رسته‌ها
غزلیات هوشنگ ابتهاج
امتیاز دهید
5 / 4.7
با 1029 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 4.7
با 1029 رای
این کتاب شامل شعرهای هوشنگ ابتهاج است که در قالب غزل سروده شده اند.

چه خوش افسانه می گویی به افسون های خاموشی
مرا از یاد خود بستان بدین خواب فراموشی
ز موج چشم مستت چون دل سرگشته برگیرم
که من خود غرقه خواهم شد درین دریای مدهوشی
می از جام مودت نوش و در کار محبت کوش
به مستی ، بی خمارست این می نوشین اگر نوشی
سخن ها داشتم دور از فریب چشم غمازت
چو زلفت گر مرا بودی مجال حرف در گوشی
نمی سنجد و می رنجند ازین زیبا سخن سایه
بیا تا گم کنم خود را به خلوت های خاموشی
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
108
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:
Reza
Reza
1386/07/23

کتاب‌های مرتبط

سرود جنگل
سرود جنگل
4 امتیاز
از 3 رای
برگریزان
برگریزان
4.6 امتیاز
از 5 رای
حواشی مخفی: مجموعه شعر
حواشی مخفی: مجموعه شعر
4.3 امتیاز
از 110 رای
به موازات توقف
به موازات توقف
4.5 امتیاز
از 4 رای
معجزات شعر و سخن پارسی
معجزات شعر و سخن پارسی
4.4 امتیاز
از 5 رای
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی غزلیات هوشنگ ابتهاج

تعداد دیدگاه‌ها:
121

رودِ رونده ، سینه و سر می‌زند به سنگ
یعنی بیا که ره بگشاییم و بگذریم

حکایت از چه کنم سینه سینه درد اینجاست
هزار شعله‌ی سوزان و آه سرد اینجاست
نگاه کن که ز هر بیشه در قفس شیری ست
بلوچ و کرد و لر و ترک و گیله مرد اینجاست
بیا که مسأله‌ی بودن و نبودن نیست
حدیث عهد و وفا می رود نبرد اینجاست
بهار آن سوی دیوار ماند و یاد خوشش
هنوز با غم این برگ‌های زرد اینجاست
به روزگار شبی بی سحر نخواهد ماند
چو چشم باز کنی صبح شب نورد اینجاست
جدایی از زن و فرزند سایه جان! سهل است
تو را ز خویش جدا می‌کنند، درد اینجاست



روزگاری شد و کس مردِ رهِ عشق ندید
حالیا چشمِ جهانی ، نگران من و توست ...

"زمانه" قرعه ی نو می زند به نام شما
خوشا "شما" که جهان می رود به کام شما
در این هوا چه نفسها پر آتش است و خوش است
که بوی "عود" دل ماست در مشام شما
...
فروغ گوهری از گنج خانه ی "شب" ماست
چراغ صبح که بر می دمد ز بام شما
و الی آخر...
مثل اینکه تهیه کننده ی این نسخه خودش رو موظف دونسته که در هر سطر حداقل یک غلط رو جا بده.
از همون غزل اول، پر از غلطه! با نظارت چه کسی این کتاب به این شکل تهیه شده؟ جای بسی تاسفه!

چه مبارک است این غم که تو در دلم نهادی ...
( سایه )
خدای را که چو یاران نیمه راه مرو
تو نور دیده مایی، به هر نگاه مرو
تو را که چون جگر غنچه جان گل رنگ است
به جمع جامه سپیدان دل سیاه مرو
به زیر خرقه رنگین چه دام‌ها دارند
تو مرغ زیرکی‌ ای جان به خانقاه مرو
مرید پیر دل خویش باش، ای درویش
وز او به بندگی هیچ پادشاه مرو
مباد کز در میخانه روی برتابی
تو تاب توبه نداری به اشتباه مرو
چو راست کرد تو را گوشمال پنجه عشق
به زخمه‌ای که غمت می‌زند ز راه مرو
هنر به دست تو زد بوسه، قدر خود بشناس
به دست بوسی این بندگان جاه مرو
گناه عقده ی اشکم به گردن غم توست
به خون گوشه نشینان بی گناه مرو
چراغ روشن شب های روزگار تویی
مرو ز آینه چشم سایه، آه مرو
" بگذر شبی به خلوت این همنشین درد
تا شرح آن دهم که غمت با دلم چه کرد
خون می رود نهفته ازین زخم اندرون
ماندم خموش و آه که فریاد داشت درد
...
این طرفه بین که با همه سیل بلا که ریخت
داغ محبت تو به دل ها نگشت سرد
من بر نخیزم از سر راه وفای تو
از هستی ام اگر چه بر انگیختند گرد
روزی که جان فدا کنمت باورت شود
دردا که جز به مرگ نسنجند قدر مرد "
درود براین شاعر جاودان که تمام اثارشان شگفت آور است

امروز نه آغاز و نه انجام جهان است
ای بس غم و شادی، که پس پرده نهان است
گر مرد رهی ؛ غم مخور از دوری و دیری
دانی که رسیدن هنر گام زمان است
تو رهرو دیرینه سرمنزل عشقی
بنگر که ز خون تو به هر گام نشان است
آبی که بر آسود ، زمینش بخورد زود
دریا شود آن رود که پیوسته روان است
از روی تو دل کندنم آموخت زمانه
این دیده از آن روست که خونابه فشان است
دردا و دریغا که در این بازی خونین
بازیچه ایام دل آدمیان است...

غزلیات هوشنگ ابتهاج
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک