رسته‌ها
روایتی از فرجام
امتیاز دهید
5 / 5
با 2 رای
امتیاز دهید
5 / 5
با 2 رای
پای به گندم زاری تاریک و سراسر خاموش نهادم، که از هم تنیدگی سایه های آن مرا در آغوش می کشید. یک سویش من بودم و آنسویش ناپیدا، یک طرفش جای خالی نور بود و در طرف دیگر انعکاس این سایه ها، یک جانبش سکوت حکم فرما بود و جانب دیگرش نعره ی جماعت خشمگین، هویدا. در عین حال نوری در این میانه در جدال با سایه ها سرگشته و سرگردان بود. اینجا دیگر کجاست؟ که از هر نظر به جهنم عاری از آتش نزدیک تر است، تا جای دیگر. تا بدان جا که چشم کار می کند، نه خبری از پستی بلندی است، نه دار و درخت. در تعقیبم جماعتی خون به جوش آمده، چماق در دست و کینه به دل گرفته، رو بسویم آمده و به تاخت و بی امان به جانبم روانه می شوند. پر واضح است، مقصدشان من هستم و مقصودشان به چنگال مرگ درآویختن. از من فرار کردن بود و ایشان در پی من روانه، از من جان به لب شدن بود و اینان به خون من تشنه. نه گندم زار به انتها می رسید و نه این جماعت از پای در می آمدند.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
93
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:
abolfazlsat
abolfazlsat
1394/05/02

کتاب‌های مرتبط

درج دیدگاه مختص اعضا است! برای ورود به حساب خود اینجا و برای عضویت اینجا کلیک کنید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی روایتی از فرجام

تعداد دیدگاه‌ها:
0
دیدگاهی درج نشده؛ شما نخستین نگارنده باشید.
روایتی از فرجام
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک