رسته‌ها
با توجه به وضعیت مالکیت حقوقی این اثر، امکان دانلود آن وجود ندارد. اگر در این باره اطلاعاتی دارید یا در مورد این اثر محق هستید، با ما تماس بگیرید.

بار دیگر شهری که دوست می داشتم

بار دیگر شهری که دوست می داشتم
امتیاز دهید
5 / 4.5
با 430 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 4.5
با 430 رای
این کتاب شامل سه بخش : باران رویای پاییز ، پنج نامه از ساحل چمخاله به ستاره آباد و پایان باران رویا است که می توان عاشقانه ترین بخش آن را باران رویای پاییز دانست.
این کتاب در کنار کتاب " یک عاشقانه آرام " از زمره عاشقانه ترین کتاب های نادر ابراهیمی است که با توجه به حجم کمی (110صفحه) که دارد از تاثیرگذاری چشمگیری برخوردار است.
بار دیگر شهری که دوست می داشتم ، داستان عاشقی پسر مردی کشاورز است که سخت دلباخته دختر خان شده است و هنگامی این داستان را روایت می کند که عشقش (هلیا) پس از گذر روزها از فرارشان از شهری که در آن کودکی خود را به دست جوانی سپرده بودند ، او را تنها رها کرده و به خانه بازگشته بود.مرد عاشق به شهری باز می گردد که روزگاری به خاطر عشقش از آن گریخته بود و از آن طرد شده بود.به شهری که دوستش می داشت...و می گوید هیچ عشقی ماندگارتر از عشق به خاک نیست...حتی عشقی که برایش از خاکت بگذری !
هر چند مضمون این کتاب دست مایه فیلم های فارسی و داستان های بیشماری بوده است ، با این همه این بار نادر ابراهیمی با نثری متفاوت ، لطیف و سرشار از احساس آن را به رشته تحریر درآورده است.
این کتاب کوچک ، تنها داستان گلایه ها و واگویه های مرد عاشقی نیست که محبوبش رهایش کرده...نویسنده با دقت و ظرافت در پس پرده دلتنگی عاشقی تنها ، بسیاری از عادات ، معضلات و نکات اجتماعی و حتی سیاسی را در چارچوب یک جامعه کوچک مورد اشاره قرار داده است.
نادر ابراهیمی در این کتاب خواننده را با جریانی آرام وارد دنیایی از تضاد ها و تناقض های جامعه می کند که افکار پوسیده حاکم بر آن معصومیت کودکی را به بی وفایی ، عشق را به نفرت و زندگی را به زنده مانی تبدیل کرده است و هنگامی که عاشق تنها رها شده به شهری که روزگاری دوستش می داشت...در آن به دنیا آمده بود و با هر نفس عشق را در دل پرورانده بود...بازمی گردد ، هر چند پدران این شهر از دنیا رفته اند اما رسوم و عادات کهنه آنان همچون تار عنکبوتی ، هر زنده و جانداری را به بند می کشد؛ عنکبوت پیر مرده اما تارها هنوز پابرجا مانده است.
هر چند داستان بار دیگر شهری که دوست می داشتم ، انباری از جملاتی لطیف و عمیق با مفاهیمی زیبا و تاثیرگذار است اما گاهی به نظر می رسد این کتاب ، یک کتاب داستان نیست ؛ گویی این جملات ، حرف دل نویسنده ای است که روی کاغذ فریاد کشیده است تا بالاخره خوانده شود.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
آپلود شده توسط:
mahjoob
mahjoob
1388/06/22

کتاب‌های مرتبط

از جنس تنهایی
از جنس تنهایی
3 امتیاز
از 3 رای
کجا می روی؟
کجا می روی؟
4.4 امتیاز
از 73 رای
عشق جاوید است
عشق جاوید است
3.8 امتیاز
از 5 رای
The Garden of Eden
The Garden of Eden
4.8 امتیاز
از 4 رای
باشرفها
باشرفها
4.3 امتیاز
از 27 رای
بازی سرنوشت
بازی سرنوشت
4 امتیاز
از 53 رای
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی بار دیگر شهری که دوست می داشتم

تعداد دیدگاه‌ها:
221
باز میگردم، همیشه باز میگردم،
مرا تصدیق کنی یا انکار،
مرا سر آغاز بپنداری یا پایان،
من در پایان پایان ها فرو نمی روم. باز می گردم.
همیشه باز میگردم.
مرا بشنوی یا نه،
مرا جستجو کنی یا نکنی،
من مرد خداحافظی همیشگی نیستم.
بار دیگر شهری که دوست می داشتم
سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی
چه خیال‌ها گذر کرد و گذر نکرد خوابی
در این دنیای بزرگ
جایی هم آخر برای تو هست
راهی هم آخر برای تو هست
در زندگانی را که گل نگرفته اند
در باز شد
و او با فانوسش به درون وزید...!
زیباییِ رها شده ای بود
و من
دیده به راهش بودم!
دیری چشم به راهمان می گذارد،
با این همه چه زود فرو می ریزد
روح شکوفه های گیلاس...
نوروز نود و هفت.

جهنمی
بدتر از آن نیست
که مدام
بیاد بیاوری
بوسه ای را
که اتفاق نیفتاده است
‍ صدای تو
ای دوست
در دل من آواره است
مثل آوای درهم دریا
بین این کاج های گوش کننده.

دردی که انسان را به سکوت وا میدارد
بسیار سنگین تر از دردیست
که انسان را به فریاد وا میدارد...!
وانسانها فقط به فریاد هم میرسند
ن به سکوت هم...!
دوباره فصل قاصدک ها... بی قرارتم
پدربدان هیچکس بی دلیل شهری را دوست نخواهد داشت،شهر آواز نیست که رهگذری بیایدبیاردش وبخواند وبعد فراموش شود
داستان شهری است وشاید فسیح تر از یک شهر ،داستان زندگی است سرشاراز عطروطمع بهارنارنج وانارهای ترش وتصویرها وطربهای کودکانه وباباغ های الوچه وهزارن رنگ درخرمن ها وآوازهایی که به شهر رنگ میدهندوهلیا مخاطب تمام دلتنگی ها وعاشقانه ها ومعناها.چیزی به مثابه ناتاناییل درمائدهای زمینی .
هلیا! برای دوست داشتن هر نفس زندگی، دوست داشتن هر دم مرگ را بیاموز و برای ساختن هر چیز نو، خراب کردن هر چیز کهنه راو برای عاشقِ عشق بودن، عاشق مرگ بودن را
شهری که درآن با گذشت زمان رنگها دراسارت دیوارها می آمیزند وبه زنگ گوش میدهندحجم هر صفحه از کتاب به اندازه ذهن واندیشه خواننده وسعت می یابد
خواننده مسحورو شیفته خلاقیت وهوش نویسنده درآرایش واذین بندی کلمات وحس های زیبا وملیح می شود
بار دیگر شهری که دوست می داشتم
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک