شعر بی دروغ ، شعر بی نقاب
نویسنده:
عبدالحسین زرین کوب
امتیاز دهید
در باب شعر و آفرینشهای شاعرانه هر بحثی کرده شود، خواه جزئی و خواه کلی به یک تعبیر نقد میشود؛ نقد شعر یا نقد ادبی. خود شاعر هم وقتی در شعر خویش الفاظ و معانی را سبک سنگین میکند، وقتی کار خود را مرور و اصلاح میکند، وقتی در باب شیوه کار یا هدف و ذوق خویش سخن میگوید، دیگر شاعر نیست و منتقد است. حتی بعضی شاعران مثل امیرخسرو دهلوی در نقد شعر خویش هم انصاف به خرج دادهاند و هم زیرکی؛ مثل یک منتقد واقعی. این کتاب، کتابی است در فنون شعر، سبک و نقد شعر فارسی، با ملاحضات تطبیقی و انتقادی درباره شعر کهن و شعر امروز. این کتاب حاوی نقطهنظرهای گوناگون شادروان دکتر زرینکوب در حوزه شعر فارسی و مطالعهای تطبیقی در شعر قدیم و معاصر عرب و جهان غرب است. زندهیاد زرینکوب در این کتاب در واقع به تمام مباحثی که راجع به شعر در سایر آثار خود داشته، پرداخته است.
بیشتر
دیدگاههای کتاب الکترونیکی شعر بی دروغ ، شعر بی نقاب
ثانیه ها می ایستند، هر چه ژرفتر کند تر
در دنیا ی موازی چه میگذرد؟ بگو
زردی پاییز را حس می کنی؟
بارش نرم برف را میشنوی؟
گذر نسیم بهار در کوه؟
طعم شیرین گیلاس تابستانی آنجا چگونه است؟
این سو همه یکسانند،خاکستری،ساکت،ساکن،بی هیچ مزه ای
اینجا خاطرات، گنگ ومبهم، سرد و سنگین
مثل باران نیمه شب پاییزی
به شیشه میزند،
خطی به خیالت میزند، سیگار نیمه سوخته انگشتت را می سوزاند
آنجا چطور؟
که در آن نیست سر و سامانی
و در آن ذهن چونان گوساله
فکرها را چو علف،
همه نشخوار کند صدباره
بسرایم جملاتی مُبهم
که در آن گم شده سرگردانی!
و سیاه است چونان آب گل آلود ولی
تو سپیدش خوانی!
هرگز شاعر خوبی نخواهم شد
از همان کودکی
تمام دروغهایم همیشه زود لو میرفت.
(ع.ز)
سنگین و عمیق
خیال ...تو ... من
صحنه جان میگیرد ...
شنیدن یک لحظه ی صدایت...
نبض ثانیه ها در قلبم
رنج ،دل شکستگی
صدای بی رحم نبودنت...که میپرسد ...
عشق چیست؟
فلسفه ی زندگی...
دلیل بودن دستانم
نگاه ممتدم بر آیینه ....
حسرتی عمیق از روزهای خالی عمر و گذار بی امان وقت
چنگ زدن بر آخرین تخته پاره ی امید
اشک... اشک و اشک
عشق چیست؟
درک طعم لبانت ،فرا سوی زمان ،مکان ...
برق ناممکن چشمانت
و ....و رسیدن ان زمان که هیچ وقت نمی خواستم ...
آیینه ،موی سفید ،چین صورت
دستانم ،خسته .... ناتمام
غرق در خیال ....
قطار تلخ حقیقت بر ریل زمان ...،با شتاب
عشق چیست؟
گذر پرمهر خیال تو ،انتظار .... امید
و لعنت من ،لعنت ابدی زندگی ...
من را مچاله میکنم ،چون نوشته ام
دور میریزم ...برگ برگ
آنگاه ....آنگاه گلی وحشی
زیبا ،تازه .... چون تو
بر مزارم جوانه میزند ....
دوستان خوب و گرامی کتابناک
بنا بر رسم نیکویی که توسط یکی از دوستان بنا شده بوده ، شاعران کتابناکی ، شعرهایی رو که خود سرودن، در این صفحه درج می کنن. اگر شما نیز شعری از سروده های خودتون دارین ، خوشحال می شیم در این صفحه درج کرده تا دیگران از سروده های زیبای شما بهره مند بشن
سپاس
پ. ن : شعر ها از سروده های خودتان بوده و از شاعران دیگر نباشد:-)
اما چند شعر از او:
خش خش زردی اوراق خزان بود که رفت
نفس حسرت ایام وزان بود که رفت
«زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست»
باب آتش زدن اندر دل و جان بود که رفت
باده ای یافت نشد تا که به هم نوش کنیم
آه و افسوس که ماه رمضان بود که رفت
آخرین ناله بگفتم اثری در وی کرد
می شنیدم ز کسی خنده زنان بود که رفت
ترسمش خسته شود در ره خود زیرا
قلبب پردرد منش بار گران بود که رفت
______________________________________________________________________________________
بنگر بر مه نو کز حسد دلبر من
تن او لاغر و زار و قد او خم شده است
به دو بوسه بده بر من چو به پایت میرم
که قصاص تو مضاعف که محرم شده است
____________________________________________________________________________________
آشکار است از آن خنده که بر لب دارد
قصد جان من دلسوخته امشب دارد
داغ و سرخ است تمام بدن پروانه
شده بیمار و تنش صد درجه تب دارد
بند نه، تبصره ی پنج، جزا؛ عشق ابد
مجلس دادگر عشق مصوب دارد
آگهی آمده از جانب لیلی که نیاز
او به یک عاشق مجنون مجرب دارد
حسنی، پنجره و دختر بیرون کلاس
روز جمعه هوس رفتن مکتب دارد
دور تا دور اتاقم زده ام عکس تو را
شعرم امروز چه بسیار مخاطب دارد!
____________________________________________________________________________________
کردم آن روز از آن کوچه گذر آهسته
تو برون کردی از آن پنجره سر آهسته
چه شود گر بکنی نصب تو مردم آزار
تابلویی بر سر کویت که "خطر؛ آهسته"
دوش اندر صف عشاق به گرمی راندم
عشق چون دید مرا گفت: پسر آهسته
ارّه برقی شده ناجی درختان امروز
دردناک است بسی زخم تبر آهسته
"قلب در بازی عشق شکسته" گرمی
بعد از این درد کند در تو اثر آهسته
چشم ناباورشان مات به یکدیگر بود
سر یک پیچ دوراهی دو نفر آهسته....
نگریست شیرین و تبر زد فرهاد برای او
چه دَود چه کَند عاشق وقتی
فرو می ریزد قامت معشوق در برِ او
بهرام(سالهای سال قدیم)
.
روزی ک مرا کُشت,خود را بازنده اعلام کرد.
آیا واژه ها مرا به یاد خواهند سپرد؟
آیا نامم بر زبان هستی جاری خواهد شد؟
نمی دانم....
آیا ما عشق را در ظلمت سکوت به تماشا خواهیم نشست؟
نمی دانم....
گفتا اگر بیند کسی گفتم که حاشا می کنم
گفتا ز بخت بد اگر ناگه رقیب آید ز در
گفتم که با افسونگری او را ز سر وا میکنم
گفتا که تلخی های می، گر نا گوار افتد تو را
گفتم که با نوش لبم، آنرا گوارا می کنم
گفتا چه می بینی بگو در چشم چون آیینه ام
گفتم که من خود را در آن عریان تماشا میکنم
گفتا که از بی طاقتی دل قصد یغما می کند
گفتم که با یغما گران باری مدارا می کند
گفتا اگر از کوی خود روزی تو را گفتم برو
گفتم که صد سال دگر امروز و فردا میکنم
سیمین بهبهانی
بانو سیمین بهبهانی درگذشت. روحش شاد