احمد کسروی
(1269 - 1324 هـ.خ)
تاریخنگار، زبانشناس، پژوهشگر و حقوقدان
مشخصات:
نام واقعی:
سیداحمد حکمآبادی
تاریخ تولد:
1269/07/08 خورشیدی
تاریخ درگذشت:
1324/12/20 خورشیدی (55 سالگی)
محل تولد:
تبربز
جنسیت:
مرد
ژانر:
تاریخ و ادبیات ایران
زندگینامه
احمد کسروی ، نخست بار در سال 1298 در بیست و نه سالگی به عدلیهی نوپای مشروطه درآمد. در 1301 که آزمایشِ قضاتِ عدلیه اجباری شد ، امتحان فقه و حقوق و عربی را با رتبهی اوّلی پشت سر گزاشت. چون مأموریتهای اداری را یکی پس از دیگری با دلیری و کاردانی به انجام میرسانید ، ستودگیهایش شناخته گردیده مأموریتهای بیمآوری به او واگزار میشد. آغوش او نیز همیشه برای پذیرفتن وظایف دشوار باز بود.
یکی از آنها با عنوانِ رئیس عدلیهی زنجان ، او را درگیرِ ستیزی سخت با ملایان و زورمندان آنجا کرد. پس از آنکه ملایان از کشاکشها و زورورزیها سودی نبرده و چارهای جز سپر انداختن ندیدند سرانجام عدلیه در آن شهر برپا و استوار گردید. این هنگام او سی و دو ساله بود.
سپس مأموریت بیمناک خوزستان به او واگزار گردید که با شایستگی بیمانندی به انجام رساند.
پس از دیر زمانی به مدعیالعمومی تهران برگزیده شد. لیکن چون داور ، وزیر دادگستری آن روز ، که قضات را زیردست خود و دادگستری را وسیلهی رسیدن به بهرهمندیهایش میخواست و در این راه به قانون پروایی نداشت ، با کسروی که برخلاف او همیشه پایبند به قانون بود ، به دورویی و ستیزه برخاست. اینست کسروی به یکباره از عدلیه و از جایگاه دادستانی تهران کناره جست و به وکالت پرداخت.
وکالت را با همان شیوهی رادمردی و درستی پیش برد :
در ایران پنداشته شده که وکیل باید دروغ گوید ... ولی من وارونهی آنرا دیدم. بسیاری به من وکالت میدادند تنها برای اینکه این شیوهی راستی را پیش گرفتهام.
بیش از یک سال در کار وکالت بود که عدلیه دوباره او را به کار بازخواند. یک سال و نیم « رئیس کلّ محاکم بدایت » بود که در شعبهی یکم کار میکرد.
زمانی نیز به « ادارهی بازرسی کل » رفت و از این رهگذر به قم ، خمین ، گلپایگان ، اراک ، ملایر ، تویسرکان ، همدان ، کرمانشاهان و قصر شیرین و اسدآباد سفر کرد.
این مأموریتها داستانهای تکان دهنده و بس آموزندهای دارد که برخی از آنها در کتاب ده سال در عدلیهی او آمده. آخرین آنها داستان اوین است که به محکومیت دربار رضاشاهی و بازگردانیدن زمینها به دهقانان اوین انجامید. آن حکم همچون بمبی در پایتخت ترکید و آتش کینههای داور را زبانهزن ساخته تیمورتاش ، وزیر دربار ، و وابستگان ایشان را نیز بدخواه او گردانید. در هرحال کسروی را « منتظرخدمت » گردانیدند تا پاداش پاکدامنی و پایبندی به قانون و رأیهای بیباکانهاش را دریابد.
کسروی بار دیگر به وکالت رو آورد و تا سال 1322 به وکالت پرداخت و دیگر هیچگاه به دادگستری باز نگردید. او که به جایگاه یک « قاضی زبردستی » رسیده بود دربارهی برگزیدن پیشهی وکالت چنین میگوید :
کسانی بمن ایراد میگیرند که کیف وکالت به زیرِ بغل گرفته و هر روز در دادگاهها در جلو این میز و آن میز میایستم. ولی من خود از این کار بسیار خرسندم. زیرا همین کیف به بغل زدن و در جلو میزهای دفتر و دادگاه ایستادنست که مرا توانا گردانید از چنین آزمایشهایی با پیشانی باز بیرون آیم.
تجربههای گرانمایهی زندگانی ، از مردم بودن و در میانشان زیستن و آگاه بودن به رنجها و گرفتاریهای ایشان ، همچنین آشنایی به اوضاع کنونی تودههای دیگر کشورها در سایهی رسانهها و کتابها از سویی و آشنایی به گذشتهی ایشان از راه پژوهشهای تاریخی از دیگر سو کمک کرد که تصویر کاملی از موضوعات و فرآیندهای اجتماعی کسب کند.
کوششهای اجتماعی او با چاپ کتاب آیین در 1311 و بنیادگزاری ماهنامهی پیمان در 1312 آغاز و تا کشته شدنش در 1324 ادامه داشت. با زمینهای که پیمان فراهم آورد و با انتشار روزنامهی پرچم و دهها کتاب دیگر ، کسروی در مدت کوتاه میان سالهای1320 تا 1322 هواداران بسیاری در سراسر کشور یافت.
او در روزنامهی پرچم و کتاب شیعیگری با طرح چهار پرسش از ملایان که تا چندی پیش در زمان رضاشاه به کنجها خزیده یا جامهی ملایی از تن درآورده و این بار پس از شهریور 20 و برافتادن آن شاه به پشتیبانی حکومتهای ارتجاعپرور میدان یافته به تاخت و تاز درآمده بودند ، کوشید ایشان را بر جای خود بنشاند. پرچم سه بار بازداشت شد و از انتشار شیعیگری و دوازده کتاب دیگر او نیز جلو گرفتند.
در پایان سال1322 به دستور محسن صدر وزیر دادگستری آخوندمنش و به کینهجویی از کتاب شیعیگری جواز وکالت کسروی را لغو کردند تا در تنگنای مالی او را وادار بخاموشی نمایند. .. زهی پندار بیجا ! زیرا کسروی مردی بود که تنها به کشته شدن خاموش میگردید. بماند که او تا آن هنگام گفتارها و کتابهای بسیاری نوشته انتشار داده بود که همیشه ماندگار است و با کشته شدنش هم آن سخنان از میان نمیرود.
کسروی پیمانی در دل داشت که به هر بهایی به سر آید در لشکر حق و پشتیبان ستمدیدگان بازماند. این شیوهی رفتار نه تنها در عدلیه بسیاری را به دشمنی با او بر میانگیخت بلکه در نگارشهای تاریخ مشروطه (در زمانی که هنوز بسیاری از دستاندرکارانِ آن زنده بودند) و هم به هنگام چاپ اندیشههای بتشکنانهاش تنگناهایی را در زندگانی برای او پدید میآورد. با این همه او هرگز ترس و سستی به دل راه نداد و دودل و نومید نگردید. او رنجها کشید و گزندها دید لیکن گامی به عقب نگزاشته مردانه بر سر آن پیمان ایستاد.
سرانجام دستهی بدخواهان ایران و پشتیبانان ارتجاع که با هیچ نیرنگ و زوری نتوانسته بود او را از پیمانی که داشت و راهی که آغاز کرده بود بازگردانَد ، به کینهی آشکار گردیدن رازهای نهان و بسته شدن راههای بهرهمندی نامشروعشان و به گناه پاکدامنی و درستکاریایکه در اجرای بیملاحظهی قانون در مدت خدمت در عدلیه نشان داد ، پاداش کوششهای خستگیناپذیری که در راه آگاهانیدن مردم بکار بست را در همان دستگاهی که سالها در آن دادِ ستمدیدگان گرفته ، مردان باشکوه را با مردم سادهی کوچه و بازار به یک چشم نگریسته رأیهای بیباکانه انشا کرده بود وحشیانه با دریدن و پاره پاره کردن کالبد و ریختن خون او و منشیاش بر روی سنگ فرش شعبهی هفت بازپرسیِ کاخ دادگستری داد. .....
بیشتر
آخرین دیدگاهها
روایت اسدالله مبشری از قضاوت کسروی در عدلیه در زمان رضاشاه
مسائلی در تاریخ عدلیه وجود دارد که خیلی جالب است یکیاش راجع به مرحوم کسروی است. احمد کسروی رئیس محاکم بدایت بود دادگاه شهرستان. یک دعوایی بود بین رعایای اوین و اینها با پهلوی چون مقداری زمینها و دهات آنجا هست و بود اینها وقف حضرت رضا بود و مطابق وقفنامه هم شاه مملکت متولی این موقوفات است برای اینکه پرزورترین مقام است، برای اینکه نخورند حیف و میل نکنند. پهلوی خوب متولی آنجا بود. رعایای این دهات آمدند شکایت کردند به عدلیه، آمدند شکایت کنند که بگویند اینها ملک مال ماست و وقف نیست، مال ما را بهعنوان وقف شاه میگیرد از ما. املاک هم مرغوب بود شاه هم که خوب معروف بود از طمعکاریش...
مرحوم کسروی اولاً یکوقتی وکیل میخواستند که در آن مرحله کسروی وکالت عدلیه میکرد، هیچکس جرأت نکرد وکالت را قبول کند علیه شاه، کسروی قبول کرد و رفت تو محاکمه که آن شرحی دارد. رفت و خیلی با شجاعتی نمیگم تعقیب کرد. قبل از اینها قاضی عدلیه بود کسروی رئیس بدایت بود....دعوایی نظیر این پیش بیامد بین یکعده و شاه. کسروی خودش رسیدگی میکند و میبیند که شاه محکوم است، رعایا حق دارند.
یک روزکه میآید رأی بدهد، روزهایی که محاکمه تمام شده داور مرحوم تلفن میکند به کسروی که تشریف بیاورید یک قهوهای با هم بخوریم. کسروی فوراً میفهمد که ممکن است میخواهد توصیه کند راجع به شاه. میگوید، «چشم. میآید.» پرونده ها را میخواهد و رأی میدهد و شاه را محکوم میکند، میدهد ماشین میکنند و ثبت دفتر میشود و آن کارهایی که دیگر نمیشود برگشت تمام کارها را میکند، امضاء میکند و ابلاغ میگوید بکنید و میرود اتاق داور. داور به احترام تا دم در میآید و پیشواز میکند و مینشیند و خیلی با خضوع با او صحبت میکند درضمن حرفهای مهملی که میزند برای این منظور میگوید «راستی یک پرونده هست بین اعلیحضرت با رعایا؟» میگوید،«بله» میگوید، این را دقت بفرمایید که یکوقت اشتباهی نشود. میخواست توصیه کند شاه را دیگر. میگوید،«بله.» خیلی هم سرد و خشن صحبت میکرد کسروی، خیلی سرد و چشمش را هم هم میگذاشت و خیلی عجیب صحبت میکرد، خدا رحمتش کند. گفت «بله، رسیدگی بادقت البته در همه پروندهها دقت میشود و رأی هم من دادم. یکهو داور میگوید «رای دادید؟» میگوید «بله» میگوید «کی؟» میگوید «الان که تلفن کردید قبل از اینکه بیایم رأی را دادم و حالا آمدم خدمتتان» گفت « چیست رأیتان؟» گفت، «شاه محکوم است چون حق ندارد.» داد داور بلند میشود «آقای کسروی پدرمان...» حالا چه آنجا بیشأن شده که من نمیدانم ولی معلوم است رنجیده گفته «پدرمان در میآید پدر عدلیه را در میآورد. نمیشود تغییر بدهید؟» میگوید «نه»، «چطور نمیشد؟» میگوید «چون ثبت شده، ثبت دفاترشده نمره خورده. دستورابلاغ دادم هیچکارش نمیشود کرد.»
هیچی داور ناامید شد و کسروی میآید و بعد هم مینویسند ابلاغ میدهد. فوراً منتظرالخدمتش میکنند. داور آنوقت یک قانونی که راجع به عدم عزل قضات نشسته بود این را تفسیر کرد در مجلس که به این معنی که وزیر عدلیه بتواند تغییر بدهد. گفتند نه مقامش را نمیتواند تغییر بدهد برای قاضی ایستاده، میتواند محلش را تغییر بدهد. اینها میخواستند دست و بال وزیر باز باشد. تغییرداد یا منتظرالخدمتش کرد که میدانید فرمولی که از این تاریخ شما منتظرالخدمت میباشید. میگویند «کسروی زیرش نوشت: خدمت منتظر من باشد. من منتظر خدمت نیستم.» میدهد و میرود. بعد هم گرفتند حبس... مدتی گرفتار بود بعدهم مدتی وکالت میکرد و بعد هم که کشتندش. یکی از چیزهایی که تاریخی است تو عدلیه این است.
مصاحبه اسدالله مبشری با پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد، نوار چهارم