رسته‌ها
غزلیات هوشنگ ابتهاج
امتیاز دهید
5 / 4.7
با 1029 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 4.7
با 1029 رای
این کتاب شامل شعرهای هوشنگ ابتهاج است که در قالب غزل سروده شده اند.

چه خوش افسانه می گویی به افسون های خاموشی
مرا از یاد خود بستان بدین خواب فراموشی
ز موج چشم مستت چون دل سرگشته برگیرم
که من خود غرقه خواهم شد درین دریای مدهوشی
می از جام مودت نوش و در کار محبت کوش
به مستی ، بی خمارست این می نوشین اگر نوشی
سخن ها داشتم دور از فریب چشم غمازت
چو زلفت گر مرا بودی مجال حرف در گوشی
نمی سنجد و می رنجند ازین زیبا سخن سایه
بیا تا گم کنم خود را به خلوت های خاموشی
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
108
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:
Reza
Reza
1386/07/23

کتاب‌های مرتبط

سرود جنگل
سرود جنگل
4 امتیاز
از 3 رای
برگریزان
برگریزان
4.6 امتیاز
از 5 رای
حواشی مخفی: مجموعه شعر
حواشی مخفی: مجموعه شعر
4.3 امتیاز
از 110 رای
به موازات توقف
به موازات توقف
4.5 امتیاز
از 4 رای
معجزات شعر و سخن پارسی
معجزات شعر و سخن پارسی
4.4 امتیاز
از 5 رای
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی غزلیات هوشنگ ابتهاج

تعداد دیدگاه‌ها:
121
گروه الاحوازیه‌ حک شده
قابل توجهی پاره ای از کاربران گرامی کتابناک که ایران ستیزی را هم راستا با شوونیزم می دانند.
جز هم میهنان عرب در خوزستان بختیاری ها و ساکنانی که عرب نبوده و با لهجه خاصی صحبت می کنند نیز از دیرباز حظور داشته اند واین جز مهاجرانی است که از دهه های پیش و بویژه پس از شکوفایی خوزستان به دلیل صنایع نفتی به این بخش از میهنمان مهاجرت نموده اند.
درباره خوزی ها به عنوان دیرین خوزستان و زبان آنها که گویا تا قرن چهارم هجری رایج بود جسته و گریخته خوانده ام.
هیچگاه در خوزستان پس از برچیدن دستگاه شیخ خزئل کوچ اجباری اعراب وبویژه اجبار به رفتن به عراق پیش نیامد واین در نقطه مقابل با ترکیه بود که دیدیم با ارمنیان وی ونانیان و آشوریان و در نهایت کرد ها چه کرد و اگر ترکان جوان پس از جنگ جهانی اول همچنان برمصدر کار بودند به یقین نوبت به نسل کشی اعراب می رسید.
پان عربیسم اگر کارگشا بود نه وضع وحال کشور های عربی درگیر جنگ با یکدگر بدین منوال بود و نه جمال عبدالناصر که خلیج فارس را عربی نامید آنگونه از اسراعیل شکست می خورد.
عصبیت قومی در کنار تحریکات خارجی و بویژه دولت فخیمه و افکار ودیدگاه های حزب بعث به این پدیده شوم دامن زده است.
امروز یک اتفاق جالب افتاد ، بنده رفتم به سایت انتشارات سخن تا قیمت کتاب های هوشنگ ابتهاج را ببینم
اما سایت این انتشارات توسط گروه الاحوازیه‌ حک شده و فیلمی با محوریت تهدید ایران روی این سایت گذاشته شده است :
آدرس سایت انتشارات سخن :
http://www.sokhanpub.com/books.php
و این هم فیلم گذاشته شده روی این سایت :
https://www.youtube.com/watch?v=Om3tQhYjbts
.
بر روی من نخـــــــند !
شــــیرینی نـــــگاه تو بر من حـــــرام بـــاد!
بر من حــرام باد ازین پس شراب و عشـــــــق !
بر من حــــرام باد تپـــــش های قــلب شـــاد!
[/b]
[quote='شهرکتاب من']
چه غریب ماندی ای دل !
نه غمی ، نه غمگساری
نه به انتظار یاری ،
نه ز یار انتظاری
غم اگر به کوه گویم
بگریزد و بریزد
که دگر بدین گرانی نتوان کشید باری... هوشنگ ابتهاج[/quote]
ه.الف.سایه محشره.
هوشنگ ابتهاج به لحاظ قـدرت کلام و نظمِ نظام شـعر نوین، یدِ طولائی دارد و کم نظیر است، امّا به لحاظ بینش سیاسی ـ اجتماعی و درک واقعیات معنویت در مقایسه با شعرای بزرگ گذشته و حتّی
معاصر همچون استاد فرزانه؛ محمد رضا شفیعی کدکنی بسیار ضعیف است، برای نمونه بد نیست اوّل به قسمت کوتاهی از مصـاحبه ای که ابتهاج در سال 92 با ماهنامه مهرنامه داشته اشـاره شود،
در این مصاحبه گفته است: « من به سلامت تئوریک سوسیالیسم باور دارم. هنوز باور دارم که هیچ راهی جز سوسیالیسم پیش پای بشر نیست. کمونیسم هم یک آرمان دور است. تا به قول معروف
یک انسان طراز نوین ساخته نشود که هر کس به اندازه کارش بخواهد و بهره ‌مند شود، کمونیسم قابل تحقق نیست.»، و دوّم به تداوم کاسـتی اندیشـه اش تأکید شود که؛ دریغ از این همه اسـتعداد
خدادادی در وجود این مرد هنر آفرین که به ناحق در رثای یکی از اعضاء ارشد کمیته مرکزی حزب منـحرف و منحلّـه و خائن توده و نظـریه پرداز برجسته ی مارکسیـسم ـ لنینـیسم، " احسان طبری "؛ از
دست نشاندگان سازمان مخوف کا گ ب شوروی سابق برای انحراف افکار آزادی خواهان و اضمحلال اخلاق و معنویت و آماده سـازی زمینه ی فروپاشی ی تمامیـت ارضی ایـران کهن؛ بسـیار زیبا امّا با
افسوس بسیار به غلط و وارون؛ اشعاری سروده و کجروی و خیانت پیشگی اش را در دل بی مهر او از وطن بیش از پیش به اثبات رسانیده است:
سرو بالایی که می بالید راست
روزگار کجروش خم کرد و کاست
وه چه سروی، با چه زیبی و فری
سروی از نازک دلی نیلوفری
ای که چون خورشید بودی با شکوه
در غروب تو چه غمناک است کوه
برگذشتی عمری از بالا و پست
تا چنین پیرانه سر رفتی ز دست
خوشه خوشه گرد کردی، ای شگفت
رهزنت ناگه سرِ خرمن گرفت
توبه کردی زآنچه گفتی ای حکیم
این حدیثی دردناک است از قدیم
توبه کردی گر چه می دانی یقین
گفته و ناگفته می گردد زمین
تائبی گر ز آن که جامی زد به سنگ
توبه فرما را فزون تر باد ننگ
شبچراغی چون تو رشک آفتاب
چون شکستندت چنین خوار و خراب؟
چون تویی دیگر کجا آید به دست
بشکند دستی که این گوهر شکست
کاشکی خود مرده بودی پیش ازین
تا نمی مردی چنین ای نازنین!
شوم بختی بین خدایا این منم
کآرزوی مرگ یاران می کنم
آن که از جان دوست تر می دارمش
با زبان تلخ می آزارمش
گرچه او خود زین ستم دلخونتر است
رنج او از رنج من افزونتر است
آتشی مُرد و سرا پُر دود شد
ما زیان دیدیم و او نابود شد
آتشی خاموش شد در محبسی
درد آتش را چه می داند کسی
او جهانی بود اندر خود نهان
چند و چون خویش به داند جهان
بس که نقش آرزو در جان گرفت
خود جهان آرزو گشت آن شگفت
آن جهان خوبی و خیر بشر
آن جهان خالی از آزار و شر
خلقت او خود خطا بود از نخست
شیشه کی ماند به سنگستان درست؟
جان نازآیین آن آیینه رنگ
چون کند با سیلی این سیل سنگ؟
از شکست او که خواهد طرف بست؟
تنگی دست جهان است این شکست
با درود به مدیریت ارجمند وبا تهیت به همه دوستداران شعر و ادب پارسی و دستبوس اسنتاد فرزانه جناب ابتهاج با آرزوی عمری پر برکت برای ایشان و خانواده مکرم دو بیتی زیر را تقدیم محضرتان مینمایم............ .....همچو سایه با توام هر جا که میخواهی برو ...گر الف بود قد من شد دال چون آهی برو....می کشد زیباءیت هوشنگ کی پاءین تخت ... بر در درویش خویش گاهی بیا گاهی برو ....ب...امیرصادقی

پدرم به امور خیر خیلی علاقه داشت؛
مثلاً می‌رفت تو خیابون می‌گفت: مش رضا! هوا سرده، این چیه تنته؟
مش رضا می‌گفت: چی کار بکنیم آقا نداریم دیگه ...
می‌گفت: برو خونه بگو اون کت شلوار قهوه‌ای راه‌راه رو بهت بدن.
مش رضا می‌اومد در می‌زد که آقا گفت کت شلوار قهوه‌ای راه‌راه رو به من بدین.
مادرم غر می‌زد که مرد یه بار بپوش بعد ببخش!
پدرم عیب می‌دونست لباسِ پوشیده‌شده رو ببخشه.
برگرفته از کتاب پیر پرنیان اندیش : در صحبت سایه (ص 44)

به هیچ جامِ دگر نیست حاجت ای ساقی
که مستِ مستم از آن جرعۀ نخست هنوز



چه غریب ماندی ای دل !
نه غمی ، نه غمگساری
نه به انتظار یاری ،
نه ز یار انتظاری
غم اگر به کوه گویم
بگریزد و بریزد
که دگر بدین گرانی نتوان کشید باری... هوشنگ ابتهاج
غزلیات هوشنگ ابتهاج
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک