رسته‌ها
دیوان کهنه حافظ
امتیاز دهید
5 / 4.8
با 110 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 4.8
با 110 رای
از روی نسخه‌ی خطی نزدیک به زمان شاعر
ناشر: انتشارات فرهنگ ایران زمین – سلسله متون و تحقیقات
زیر نظر ایرج افشار
سال چاپ: 1348
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
506
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:
mahdi214
mahdi214
1389/11/21

کتاب‌های مرتبط

The Mathnavi Of Jalaluddin Rumi
The Mathnavi Of Jalaluddin Rumi
3.9 امتیاز
از 25 رای
منظومه سرگذشت اردشیر بابکان
منظومه سرگذشت اردشیر بابکان
4.1 امتیاز
از 14 رای
کلیات عرفی شیرازی - جلد 2 و 3
کلیات عرفی شیرازی - جلد 2 و 3
4.7 امتیاز
از 38 رای
Minor Poems by Milton
Minor Poems by Milton
5 امتیاز
از 3 رای
لوایح
لوایح
4.7 امتیاز
از 36 رای
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی دیوان کهنه حافظ

تعداد دیدگاه‌ها:
167
با سلام
به چمن خرام وبنگر بر تخت گل،که لاله***به ندیم شاه ماند ،که به کف ایاغ دارد.
چقدر قشنگ،وپر از راز هستی و پیام کلی
شاعر با زبان طبیعت،شرط سپاس وادب از خالق را به نمایش می گذارد،شاخه لاله با ادب واحترام تمام،در بارگاه شاه،در کف اش پیاله ی شراب را (تسلیم محض را)با ‌وقار واستواری وبی عصیان وبا عشق تمام گرفته و منتظر خشنودی خالق است وبس،
یا رب از سر کوی خود،به بهشتم مفرست،
من غرق ملک و نعمت،سر مست لطف ورحمت***اند کنار بختم ،وآن خوش کنار با من
مرا ببخشید ،برداشت بنده حقیر بود ،با سپاس از اینکه زمانی مرا به تفکر رهنمون شدید
بنده بیتی را مطرح می کنم. اگر دوستان مایل باشند می توانند درباره زیابیی های زبانی آن بحث کنند:
به چمن خرام و بنگر بر تخت گل که لاله
به ندیم شاه ماند که به کف ایاغ دارد
این غزل اینقدر زیباست ادامه اش رو هم می زارم :
سر تسلیم من و خشت در میکده‌ها
مدعی گر نکند فهم سخن گو سر و خشت
ناامیدم مکن از سابقه لطف ازل
تو پس پرده چه دانی که که خوب است و که زشت
نه من از پرده تقوا به درافتادم و بس
پدرم نیز بهشت ابد از دست بهشت
حافظا روز اجل گر به کف آری جامی
یک سر از کوی خرابات برندت به بهشت.

عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت
که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت
همه کس طالب یارند چه هشیار و چه مست
همه جا خانه عشق است چه مسجد چه کنشت...

نه هر که چهره برافروخت دلبری داند
نه هر که آینه سازد سکندری داند
هزار نکته باریک تر ز مو این جاست
نه هر که سر بتراشد قلندری داند.

عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند

چه جای شکر و شکایت ز نقش نیک و بد است
چو بر صحیفه هستی رقم نخواهد ماند

سرود مجلس جمشید گفته‌اند این بود
که جام باده بیاور که جم نخواهد ماند
غنیمتی شمر ای شمع وصل پروانه
که این معامله تا صبحدم نخواهد ماند
توانگرا دل درویش خود به دست آور
که مخزن زر و گنج درم نخواهد ماند
بدین رواق زبرجد نوشته‌اند به زر
که جز نکویی اهل کرم نخواهد ماند
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی/ دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی
مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد/ کز دست بخواهد شد پایان شکیبایی
دایم گل این بستان شاداب نمی‌ماند/ دریاب ضعیفان را در وقت توانایی
دیشب گله زلفش با باد همی‌کردم/ گفتا غلطی بگذر زین فکرت سودایی
صد باد صبا این جا با سلسله می‌رقصند/ این است حریف ای دل تا باد نپیمایی
یا رب به که شاید گفت این نکته که در عالم/ رخساره به کس ننمود آن شاهد هرجایی
ساقی چمن و گل را بی روی تو رنگی نیست/ شمشاد خرامان کن تا باغ بیارایی
ای درد توام درمان در بستر ناکامی/ و ای یاد توام مونس در گوشه تنهایی
در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم/ لطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی
فکر خود و رای خود در عالم رندی نیست/ کفر است در این مذهب خودبینی و خودرایی
زین دایره مینا خونین جگرم می ده/ تا حل کنم این مشکل در ساغر مینایی
حافظ شب هجران شد بوی خوش وصل آمد/ شادیت مبارک باد ای عاشق شیدایی
اگر هوات هست....

گرت هواست که معشوق نگسلد پیمان ...
اگر هوات هست که معشوق نگسلد پیمان
نگاه دار سر, رشته تا نگه دارد
دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای
فرشته ات به دو دست دعا نگه دارد
دیوان کهنه حافظ
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک