رسته‌ها
34
امتیاز دهید
5 / 3.9
با 29 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 3.9
با 29 رای
سخنی باخوانندگان:
این داستان را چند سال پیش در کارگاه داستان نویسیِ استاد کوهیار نوشتم و حال که تصمیم گرفته ام داستان هایم را به نشر دربیاورم مهمترین دغدغه ام مخاطبانم هستند،امیدوارم دیدگاه تک تک خوانندگان محترم را مطالعه کنم و بتوانم در نوشته های بعدی از مطالب ذکر شده بیشترین بهره ها را بگیرم.
سربلند و پیروز باشید.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
17
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:
TARANE R
TARANE R
1392/04/31

کتاب‌های مرتبط

درج دیدگاه مختص اعضا است! برای ورود به حساب خود اینجا و برای عضویت اینجا کلیک کنید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی 34

تعداد دیدگاه‌ها:
48
با سلام
خانم محترم . دوست عزیز
خیلی زیبا ، ساده ، صمیمی نوشتی .
ارتباط با این داستان برام جالب بود .
شروع خوب و پایان خوبی هم داشت .
امیدوارم نوشته های بیشتری ازت بخونم .
صحرا جانم از لطفی که به این داستان داری واقعا لذت میبرم.
داستان بعدی حتما نظرت را بیشتر جلب خواهد کرد.
دردها را باید کنار زد،دردها را باید ورق زد باید به صفحه ی شادی هارسید،باید برای رسیدن به صفحه ی شادی از صفحات غم عبور کرد.
من از آن ها عبور کرده ام ، من دردهای زیادی را ورق زده ام و حال میخواهم زیبایی ها را به خود بیاموزم..
آنچه را دیگران در برابر روحِ من کوتاهی کرده اند،من آن ها را به روحم تقدیم خواهم کرد...
خدایا تو همیشه بامن بودی و اکنون مرا یاری کن میخواهم انسان جدیدی بسازم پر از عشق و زیبایی
پس مرا یاری کن...
از کتاب
زیبایی درنوشتت موج میزنه ممنون عزیزم:-)

یه انتقاد شخصی هم به لحاظ زن بودن خودمون دارمپدر به این بدی و اینقدر ظالم نمیشه به این راحتی بخشیده بشهیعنی با عقل جوردرنمیاد.البته مشخصه که شما آدم بزرگواری هستی که برای چنین اشتباهاتی هم میتونی راحت از واژه بخشش استفاده کنی.
![/quote]
مهتاب عزیز و مهربان .
بخششی که محمد نسبت به پدرش داشت بیشتر بخاطر شرایطی بود که در آن قرار گرفت و این سخن که شاید هزاران بار آن را شنیده باشیم :داشتن پدر و مادرِ بد از نداشتنش بسیار بهتراست.
محمد طعم نداشتن پدر را چشید ،همانطور که طعم خشونت و رفتارهای پدر را چشیده بود و در نهایت ترجیح می داد کاش همان پدرِ بد خلق را در کنار خانواده می داشت.
کم رنگ شدن کانون خانواده و تفرقه ای که به دلیل نبودِ پدر در خانواده ی آن ها شکل گرفته بود یکی از اصلی ترین دلایل محمد برای سرخوردگیها و دل مردگیهایش است.
بر عکس بسیاری از دوستان که معتقد هستند شخصیت محمد به عنوان یک پسربه خوبی شکل گیری نشده بود باید بگویم که من در یک مرکز روانشناسی کار میکنم و هرروزه عده ی زیادی از این قبیل افراد را میبینم.
بچه های طلاق چه پسر و چه دختر بسیار حساس و زودرنج هستند و گریه برای عده ای از آنان به خصوص در سنین جوانی امری غیر متعارف به شمار نمی آید.
البته همانطور که گفتم این نوشته متعلق به چند سال پیش است و من بدون ادیت آن را روی سایت قرار دادم.
اما به زودی کتاب بعدی را روی سایت قرار خواهم داد که امیدوارم کیفیت بهتری داشته باشد.
ترانۀ عزیز
داستانتون رو خوندم و بااجازتون میخوام چندتا نقد کوچیک ازش داشته باشم،البته فقط به عنوان یک خواننده وگرنه در عرصۀ هنر شاید من کمترین باشم:
موضوع داستان خوب بود و پیامش عالی:
امیدوار کردن مخاطب به زندگی
این که دختری داستانی رو از زبان پسری بنویسه خودش کار خیلی سختیه؛چون باید مثل یک مرد فکر کنی،احساس کنی و تصمیم بگیری که به نظرم تو بیشتر جاها موفق بودی؛
و اما ایرادهایی که دیدم:
در ابتدای داستان بسیار روی توصیف صحنۀ حال وقت و کلمه صرف شده اما بقیۀ داستان به سرعت بیان میشه و این یه جور تناقضه.شما اگه میخواین نویسندۀ بزرگی بشیدکه مشخصه استعدادش رو هم دارین باید یکی از این دوتا رو انتخاب کنید؛یا تمام داستان رو به سرعت نقل کنید مثل داستانهای تو مجله های خانوادگی یا روی توصیف تمام صحنه ها وقت بذارید مثل رمان "خدای چیزهای کوچک" اثر "آرانداتی روی" ؛یا "بلندی های بادگیر" از "امیلی برونته".
و اینکه صحنۀ پایان داستان در واقع ادامۀ صحنۀ اول داستانه ولی شخصیت اصلی داستان به ناگاه تغییر روحیه میده و این عجیبه.در ابتدای داستان فضا کاملأ ناامید کننده توصیف میشه و در آخر کاملأ امیدوار کننده و پر از بخشش...
یه انتقاد شخصی هم به لحاظ زن بودن خودمون دارم;-)پدر به این بدی و اینقدر ظالم نمیشه به این راحتی بخشیده بشه(!)یعنی با عقل جوردرنمیاد.البته مشخصه که شما آدم بزرگواری هستی که برای چنین اشتباهاتی هم میتونی راحت از واژه بخشش استفاده کنی.
در کل شما رو بااستعداد دیدم،شما کار اصلی رو که نوشتن یه داستان و به پایان رسوندنش هست،انجام دادی؛تنها یه ویرایش کوچیک لازمه تا این اثر کاملأ آمادۀ تبدیل شدن به یه کتاب خوب بشه:x
موفق باشی!
ترانه جان دوست من
گفتنی هارو دوستان گفتن....اما بااجازه اینم نظر من.
از اسم کار خوشم میاد...آدمو ترغیب ب خوندن میکنه و کاملا هم ب داستان ربط داره .یعنی فقط واسه جلب مخاطب این عنوان رو انتخاب نکردی و بهمین خاطر ازت ممنونم.:xموضوع داستان جالب بود اما ب نظرم محمد محکم بودن یه مرد سختی کشیده رو نداشت.بقیه ی شخصیتا با توجه ب نقش کوتاهشون خوب پرورونده شده بودن.
کاش یکم بیشتر روی حالات محمد وقتی ک دوستش جلوی همکلاسیاش خبر کتک کاری پدرمادرشو داد مانور میدادی...بنظرم ب اندازه ی کافی ب خجالت و حس حقارت ناشی از این اتفاق پرداخته نشده بود.
همونجور ک دوستان اشاره کردن داستان ریتم یک دستی نداشت.انگار زودتر میخواستی ب نتیجه گیری برسی.
و بالاخره اینکه این جمله حسابی منو تحت تاثیر قرار داد:"دردها را باید کنار زد،دردها را باید ورق زد باید به صفحه ی شادی ها
رسید،باید برای رسیدن به صفحه ی شادی از صفحات غم عبور کرد."

پیروز باشی
قلمت سبز8-)
داستان که وقتی شروع میکنی به خوندن با فضا سازی خوبی روبه رو میشی ..توصیفات اولش خوبه ..تا قبل از اینکه برسم به شخصیت اصلی داستان یعنی محمد فکر میکردم شخصیت اصلی یک خانم هست!
همین یک نکته قوتی هست برای داستان ,که خواننده داستان ادامه بده ؛شروع خوبیه!
جالب بود که یک خانم از شخصیت و حالات روحی روانی یک آقا بتونه بنویسه وتوصیفش بکنه والبته جای کار داره ...
شروع خوبی داشت ولی به نظر من پایانش خوب نبود .البته این برداشت من .میتونست با یک سرانجام و پایان شومی داستان که خیلی هم به واقعیت نزدیکتر هست تموم میشد ..
بانو ترانه موفقتر ومویدتر باشید ....:-)
اگه 2 ساعت بعد از خوندنش کسی ازم میپرسید چی میخوندی میگفتم:
خیابون.. 34... محمد... باباش.. طلاق.. بوشهر... شوکا... حسام.. خاطرات..
استفاده از "..." برا من مثل موقعی میمونه که کسی حرفی رو نصفه و نیمه میزنه و میره، حالا فکر کن چی کشیدم از دست داستانت :-)
داستان شروع قوی داشت، فضاسازی مناسب، توصیف حالات روانی پدر، معرفی خواهرای محمد، شرایط بد زندگیشون و کلی آیتم مثبت دیگه، خیلی دوست داشتم پدر قبل از طلاق دادن اون مادر رنجدیده چند بار دیگه هم زهرپاشی میکرد، جوری که خواننده با تمام وجود دوست داشته باشه تو پاراگراف های بعد حلوای پدره رو بخوره.
از قسمتی که کار به محضر میکشه داستان خیلی پرشتاب و فشرده جلو میره و بنظرم قسمت های که محمد کارش به مسجد میوفته و بعدش باز میشه ساقی بساط و این حرفا بینشون هیچ مفصلی نیست و یدفعه ی شخصیت پرش میکنه به وضعیت های مختلف که قطعا به علت همون عجله ایه که داشتی، این محتوا حداقل 20-30 صفحه دیگه احتیاج داشت که مخاطب اصلا حس دست انداز نداشته باشه تو داستان.
درووود بر دوست عزیزم ترانه...
با عرض پوزش من مشکلاتی داشتم که این چند وقت نتونستم خیلی تو کتابناک باشم اما دوروز پیش بالاخره کتابتو خوندم،باید بگم داستانِ خوبی بود اما متاسفانه در حق داستان کوتاهی کرده بودی،همانطور که خیلی از دوستان اشاره کردند شتابزدگی بیش از هرچیز خودنمایی میکرد.
پسرِ داستان شخصیت ثابتی نداره،گاهی محکم و گاهی خیلی ضعیفه.
به نظرمن بهتره داستان قبل از نشر بازخوانی و بازنویسی میشد.
درهر صورت امیدوارم نوشته های بهتری ازشما داشته باشیم....
شاد و پیروز باشید....
دردها را باید کنار زد،دردها را باید ورق زد باید به صفحه ی شادی هارسید،باید برای رسیدن به صفحه ی شادی از صفحات غم عبور کرد.
من از آن ها عبور کرده ام ، من دردهای زیادی را ورق زده ام و حال میخواهم زیبایی ها را به خود بیاموزم..
آنچه را دیگران در برابر روحِ من کوتاهی کرده اند،من آن ها را به روحم تقدیم خواهم کرد...
خدایا تو همیشه بامن بودی و اکنون مرا یاری کن میخواهم انسان جدیدی بسازم پر از عشق و زیبایی
پس مرا یاری کن...
همچنان منتظر نظرات خوانندگان عزیز هستم:-)
PDF
34
935 کیلوبایت
34
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک