رسته‌ها
با توجه به وضعیت مالکیت حقوقی این اثر، امکان دانلود آن وجود ندارد. اگر در این باره اطلاعاتی دارید یا در مورد این اثر محق هستید، با ما تماس بگیرید.

شعر بی دروغ ، شعر بی نقاب

شعر بی دروغ ، شعر بی نقاب
امتیاز دهید
5 / 4.7
با 117 رای
امتیاز دهید
5 / 4.7
با 117 رای
در باب شعر و آفرینش‌های شاعرانه هر بحثی کرده شود، خواه جزئی و خواه کلی به یک تعبیر نقد می‌شود؛ نقد شعر یا نقد ادبی. خود شاعر هم وقتی در شعر خویش الفاظ و معانی را سبک سنگین می‌کند، وقتی کار خود را مرور و اصلاح می‌کند، وقتی در باب شیوه کار یا هدف و ذوق خویش سخن می‌گوید، دیگر شاعر نیست و منتقد است. حتی بعضی شاعران مثل امیرخسرو دهلوی در نقد شعر خویش هم انصاف به خرج داده‌اند و هم زیرکی؛ مثل یک منتقد واقعی. این کتاب، کتابی است در فنون شعر، سبک و نقد شعر فارسی، با ملاحضات تطبیقی و انتقادی درباره شعر کهن و شعر امروز. این کتاب حاوی نقطه‌نظرهای گوناگون شادروان دکتر زرین‏کوب در حوزه شعر فارسی و مطالعه‏ای تطبیقی در شعر قدیم و معاصر عرب و جهان غرب است. زنده‏یاد زرین‏کوب در این کتاب در واقع به تمام مباحثی که راجع به شعر در سایر آثار خود داشته، پرداخته است.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
آپلود شده توسط:

کتاب‌های مرتبط

هایکو میراث ژاپن
هایکو میراث ژاپن
5 امتیاز
از 3 رای
میزان اقبال
میزان اقبال
4.6 امتیاز
از 5 رای
آیین جوانمردی
آیین جوانمردی
4.7 امتیاز
از 25 رای
بررسی ادبیات کودک
بررسی ادبیات کودک
4.2 امتیاز
از 5 رای
فردیت خلاق هنرمند
فردیت خلاق هنرمند
4.2 امتیاز
از 29 رای
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی شعر بی دروغ ، شعر بی نقاب

تعداد دیدگاه‌ها:
473
من و او در حال نبرد بودیم...
.
روزی ک مرا کُشت,خود را بازنده اعلام کرد.

آیا واژه ها مرا به یاد خواهند سپرد؟
آیا نامم بر زبان هستی جاری خواهد شد؟
نمی دانم....
آیا ما عشق را در ظلمت سکوت به تماشا خواهیم نشست؟
نمی دانم....

گفتا که می بوسم تو را گفتم تمنا می کنم
گفتا اگر بیند کسی گفتم که حاشا می کنم
گفتا ز بخت بد اگر ناگه رقیب آید ز در
گفتم که با افسونگری او را ز سر وا میکنم
گفتا که تلخی های می، گر نا گوار افتد تو را
گفتم که با نوش لبم، آنرا گوارا می کنم
گفتا چه می بینی بگو در چشم چون آیینه ام
گفتم که من خود را در آن عریان تماشا میکنم
گفتا که از بی طاقتی دل قصد یغما می کند
گفتم که با یغما گران باری مدارا می کند
گفتا اگر از کوی خود روزی تو را گفتم برو
گفتم که صد سال دگر امروز و فردا میکنم
سیمین بهبهانی
بانو سیمین بهبهانی درگذشت. روحش شاد
چه سان خاموش باشم
وقتی کودکی را می بینم
که با پاهایی برهنه
و شکمی گرسنه
در کوچه های خاکی محله ی شان این سو و آن سو می دود
نمی دانم کفش های او را در کدام بی عدالتی تاریخ به تاراج برده اند
و نان او از حلقوم چه کسی پایین رفته است!

نگاه زلال تو را از چشمه ها سراغ گرفتم؛
دریا را نشانم دادند
و من در آبی بی کرانت چندی است که دست و پا می زنم
بگیر دستانم را
من از غرق شدن می ترسم
و مرا از نگاهت دار بزن
و از گیسوانت بیاویز
و بدان که من در آن لحظه ی طلایی تلاقی مرگ و زندگی، نام تو را زمزمه خواهم کرد
آزمون عشق تو تبصره نداشت؛
رفوزه شدیم؛
ولی این بار کتاب عشق تو را آن قدر می خوانم تا ازبر شوم
در تنگنای غروب، آنجا که افق رنگ خون به خود می گیرد؛
نمی دانم کدامین عاشق را به قربانگاه عشق برده اند

و چه عاشقانه سرودند نگاهت را
آنان که یک عمر چشمانشان
سنگ فرش خیابان های گذرگاهت بود!
هرگز نقاش خوبی نخواهم شد..
دیشب دلی کشیدم ،
شبیه نیمه ی سیبی
که به خاطر لرزش دستانم
...زیر خروار ها رنگ پنهان شد.............
... و روزی مرد در کوچه ی عشق، دلش را جا گذاشت
برگشت ... دزدیده بودند
و من از آن روز او را می بینم که سرگردان دنبال دلش در کوچه پس کوچه ها پرسه می زند؛
راستی روزی که از کنارش می گذشتم، به او سلام کردم
و او مرا از نگاهم شناخت

شعر بی دروغ ، شعر بی نقاب
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک