رسته‌ها
دیوان کهنه حافظ
امتیاز دهید
5 / 4.8
با 110 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 4.8
با 110 رای
از روی نسخه‌ی خطی نزدیک به زمان شاعر
ناشر: انتشارات فرهنگ ایران زمین – سلسله متون و تحقیقات
زیر نظر ایرج افشار
سال چاپ: 1348
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
506
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:
mahdi214
mahdi214
1389/11/21

کتاب‌های مرتبط

دیوان عراقی
دیوان عراقی
4.1 امتیاز
از 8 رای
دیوان فتح الله شوشتری وفایی
دیوان فتح الله شوشتری وفایی
4.5 امتیاز
از 32 رای
Look! We have come through!
Look! We have come through!
5 امتیاز
از 1 رای
ترجیع بند هاتف
ترجیع بند هاتف
4 امتیاز
از 2 رای
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی دیوان کهنه حافظ

تعداد دیدگاه‌ها:
167
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت
گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت
بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم
یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت
رندان تشنه لب را آبی نمی‌دهد کس
گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کان جا
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
چشمت به غمزه ما را خون خورد و می‌پسندی
جانا روا نباشد خون ریز را حمایت
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشه‌ای برون آی ای کوکب هدایت
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان وین راه بی‌نهایت
ای آفتاب خوبان می‌جوشد اندرونم
یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت
این راه را نهایت صورت کجا توان بست
کش صد هزار منزل بیش است در بدایت
هر چند بردی آبم روی از درت نتابم
جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت
عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ
قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت
فلک به مردم نادان دهد زمام مراد
تو اهل دانش و فضلی همین گناهت بس
به صبر کوش تو ای دل، که حق رها نکند
چنین عزیز نگینی، به دست اهرمنی...
دست در حلقه آن زلف دوتا نتوان کرد
تکیه بر عهد تو و باد صبا نتوان کرد
آن چه سعی است من اندر طلبت بنمایم
این قدر هست که تغییر قضا نتوان کرد
دامن دوست به صد خون دل افتاد به دست
به فسوسی که کند خصم رها نتوان کرد
عارضش را به مثل ماه فلک نتوان گفت
نسبت دوست به هر بی سر و پا نتوان کرد
سروبالای من آن گه که درآید به سماع
چه محل جامه جان را که قبا نتوان کرد
نظر پاک تواند رخ جانان دیدن
که در آیینه نظر جز به صفا نتوان کرد
مشکل عشق نه در حوصله دانش ماست
حل این نکته بدین فکر خطا نتوان کرد
غیرتم کشت که محبوب جهانی لیکن
روز و شب عربده با خلق خدا نتوان کرد
من چه گویم که تو را نازکی طبع لطیف
تا به حدیست که آهسته دعا نتوان کرد
بجز ابروی تو محراب دل حافظ نیست
طاعت غیر تو در مذهب ما نتوان کرد
گر بود عمر به می خانه روم بار دگر
به جز از خدمت رندان نکنم کار دگر
مذاق حرص و آز ای دل بشو از تلخ و از شورش
خـاطـراتـم را جـارو مـی کنـم
از سطـح دلـی کـه از آن تـو بـود
آری دلـ ـ ـ ـکم
زمـان زمـان ِ گـردگیـریِ دلــ ـ ـ سـت ...
که من پیمودم این صحرا نه بهرام است و نه گورش...
[quote=\'neda300\']شراب تلخ میخواهم که مرد افکن بود زورش....حافظ گریه دارم حافظ[/quote]
... گفت آسان گیر کارها کز روی طبع
سخت می گیرد جهان بر مردمان سخت کوش...

.... ما آزموده ایم...
دیوان کهنه حافظ
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک