رسته‌ها

آخرین دیدگاه‌ها

من ترک همه کردم و ترک می نی از جمله گریزدم، از وی نی آیا بود آنکه من مسلمان گردم؟ پس ترک می مغانه کردن هی هی
میتوانی در زمان حرکت کنی؟آیا بوی عطر، از قرن ها پیش ب مشامت نمیرسد؟ انسان کجا قدر ستارگان را دانسته،آری،تا بهای ستارگان ونگوگ را ندهی بعد از مرگ او،نور ستاره را نمیبینی در روز،آیا خالق اثر به ستارگان ارزش دارده،
درود . توصیه میکنم قبل از خواندن این کتاب،کمی در مورد فرهنگ شرق مطالعه کنید، در غیر این صورت کمی بی معنی و خسته کننده میشه براتون. . باتشکر
جهان پوچ ست،فریب تلالو نور شیشه ای را بروی کوه های سربفلک کشیده را نخور،آیا سر بلند نمیکنی و خورشید را بر بالای سرت ببینی؟ آیا آنقدر کودن هستی ساعت شنی درونت را حس نکرده ای؟بس نیست؟شب به سحر آمد،زمستان به بهار،آ
چشم هایم باز که شد ، در زمین خودم را یافتم ب راستی من از کجا امده ام؟ یادم نیست آه زمین چقدر شلوغ است بسیاری چون خودم را میبینم در زمین،لیک مطمئن. مطمئن چون کتابی در دست دارند که خیالشان را راحت کرده،پس به خواب رفته اند عجیب است،م
انسان چیست؟ نقاشیه نامفهوم کودکی که بروی شن های ساحل، موجی می آید و تمام میشود تنهایی میان جمعیت؟ شمعی روشن میشود در اَبدیت،زمان آب شدنش را بنگر،بخودت بنگر در دنیایی که تمام آن را تاریکی احاطه کرده،شمع بسیار احساس تنهایی خواهد کرد مینگری ب
سینه خواهم شرحه شرحه از فراغ...
سینه خواهم شرحه شرحه از فراغ...
چند خوردی چرب و شیرین از طـعــام . امـــتحـــان کــن چـــند روزی در صــیام . چــند شــب‌ها خواب را گشتی اسیر . یــک شـــبی بــیدار شــو دولـــت بـگیر . . این ابیات رو شعر فرض نکنین،اینها سوزهای یک دله که اگر کسی امادگی داشته باشه راهنمایی م
عذاب اورست تنهایی،در آن وقت که بدور خود بسیاری میبینی چرا که مردم در توهمند،بسیار از هم دور هستند.شاید فرسنگ ها،اما باید لبخندی تلخ بزنی، چرا که کنار هم ایستاده اند. آری،چشمانت غیر از خورشید نمیبیند انهم چون به آن مجبوری.اما نادیدنی هارا چه
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک