رسته‌ها
تنهایی پر هیاهو
امتیاز دهید
5 / 4.8
با 70 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 4.8
با 70 رای
«تنهایی پر هیاهو» شاهکاری کوچک اما قدرتمند از ادبیات چک است که توسط بوهومیل هرابال، یکی از برجسته‌ترین نویسندگان اروپای شرقی در قرن بیستم، نوشته شده است. این رمان کوتاه که در سال ۱۹۷۶ منتشر شد، داستان هانتا، مردی که ۳۵ سال از عمرش را به پرس کردن کاغذهای باطله و کتاب‌های ممنوعه در یک زیرزمین تاریک گذرانده، روایت می‌کند.
هانتا، شخصیت اصلی داستان، عاشق کتاب‌هایی است که باید نابود کند. او در حین کار، کتاب‌های خاصی را نجات می‌دهد و خانه‌اش را به کتابخانه‌ای شخصی تبدیل کرده است. این کتاب با نثری شاعرانه و سورئال، تاملی عمیق درباره ارزش دانش، معنای هنر، و مقاومت فرهنگی در برابر سانسور و سرکوب است.
رمان هرابال، در دوران حکومت کمونیستی چکسلواکی، تصویری نمادین از زندگی فکری و فرهنگی تحت فشار ایدئولوژیک را ارائه می‌دهد. زبان غنی، تصاویر بی‌نظیر، و آمیزه‌ای از طنز تلخ و فلسفه عمیق، این اثر را به یکی از درخشان‌ترین نمونه‌های ادبیات مقاومت تبدیل کرده است.
«تنهایی پر هیاهو» علیرغم حجم کمش، سرشار از لایه‌های معنایی عمیق درباره عشق، دانش، و اهمیت حفظ میراث فرهنگی در برابر نیروهای مخرب است. این کتاب برای خوانندگانی که به دنبال اثری فکری، احساسی و ادبی با زبانی شاعرانه هستند، انتخابی بی‌نظیر خواهد بود.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
فرمت:
PDF
تعداد صفحات:
159
آپلود شده توسط:
Ketabnak
Ketabnak
1404/02/27

کتاب‌های مرتبط

کیک عروسی
کیک عروسی
4.8 امتیاز
از 4 رای
کارخانه مطلق سازی
کارخانه مطلق سازی
4.4 امتیاز
از 10 رای
مصدر سرکار ستوان
مصدر سرکار ستوان
4.2 امتیاز
از 59 رای
شوایک سرباز پاک‌ دل
شوایک سرباز پاک‌ دل
4.6 امتیاز
از 13 رای
نخستین پرواز درناها
نخستین پرواز درناها
4.3 امتیاز
از 4 رای
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی تنهایی پر هیاهو

تعداد دیدگاه‌ها:
29
در ویکی پدیا انگلیسی درباره نویسنده می خوانیم«هرابال با نام بوهومیل فرانتیشک کیلیان غسل تعمید داده شد. تا سه سالگی، او عمدتاً با پدربزرگ و مادربزرگش، کاترینا کیلیانووا (متولد بارتلووا) (متوفی 1950) و توماس کیلیان (متوفی 1925)، از نوادگان یک سرباز فرانسوی که در نبرد آسترلیتز زخمی شده بود، در برنو زندگی می‌کرد، در حالی که مادرش در پولنا به عنوان دستیار حسابدار در کارخانه آبجوسازی شهر کار می‌کرد. او در آنجا با همسر آینده‌اش، فرانتیشک هرابال (1889-1966)، کار می‌کرد. فرانتیشک هرابال هنگام غسل تعمید بوهومیل در 4 آوریل 1914 به عنوان پدرخوانده او ذکر شده بود، اما فرانتیشک همچنین نام کوچک پدربزرگ ناتنی آینده بوهومیل، یک تاجر نوشابه، بود. فرانتیشک هرابال، ناپدری هرابال، دوست بلهچا بود. او شخصیتی برجسته در برخی از مشهورترین آثار داستانی هرابال است، و در کتاب «شکاف‌ها»، جلد دوم از سه‌گانه‌ی زندگی‌نامه‌ی او، هرابال نوشته است که دعوت برای ملاقات با پدر بیولوژیکی‌اش را رد کرده و فرانتیشک هرابال را پدر خود می‌داند.
همیشه عاشق گرگ و میش بودم. تنها زمانی بود که حس می‌کردم ممکن است اتفاق مهمی بیفتد. همه چیز در گرگ و میش زیباتر بود. خیابان‌ها، میدان‌ها و آدم‌هایی که از آن‌ها می‌گذشتند. حتی حس می‌کردم مرد جوان خوش‌قیافه‌ای هستم. دوست داشتم خودم را در آینه ببینم، موقع راه رفتن در شیشه مغازه‌ها نگاه کنم. حتی وقتی صورتم را لمس می‌کردم، چین و چروکی دور دهان و پیشانی‌ام حس نمی‌کردم. آری، با گرگ و میش زیبایی می‌آید
از متن کتاب:
«در سکوت مطلق شب، وقتی حس‌ها خوابند، روحی جاودانه به زبانی بی‌نام از چیزهایی حرف می‌زند که می‌شود فهمید اما نمی‌شود توصیف کرد.»
این کتاب بی‌نظیره. حتما بخوانید
شخصیت اصلی داستان در دستگاه هیدرولیک فضای سوسیالیستی جامعه وسانسورهای حکومت پرس شده است ودر تنهایی بسر میبرد که که ساکنانش اندیشه ها ی هستند زاییده از کتابهای باکره ی که به جرم افکار زیبا وزندگی بخش متهم به زنده به گور شدن ، میشوند.تنهایی او لبریزاز حیرت واعجاب دانستن وفهمیدن وفرورفتن درقلب حقیقت است تا جایی که ازخود بیگانه وازخود رانده میشود وآبجو مینوشدتا بتواند تابوت وبسترزیباتری برای کتاب بسازد.
هانتا اگر چه 35 سال را باعقد سیزیفی زیسته وکارکرده ولی این دوران را قصه عاشقانه می نامداو کتابهایی مطرود را همچون اشیا ذی قیمت ومورد احترام هم وزن اشیاءمقدس وشمایلهای قدیسان قرارمیدهد. سن او به جای اینکه جوانی را تداعی کنی سالخوردگی وکهولت را منعکس میکندگویی کتابها او را مستقل از زمان مسن تر کرده اند.
زندگی هانتا برشی ازروزگارخود نویسنده است در دورانی که افرادی با تحصیلات دانشگاهی ومعلومات کلاسیک وبه جای پیشرفت درآینده، پسرفت به مبدا را تجربه کرده اند ودرمقام کارگرهای ساده ادای وظیفه میکردنندو همچنین چشم بستن مردم وحکومت برجنایت هولناک وعظیم دفن موجودات زنده ای که قدرت تحول ودگرگونی عظیمی را درنهاد خود دارند.
تنها چیزی که درجهان جای هراس داردوضعیت متحجر است،وضع بی تحرک احتضار،وتنها چیزی که ارزش شادمانی داردوضعی است که درآن نه تنهافردکه کل جامعه درحال مبارزه ای مدام برای توجیه خودش است مبارزه ای که به وساطت آن جامعه بتواند جوان شود وبه اشکال زندگی جدیدی دست یابد.
... من می توانم به خودم تجمل تنها بودن را روا بدارم ، هرچند هرگز مطرود نیستم ، فقط جسما ً تنها هستم ، تا بتوانم در تنهایی ای بسر ببرم که ساکنانش اندیشه ها هستند . چون که من یک آدم بی کله ی ازلی –ابدی هستم و انگار که ازل و ابد از آدم هایی مثل من چندان بدشان نمی آید ...
فوق العاده... منو یاد این بیت شهریار میندازه
شهریارا چه غم از غربت دنیای تن است//گر برای دل خود ساخته ای دنیایی
نه ، آسمان عاطفه ندارد !
ولی احتمالا چیزی بالاتر از آسمان وجود دارد که عشق و شفقت دارد ...
چیزی که من مدت هاست که آن را از یاد برده ام .
کتابو ورق زدم و به جوانی کانت رسیدم و یک قطغه حتی زیبا تر از قطعه قبلی پیدا کردم:
هنگامی که روشنایی لرزان شبی تابستانی پر از تلالو ستاره ها و ماه بدر تمام است, من به اوج آن نازکدلی ای می رسم که از حس دوست داشتن جهان و در عین حال تحقیر این جهان تشکیل یافته است..
معمولا سر راه کالباس و نان می خریدم و با خودم به سر کار می آوردم, ولی باز دست نخورده به خانه بر می گرداندم, چون وقتی که سبو پشت سبو آبجو می خورم دیگر اشتهای غذا ندارم, و من موقع کار همیشه می نوشم آن قدر که هیجان زده و آشفته حال و غرقه در فکر هستم.
و من سراپا به لرزه درآمدم چون که ناگهان بادبادک خدا بود و من پسر خدا بودم و این نخ روح القدس بود که انسان را با خداوند پیوند می دهد و همکلام می کند.
نه آسمان عاطفه ندارد, ولی احتمالا چیزی بالاتر از آسمان وجود دارد که عشق و شفقت است, چیزی که من مدت هاست که آن را از یاد برده ام.
در ته دل و با تمامی وجود می دانستم که هرگز نمی توانم خودم را با این وضع تطبیق بدهم, و حالتم درست حالت آن گروه راهبانی است که وقتی فهمیدند که کپرنیک سلسله قوانین فضایی ای را, متفاوت با آنچه قبلا رایج بود, کشف کرده و بموجب این قوانین کره ی زمین دیگر مرکز کائنات نیست, عاجز از تصور کائناتی متغایر با آنچه تا آن زمان با آن و در آن زیسته بودند, دسته جمعی دست به خودکشی زدند .
رفیقم گفت که تصمیم گرفته بود زندگی جدیدی را شروع کند و این دو روز گذشته هیچ نوشیدنی ای به جز شیر نخورده, ولی از خوردن شیر در این مدت چنان گیج و منگ شده بوده و تلو تلو می خورده که رئیسش آن روز صبح او را به اتهام مشروبخواری از کار اخراج و دو روز از حق مرخصی اش کم کرده بود.
چرا لائوتسه می گوید:به دنیا آمدن یعنی به در رفتن و مردن یعنی به درون آمدن ؟
و کتابی را پیدا می کنم که در آن سوفی شارلوت ملکه پروس به ندیمه اش می گوید:گریه نکن. برای ارضای کنجکاوی تو می روم ببینم آن چه بود که خود لایبنیتس هم نتوانست به من بیاموزد. از مرز بین بودن و هیچ بودن گذر خواهم کرد..
سی و پنج سال است که در کار کاغذ باطله هستم و این قصه ی عاشقانه ی من است.
می نوشم تا بهتر فکر کنم, تا به قلب آنچه می خوانم بهتر راه یابم.
من چیزی جز قصابی رئوف نیستم. کتاب به من لذت انهدام را آموخته است.
به یاد آن تکه ای در تورات می افتادم که می گفت: ما همچون دانه های زیتونی هستیم که تنها هنگامی جوهر خود را بروز می دهیم که در هم شکسته شویم.
راهم را, مثل هابیل, داغ بر پیشانی, ادامه دادم و یک ساعتی برای خودم چرخیدم.
با همان نگاه عادی می شد دریافت که در این هشت سال اخیر به نسبت آخرین باری که طول قدم را اندازه گرفته بودم نه سانت کوتاه تر شده ام.چشمم به توده ی انبوه کتاب های روی سایبان بالای تختم افتاد و فهمیدم به این خاطر قوزی شده ام که مدام بار دو تن کتاب بالای سر تختخوابم را به دوش می کشم.
اما هانتا کاملا درست می گوید ...
خود من وقتی نوجوان بودم به درستی به یاد دارم که روزی گربه ای بی نوا و گرسنه، دزدکی وارد مغازه قصابی شد و تکه کوچکی گوشت را دزدید.
قصاب که متوجه می شود از روی عصبانیت ساطور بزرگ و برّان خود را به سمت حیوان نگون بخت پرتاب می کند .
و می توانید حدس بزنید که چه شد. ساطور سنگین صاف به سر حیوان برخورد می کند و سر از بدن جدا می شود .
حیوان ماده بود و احتمالا می خواست برای بچه هایش غذایی ببرد .
قصاب پس از دیدن صحنه ، رنگ می بازد و از کرده خویش پشیمان ، اما چه سود ... ، یک لحظه غفلت و عصبانیت ...
بعدها همین قصاب به گردن درد عجیبی دچار می شود تا جایی که حتی قادر به تکان دادن گردنش نیست و تا پایان عمر این درد او را لحظه ای رها نمی کند.
تنهایی پر هیاهو
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک