا با دریچه های مکرر وسیع کرد
میز مرا زیر معنویت باران نهاد
بعد، نشستیم
حرف زدیم از دقیقه های مشجر
از کلماتی که زندگی شان ، در وسط آب می گذشت
فرصت ما زیر ابرهاى مناسب
مثل تن گیج یک کبوتر ناگاه
حجم خوشى داشت...
که چرا می گویند اسب حیوان نجیبی است
کبوتر زیباست
و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست
گل شبدر چه کم از لاله ی قرمز دارد
چشمها را باید شست جور دیگر باید دید
چه اندازه تنهایی من بزرگ است
روزی خواهم آمد ، و پیامی خواهم آورد
در رگ ها ، نور خواهم ریخ
و صدا خواهم در داد: ای سبدهاتان پر خواب!
سیب آوردم ، سیب سرخ خورشید
خواهم آمد ، گل یاسی به گدا خواهم داد
زن زیبای جذامی را ، گوشواره ای دیگر خواهم بخشید
کور را خواهم گفت: چه تماشا دارد باغ!
دوره گردی خواهم شد ، کوچه ها را خواهم گشت
جار خواهم زد: ای شبنم ، شبنم ، شبنم
رهگذاری خواهد گفت: راستی را ، شب تاریکی است،
کهکشانی خواهم دادش
روی پل دخترکی بی پاست ، دب آکبر را بر گردن او خواهم آویخت
هر چه دشنام ، از لب ها خواهم بر چید
هر چه دیوار ، از جا خواهم برکند
رهزنان را خواهم گفت : کاروانی آمد بارش لبخند!
ابر را ، پاره خواهم کرد.
من گره خواهم زد ، چشمان را با خورشید ، دل ها را با عشق ، سایه ها را با آب ، شاخه ها را با باد
و بهم خواهم پیوست ، خواب کودک را با زمزمه زنجره ها
بادبادک ها ، به هوا خواهم برد
گلدان ها ، آب خواهم داد
خواهم آمد ، پیش اسبان ، گاوان ، علف سبز نوازش خواهم ریخت
مادیانی تشنه ، سطل شبنم را خواهد آورد
خر فرتوتی در راه ، من مگس هایش را خواهم زد
خواهم آمد سر هر دیواری ، میخکی خواهم کاشت.
پای هر پنجره ای ، شعری خواهم خواند
هر کلاغی را ، کاجی خواهم داد
مار را خواهم گفت: چه شکوهی دارد غوک!
آشتی خواهم داد
آشنا خواهم کرد
راه خواهم رفت
نور خواهم خورد
دوست خواهم داشت...
~ "حجم سبز" - شعر "و پیامى در راه"
که لادن اتفاقی نیست
نمی دانند در چشمان دم جنبانک امروز برق آبهای شط دیروز است ؟
چرا مردم نمی دانند
که در گلهای ناممکن هوا سرد است؟
بیا زنـــدگــــی را بــدزدیــم،
آن وقـــت
مـیان دو دیدار قــســ ــمــت کنیـم.
. سهراب یعنى شعر...
. شعر یعنى عشق....
. عشق یعنى نفس کشیدن.....:x
. و..
. نفس کشیدن یعنى زندگى......
. زندگى یعنى....
. گناه......
.گناه یعنى...:x
. دوست داشتن......
. نمیدونم ادامه بدم یا نه.....
.ولى میگم.....
. سهراب را دوست میدارم
براى شادى روحش صلوات........