مولوی
(0586 - 0652 هـ.خ)
شاعر و عارف
مشخصات:
نام واقعی:
محمد بن محمد بن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی
سایر نامها:
مولانا، مولوی رومی، ملای رومی، جلال الدین، خداوندگار، مولانا خداوندگار، خاموش، خمش، خامش، جلال الدین محمد بلخی
تاریخ تولد:
0586/07/15 خورشیدی
تاریخ درگذشت:
0652/10/04 خورشیدی (66 سالگی)
محل تولد:
بلخ
جنسیت:
مرد
ژانر:
شعر عرفانی
زندگینامه
زبان مادری وی پارسی بودهاست.نفوذ رومی فراتر از مرزهای ملی و تقسیمات قومی است. ایرانیان، تاجیکها، ترکها، یونانیان، پشتونها، دیگر مسلمانان آسیای مرکزی و مسلمانان آسیای جنوب شرقی در طی هفت قرن گذشته به شدت از میراث معنوی رومی تأثیر گرفتهاند. اشعار او بهطور گستردهای به بسیاری از زبانهای جهان ترجمه شدهاست. رومی به عنوان «محبوبترین» و «پرفروشترین» شاعر در ایالات متحده آمریکا شناخته میشود.رومی بیشتر آثارش را به زبان فارسی نوشتهاست، اما در اشعارش از ترکی، عربی و کاپادوسیهای یونانی نیز استفاده کردهاست. مثنوی معنوی او که در قونیه تصنیف شدهاست یکی از عالیترین اشعار زبان فارسی بهشمار میرود. آثار او بهطور گسترده در سراسر ایرانِ بزرگ خوانده میشود و ترجمه آثار او در ترکیه، آذربایجان، ایالات متحده، و جنوب آسیا بسیار پرطرفدار و محبوب هستند.
بیشتر
آخرین دیدگاهها
هوالحق
شدم مجنون و سرگردان من از سودای درویشان
ندانم تا کجا باشد مقام و جای درویشان
در آن مجلس که درویشان شراب از عشق می نوشند
درآید خضر پیغمبر شود ساقی درویشان
درآن مجلس که درویشان به ذکر حق می جوشند
خدا آید در آن مجلس شود مهمان درویشان
امیرالمومنین حیدر که شد داماد پیغمبر
کمر می بست و خوش می گفت منم مولای درویشان
زدرویشی سر مویی نصیب خود نمی بینم
ولی غافل نیم یک دم من از سودای درویشان
ز آه ودرد درویشان هراسان و گریزانم
که از رندان گذر دارد پر پیکان درویشان
الا ای شمس تبریزی تو یادی کن ز درویشان
حیات جاودان یابی تو از دلهای درویشان
جمله عالم زین سبب گمراه شد
کم کسی ز ابدال حق آگاه شد
ای قوم به حج رفته کجایید کجایید
معشوق همین جاست بیایید بیایید
معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار
در بادیه سرگشته شما در چه هوایید
گر صورت بیصورت معشوق ببینید
هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید
ده بار از آن راه بدان خانه برفتید
یک بار از این خانه بر این بام برآیید
آن خانه لطیفست نشانهاش بگفتید
از خواجه آن خانه نشانی بنمایید
یک دسته گل کو اگر آن باغ بدیدید
یک گوهر جان کو اگر از بحر خدایید
با این همه آن رنج شما گنج شما باد
افسوس که بر گنج شما پرده شمایید