رسته‌ها

سهراب سپهری
(1307 - 1359 هـ.خ)

شاعر و نقاش
مشخصات:
نام واقعی:
سهراب سپهری
تاریخ تولد:
1307/07/15 خورشیدی
تاریخ درگذشت:
1359/02/01 خورشیدی (52 سالگی)
محل تولد:‌
کاشان
جنسیت:‌
مرد
ژانر:‌
شعر نو
زندگی‌نامه
وی تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در کاشان به پایان رساند و وارد دانشکده هنرهای زیبا تهران شد و در سال ۱۳۳۲ در رشته نقاشی با احراز رتبه اول و دریافت نشان درجه علمی لیسانس گرفت. در سال ۱۳۳۶ از راه زمینی به پاریس و لندن سفر کرد. در سال ۱۳۳۷ در اولین بی ینال تهران و کمی بعد در بی ینال ونیز و در سال ۱۳۳۹ در بی ینال دوم تهران شرکت جست و جایزه اول هنرهای زیبا را دریافت داشت. وی در ابتدا به سبک نیمایی شعر می‌سرود ولی بعدها رویه خودش را باز شناخت. در این شیوه جدید سهراب سپهری بر دیدگاه انسان مدارانه و آموخته‌هایی که از فلسفه ذهن فرا گرفته بود به شیوه جدیدی دست یافت که «حجم سبز» شیوه تکامل یافته سبکش محسوب می‌شود. وی عادت داشت که دور از جامعه آثار هنری اش را خلق کند و برای رسیدن به تنهایی‌هایش «قریه چنار» و کویرهای کاشان را انتخاب کرده بود. سهراب سپهری در سال ۱۳۵۸ به بیماری سرطان خون مبتلا شد و به همین سبب در همان سال برای درمان به انگلستان رفت، اما بیماری بسیار پیشرفت کرده بود و وی ناکام از درمان به تهران بازگشت. او سرانجام در غروب ۱ اردیبهشت سال ۱۳۵۹ در بیمارستان پارس تهران به علت ابتلا به بیماری سرطان خون درگذشت. صحن امامزاده سلطان‌علی‌بن محمد باقر روستای مشهد اردهال واقع در اطراف کاشان میزبان ابدی سهراب گردید.
بیشتر
ویرایش

کتاب‌های سهراب سپهری
(32 عنوان)

آخرین دیدگاه‌ها

تعداد دیدگاه‌ها:
3

«خانه دوست کجاست؟» 

در فلق بود که پرسید سوار

آسمان مکثی کرد

رهگذر شاخه‌ی نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید

و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت:

«نرسیده به درخت، کوچه باغی است که از خواب خدا سبز تر است

و در آن عشق به اندازه‌ی پرهای صداقت آبی است.

می‌روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ، سر بدر می‌آرد.

پس به سمت گل تنهایی می پیچی

دو قدم مانده به گل،

پای فواره‌ی جاوید اساطیر زمین می‌مانی 

و ترا ترسی شفاف فرا می‌گیرد.

در صمیمیت سیال فضا، خش خشی می‌شنوی.

کودکی می‌بینی

رفته از کاج بلندی بالا، جوجه بردارد از لاله‌ی نور 

و از او می‌پرسی

خانه‌ی دوست کجاست؟»


اهل کاشانم


روزگارم بد نیست.


تکه نانی دارم، خرده هوشی، سر سوزن ذوقی.


مادری دارم، بهتر از برگ درخت.


دوستانی‌، بهتر از آب روان.


و خدایی که در این نزدیکی است:


لای این شب بوها، پای آن کاج بلند.


روی آگاهی آب، روی قانون گیاه



به حباب نگران لب یک رود قسم، و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،

غصه هم میگذرد،

آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند..

لحظه ها عریانند.

به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان

هرگز...!!

زندگی ذره کاهی ست،

که کوهش کردیم،

زندگی نام نکویی ست،

که خارش کردیم،

زندگی نیست بجز نم نم باران بهار،

زندگی نیست بجز دیدن یار

زندگی نیست بجز عشق،

بجز حرف محبت به کسی،

ور نه هر خار و خسی،

زندگی کرده بسی،

زندگی تجربه تلخ فراوان دارد، دوسه تاکوچه و پس کوچه واندازه یک عمر بیابان دارد.

ما چه کردیم و چه خواهیم کرد در این فرصت کم... 


سهراب_سپهری


عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک