اسرارنامه
نویسنده:
عطار
امتیاز دهید
اسرارنامه یکی از مثنویهای مسلمالسند فریدالدین عطار نیشابوری و احتمالا از جمله نخستین آثار او بوده است . این اثر مشتمل است بر ۳۳۰۵ بیت در ۲۲ مقاله. سه مقاله نخستن آن به ترتیب درباره توحید و نعت رسول اکرم و فضائل خلفای راشدین است. از مقاله چهارم به بعد درباره موضوعات گوناگون تصوف است. مقاله پنجم درباره اهمیت عشق و برتری آن از خرد با ابیات معروف ذیل آغاز میشود: دلا یک دم رها کن آب و گل را صلای عشق در ده اهل دل را ز نور عشق شمع جان برافروز زبور عشق از جانان درآموز. در مقالات بعد درباره شماری از اصطلاحات صوفیه مانند شوق و نکات صوفیانه مانند سر جان و تن و نکوهش نفس اماره سخن گفته شده است. عطار در این مثنوی فلسفه مشایی و عقل استدلالی را نکوهش میکند و در عین حال در مقاله هشتم نکات فلسفی متعددی را از دیدگاه عرفانی بیان می کند. در این مقاله وی از مراتب موجودات سخن میگوید که به ترتیب عبارتند از: * ۱. ارکان * ۲. معادن * ۳. نبات * ۴. حیوان * ۵. انسان * ۶. انبیا * ۷. محمد عطار معتقد است جهانی که ما با حواس خود ادراک میکنیم موهوم است. به عبارت دیگر ما فقط ظاهر اشیا را میبینیم و درک میکنیم نه حقیقت و باطن آنها را و اگر حقیقت اشیا را میدیدیم درمییافتیم که اصل همه آنها یک چیز است. از مقاله نهم به بعد عطار به خصوص درباره معاد و احوال آخرت سخن میگوید و تقریبا تا آخر کتاب سعی میکند یاد مرگ و مردن را در خواننده زنده کند و لذا این کتاب به لحاظ القای مرگ آگاهی درمیان کتابهای صوفیانه کم نظیر است.
بیشتر
آپلود شده توسط:
r_farshad
1388/12/10
دیدگاههای کتاب الکترونیکی اسرارنامه
حضرت مولانا (رضةالله) در زمان کودکیاش در نیشابور
با حضرت عطار (رحمةالله) دیدار میکند و این نسک را به
حضرت مولانا هدیه میدهد.
اگر عطار عاشق بُد سنایی شاه و فائق بُد
نه اینم من نه آنم من که گم کردم سر و پا را
(مولانا، غزل ۶۱، بیت ۶)
گنج تو ،آن اشک شبانگاه توست
از ره غفلت به گدایی رسی
چون به خود آیی ،به خدایی رسی.
.
صد منی میزاید از تو هر نفس........وی عجب آبستنی داری هنوز
.
همرهان رفتند و یاران گم شدند........همچنان تو ساکنی داری هنوز
[مولانا در دیارِ شمس]
وز قفس قالبش مرغ دل آواره نیست
هر نفسم همچو شمع زار بکش پیش خویش
گر دل پر خون من کشته ی صد پاره نیست
گر تو ز من فارغی من ز تو فارغ نیم
چاره ی کارم بکن کز تو مرا چاره نیست
هر که درین راه یافت بوی می عشق تو
مست شود تا ابد گر دلش از خاره نیست
درد ره و درد دیر هست محک مرد را
دلق بیفکن که زرق لایق میخواره نیست
در بن این دیر اگر هست میت آرزو
درد خور اینجا که دیر موضع نظاره نیست
گشت هویدا چو روز بر دل عطار از آنک
عهد ندارد درست هر که درین پاره نیست
دست بر سر پای در گل ماندهایم
خاک راه از اشک ما گل گشت و ما
پای در گل دست بر دل ماندهایم
ناگهانی برق وصل تو بجست
ما ندانستیم و غافل ماندهایم
لاجرم از بس که بال و پر زدیم
همچو مرغ نیم بسمل ماندهایم
چون ز عشقت هیچ مشکل حل نشد
دایما در کار مشکل ماندهایم
عشق تو دریاست اما زان چه سود
چون ز غفلت ما به ساحل ماندهایم
کی تواند یافت عطار از تو کام
چون نخستین گام منزل ماندهایم
عمری به نفاق میگذاریم
محنتزدگان پر غروریم
شوریده دلان بی قراریم
جان باختگان راه عشقیم
دلسوختگان سوگواریم
ناخورده دمی شراب ایمان
از ظلمت کفر در خماریم
ما مؤمن ظاهریم لیکن
زنار به زیر خرقه داریم
بویی به مشام ما رسیده است
دیر است که ما در انتظاریم
نه یار جمال مینماید
نه در خور دستگاه یاریم
نه پرده ز پیش ما برافتد
نه در پس پرده مرد کاریم
دردی که شمار کرد عطار
تا روز شمار در شماریم