رسته‌ها
ملا نصرالدین
امتیاز دهید
5 / 4.7
با 86 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 4.7
با 86 رای
ملا نصرالدین شخصیتی داستانی و بذله‌گو در فرهنگ‌های عامیانه ایرانی، افغانی، ترکیه‌ای، عربی، کردی، قفقازی، هندی، پاکستانی و بوسنی است که در یونان هم محبوبیت زیادی دارد و در بلغارستان هم شناخته‌شده است. ملا نصرالدین در ایران و افغانستان بیش از هر جای دیگر بعنوان یک شحصیت بذله گو، اما نمادین محبوبیت دارد.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
251
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:
HeadBook
HeadBook
1392/04/07
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی ملا نصرالدین

تعداد دیدگاه‌ها:
67
سلام مرسی از گذاشتن کتاب ولی اصلن وضوح نداره لطفن اگه کسی داره بزاره با وضوح سپاس از همه
[quote='Molla nasredin']نقل قول از kazemiaa:روزی ملا با پسرش خرشونو برداشتن رفتن کوه که هیزم جمع کنن . در کوه ملا و پسرش داشتن هیزم جمع میکردن که خر بیچاره که داشتن برا خودش میچرید یهو از بالای یه تخته سنگ بزرگ افتاد و سقط شد . ملا ناراحت شد و کمی فکر کرد و گفت پسرجان فورا" بدو برو آبادی داد بزن که بابام از بالای کوه افتاده و مرده . پسرش هم رفت وسط آبادی و داد زد که برسید که بابام از کوه افتاد و مرد . مردم جمع شدن و از کوه سربالا شدن و رسیدن همون جائی که خر سقط شده بود اما جنازه ملا رو ندیدن . همگی گفتن پسر چرا دروغ گفتی و خواستن که برگردن ملا از بالای همون تخته سنگ ظاهر شد و همگی اونو نگاه کردن . ملا گفت این تخته سنگو می بینین ؟ همه گفتن بله . گفت این خر هم می بینین ؟ همه گفتن بله . ملا گفت این خر از رو این تخته سنگ افتاده و سقط شده . حواستون باشه وقتی اومدم ده هر کی نیاد از من بپرسه ملا چی شده ؟؟ .
دوستان دیدگاه kazemiaa رو می بینید؟
فهیمم که می شناسید؟
پس لطفا یکی یکی نیایید پیام بدید که اون خر فهیم بوده یا نه؛ اون خر قرضی بود![/quote]
خدا نکنه بلایی سر فهیم(قند عسل ) بیاد.این یک شبیه سازی بیش نبود
[quote='kazemiaa']روزی ملا با پسرش خرشونو برداشتن رفتن کوه که هیزم جمع کنن . در کوه ملا و پسرش داشتن هیزم جمع میکردن که خر بیچاره که داشتن برا خودش میچرید یهو از بالای یه تخته سنگ بزرگ افتاد و سقط شد . ملا ناراحت شد و کمی فکر کرد و گفت پسرجان فورا" بدو برو آبادی داد بزن که بابام از بالای کوه افتاده و مرده . پسرش هم رفت وسط آبادی و داد زد که برسید که بابام از کوه افتاد و مرد . مردم جمع شدن و از کوه سربالا شدن و رسیدن همون جائی که خر سقط شده بود اما جنازه ملا رو ندیدن . همگی گفتن پسر چرا دروغ گفتی و خواستن که برگردن ملا از بالای همون تخته سنگ ظاهر شد و همگی اونو نگاه کردن . ملا گفت این تخته سنگو می بینین ؟ همه گفتن بله . گفت این خر هم می بینین ؟ همه گفتن بله . ملا گفت این خر از رو این تخته سنگ افتاده و سقط شده . حواستون باشه وقتی اومدم ده هر کی نیاد از من بپرسه ملا چی شده ؟؟ .[/quote]
دوستان دیدگاه kazemiaa رو می بینید؟
فهیمم که می شناسید؟
پس لطفا یکی یکی نیایید پیام بدید که اون خر فهیم بوده یا نه؛ اون خر قرضی بود!
روزی ملا با پسرش خرشونو برداشتن رفتن کوه که هیزم جمع کنن . در کوه ملا و پسرش داشتن هیزم جمع میکردن که خر بیچاره که داشتن برا خودش میچرید یهو از بالای یه تخته سنگ بزرگ افتاد و سقط شد . ملا ناراحت شد و کمی فکر کرد و گفت پسرجان فورا" بدو برو آبادی داد بزن که بابام از بالای کوه افتاده و مرده . پسرش هم رفت وسط آبادی و داد زد که برسید که بابام از کوه افتاد و مرد . مردم جمع شدن و از کوه سربالا شدن و رسیدن همون جائی که خر سقط شده بود اما جنازه ملا رو ندیدن . همگی گفتن پسر چرا دروغ گفتی و خواستن که برگردن ملا از بالای همون تخته سنگ ظاهر شد و همگی اونو نگاه کردن . ملا گفت این تخته سنگو می بینین ؟ همه گفتن بله . گفت این خر هم می بینین ؟ همه گفتن بله . ملا گفت این خر از رو این تخته سنگ افتاده و سقط شده . حواستون باشه وقتی اومدم ده هر کی نیاد از من بپرسه ملا چی شده ؟؟ .
کتاب ملا نصیرالدین جدیدشو دارم ولی این خیلی کاملتر و جامع تره ممنون ا و پیشنهاد میکنم ک حتما بخونید
یافتیم
یافتیم
(به خطا نروید ارشمیدس نیستیم که حجم محیطی در مایعات را کشف نموده باشیم اینگونه می نگرین)
یافتیم چرا شوینده ها گران شده
به خطر تحریم و نبود مواد اولیه نیست چون آقایان(همانها که می دانید) بیشتر به آن محتاج بودن
قال ملا"روزی زن ملا لباس می شست کلاغی صابون را برداشته به سر درخت برد
زن ملا را طلبید گفت بیا که کلاغ صابون را برد
ملا با بی اعتنایی گفت
اینقدر اهمیت ندارد
تو که می بینی روی کلاغ از ما سیاه تر است پس احتیاج او به صابون بیشتر است)
31 pdf
29 کتابی
[quote='shado wolf']روزی جنازه ای را می بردند پسر ملا از پدرش پرسید : پدرجان این جنازه را کجا می برند؟!ملا گفت او را به جایی می برند که نه اب هست نه نان هست نه پوشیدنی هست و نه چیز دیگریپسر ملا گفت : فهمیدم او را به خانه ما می برند![/quote]
آقا تکذیب می کنم؛ این یکی را ما نگفتیم، مرحوم "ملا جد ِ بزرگ" می‌گفت این ماجرا را پسر عمویمان، عبید زاکانی، یک جایی شنیده و بعد نوشته در کتابش.
طایفه ی ملا کپی رایت را عحیب رعایت می کنند!

روزی جنازه ای را می بردند پسر ملا از پدرش پرسید : پدرجان این جنازه را کجا می برند؟!
ملا گفت او را به جایی می برند که نه اب هست نه نان هست نه پوشیدنی هست و نه چیز دیگری
پسر ملا گفت : فهمیدم او را به خانه ما می برند!
روزی ملا خرش را گم کرده بود ملا راه می رفت و شکر می کرد. دوستش پرسید حالا خرت را گم کرده ای دیگر چرا خدا را شکر می کنی؟
ملا گفت به خاطر اینکه خودم بر روی آن ننشسته بودم و الا خودم هم با آن گم شده بودم!؟
ممنون از این که این کتاب رو گذاشتید دنبال این کتاب بودم
بعضی از وقتها میخوام چیزیو به کسی بفهمونم از حکایت های
ملا نصرالدین استفاده میکنم
ملا نصرالدین
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک