پستچی
خیلی داستان پرکشش و زیبایی بود کتاب رو که باز کردم دیگه نتونستم زمین بذارمش تا ته خوندم حتی باهاش اشک ریختم . خوندنش رو به همه عاشقای کتاب توصیه میکنم من که خیلی ازش لذت بردم .
یادداشتهایی برای یاسی
آنروز که تو ترک مکان کردی و رفتی
بر تیر غم خویش نشان کردی و رفتی
افتاده بقلبم شرر از هجر عذارت
از دیده ی من اشک روان کردی و رفتی
مانا که تو بودی، نگران از تو نبودم
افسوس که اکنون نگران کردی و رفتی
با بودن تو خانه ی دل باغ صفا بود
پژم
صد سال تنهایی
[quote='میکرولب']بهمن فرزانه، مترجم و نویسنده، بعداز قریب پنجاه سال اقامت در ایتالیا، بهار امسال در ۷۵ سالگی به ایران بازگشته بود تا در کشور خود زندگی کند. او پنج شنبه، ۱۷ بهمن ۱۳۹۲ در ایران چشم از جهان فرو بست.[/quote]
خیلی دردناکه رفت
میم مثل مینیمال
[quote='mohsen ghahari']" بی نام "
زن : نیچه میگه : آنجا که دیگر نمیتوان عشق ورزید، باید آن را گذاشت و گذشت!
مرد : خوب ! ...پس!...فکر کنم باید برم!
م.قهاری
از دوستان تقاضا میکنم نام این داستان را ، هر چه به ذهنشان میرسد پیشنهاد
یک فنجان دلتنگی - دفتر نهم
[quote='sagaro']رفقای عزیزم جناب ملای کتابناک سلام وافر خدمت تک تک دوستان با معرفت رسوندن و به دلیل مشغله زیاد عذرخواهی کردند . شاید روزی راضی شد و دوباره کتابناکی شد .[/quote]
هلـــه نومیـــد نباشی کـــه تـــو را یـــار بــراند
یک فنجان دلتنگی - دفتر نهم
[b]بادوست بگو راز دلم راچه کنم
گرخون نچکد زورق غم راچه کنم
دستیست زغم نشسته برروی دلم
درماتم دل قدم شده خم چه کنم
دردیست نھان درپس این خنده من
باخنده نشدازغم من کم چه کنم
پرشد قدح و جام دلم شد لبریز
سرریزنموده دیده این دم چه کنم
راز
صد سال تنهایی
- در 25 سالگی دانستم که یک نوزاد، مادر را از داشتن یک روز هشت ساعته و پدر را از داشتن یک شب هشت ساعته، محروم می کند.
- در 30 سالگی پی بردم که قدرت، جاذبه مرد است و جاذبه، قدرت زن.
- در 35 سالگی متوجه شدم که آینده چیزی نیست که انسان به ار
نیایش
چقدر از دیدن این کتاب تو سایت خوشحالم ممنون بخاطر آپلود این کتاب .
نیایش , بزرگترین نیروی پیوند دهنده است و باعث انسجام و وحدت خانواده بشر میشود . اگر کسی از رهگذر نیایش به وحدت خود با خدا پی ببرد , نگاهش به همه انسان ها به گونه ای خواهد
یادداشتهایی برای یاسی
هر که در عشق نمیرد به بقایی نرسد
مرد باقی نشود تا به فنایی نرسد
تو به خود رفتی، از آن کار به جایی نرسید
هر که از خود نرود هیچ به جایی نرسد
در ره او نبود سنگ و اگر باشد نیز
جز گهر از سر هر سنگ به پایی نرسد
شعری برای پویا :x
یادداشتهایی برای یاسی
کسی که کنار لِی لِی با تو آشنا شد.
کنار لی لی تو را دید
کنار لی لی با تو بازی کرد
و کنار لی لی نامت را دانست … هنوز زنده است !
لی لی برگشت را هم رفت
شعرش را هم خواند
شاعر هم شد.