بار دیگر شهری که دوست می داشتم
سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی
چه خیالها گذر کرد و گذر نکرد خوابی
بار دیگر شهری که دوست می داشتم
در این دنیای بزرگ
جایی هم آخر برای تو هست
راهی هم آخر برای تو هست
در زندگانی را که گل نگرفته اند
بار دیگر شهری که دوست می داشتم
در باز شد
و او با فانوسش به درون وزید...!
زیباییِ رها شده ای بود
و من
دیده به راهش بودم!
بار دیگر شهری که دوست می داشتم
[b]دیری چشم به راهمان می گذارد،
با این همه چه زود فرو می ریزد
روح شکوفه های گیلاس...
نوروز نود و هفت.[/b]
بار دیگر شهری که دوست می داشتم
جهنمی
بدتر از آن نیست
که مدام
بیاد بیاوری
بوسه ای را
که اتفاق نیفتاده است
بار دیگر شهری که دوست می داشتم
صدای تو
ای دوست
در دل من آواره است
مثل آوای درهم دریا
بین این کاج های گوش کننده.
به کودکی که هرگز زاده نشد
امشب پی بردم که وجود داری: بسان قطرهای از زندگی که از هیچ جاری باشد. با چشم باز، در ظلمت محض دراز کشیده بودم که ناگهان در دل تاریکی، جرقهای از آگاهی و اطمینان درخشید: آری، تو آنجا بودی. وجود داشتی. گویی تیری به قلبم خورده بود. و وقتی صد
بار دیگر شهری که دوست می داشتم
دردی که انسان را به سکوت وا میدارد
بسیار سنگین تر از دردیست
که انسان را به فریاد وا میدارد...!
وانسانها فقط به فریاد هم میرسند
ن به سکوت هم...!
دوباره فصل قاصدک ها... بی قرارتم
فرهنگ عامیانه مردم ایران
عالی بود
سپاس
بار دیگر شهری که دوست می داشتم
سه گانه ها
زنبق گل کاملی است و در تمام رنگها موجود
گل زنبق نشانه ی مرتبه ای از عرفان و نمادی از عشق صوفیانه است
گل زنبق در متون کهن ایرانی، نماد جشن امردادگان است
گل زنبق به خاطر سه پر بودن در قدیم به نشانه تثلیث و سه گانگی مقدس بوده