رسته‌ها
خاطرات سیاسی سرآرتور هاردینگ
امتیاز دهید
5 / 4.5
با 44 رای
امتیاز دهید
5 / 4.5
با 44 رای
سرآرتور هاردینگ(وزیر مختار بریتانیا در ایران در عهد سلطنت مظفرالدین شاه قاجار) در دوازدهم اکتبر 1859 میلادی به دنیا آمد و در بیست و هفتم دسامبر1933(در74 سالگی) از دنیا رفت.
سرآرتور هاردینگ در سال 1920 بازنشسته شد و سیزده سال بعد در گذشت. خاطرات سیای وی در دوجلد: جلد اول تحت عنوان خاطرات یک دیپلمات انگلیسی در اروپا و جلد دوم تحت عنوان خاطرات یک دیپلمات انگلیسی در شرق به ترتیب در سالهای 1927و1928 انتشار یافت است.
قسمتهایی از این خاطرات تحت عنوان((ماموریت فوق العاده هندوستان)) و((ماموریتهای مصر و ایران)) از مراجع مهم و تاریخی این دوره(دهه آخر قرن نوزدهم و نخستین دهه قرن بیستم) به شمار می روند.
یکی از اهمیت های خاطرات این کاردار بریتانیا در هندوستان و ایران بیشتر از لحاظ نشان دادن روحیه ماموران مستعمراتی انگلیس در اواخر قرن نوزدهم است و غرور و نخوت فرمانروایی آنها را در واضحترین و زننده ترین شکلش نشان می دهد. در کشورهای آسیایی، بالاخص در ایران، همیشه این سوءظن وجود داشت(وچندان بی اساس هم نبوده) که رفتار انگلیسیها با ملل آسیایی غیر از رفتار آنها با اروپاوئیان است و آثار و علائم نخوت نژادی در تمام برخوردهای آنها با سلاطین، امرا، حکام، و شهروندان شرقی دیده می شود. ایرانیها عقیده داشتند که اساس و عصاره این نخوت ناشی از تماس انگلیسیها با هندوان است و لذا(به عقیده ایرانیان) هر آن شخصیت انگلیسی –دیپلمات،بازرگان،جهانگرد،یانظامی – که مدتی در هندوستان بسر برده بود دیگر نمی توانست از ابزار حس برتری نسبت به شهروندان ممالک شرقی خودداری کند. به همین دلیل ایرانیها در سرتاسر دوران قاجار(و اوایل دوره پهلوی) همیشه اصرار داشتند که دیپلماتها یا مستشاران انگلیسی که به ایران می آیند هیچ گونه سابقه خدمت قبلی در هندوستان نباید داشته باشند.
از شخصیت های دیگری که در هندوستان کسب تجربه کرده بود و به سمت وزیر مختار بریتانیا در تهران تعیین شد سرپرسی کاکس بود که در پایان جنگ اول به این سمت منصورب شد تا سیاست لردکرزن در ایران(استقرار نظام مستشاری به سبک مصر) جامعه عمل بپوشاند.وی در اجرای این منظور قرار داد 1919 ایران و انگلیس را با وثوق الدوله بست ولی برخلاف آنچه می اندیشید موج ناسیونالیزم ایرانی آن قرار داد و عاقدانش را از صحنه سیاست ایران شست و دور اندخت.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
فرمت:
PDF
تعداد صفحات:
362
آپلود شده توسط:
kaydan
kaydan
1395/12/09

کتاب‌های مرتبط

سفر در عمق خاطره ها
سفر در عمق خاطره ها
0 امتیاز
از 0 رای
پناهندگی! فرار به سراب؟
پناهندگی! فرار به سراب؟
4.2 امتیاز
از 5 رای
طلا در مس
طلا در مس
3.6 امتیاز
از 5 رای
سی چهره - جلد ۲
سی چهره - جلد ۲
4.2 امتیاز
از 6 رای
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی خاطرات سیاسی سرآرتور هاردینگ

تعداد دیدگاه‌ها:
46
اگر حوصله یا زمان داشتی این سه کلیپ چند دقیقه ای مخصوصا بخش سوم را ببین نوعی بازگشت به گذشته است که رسانه های استعماری که نفعشان در یک ایران ضعیف با جمهوری اسلامی است این مخالفین تریبون زیادی در برنامه های روزمره نداشتند و برای خالی نبودن عریضه گاهی دعوت می شدند این افراد با بکارگیری عناصر اطلاح طلب و خط امامی و استخدام آنان برنامه را به پیش می بردند، ضمنا در این کلیپ ها قصد تخریب یا قضاوت شخصی که امروز برخلاف گذشته یک برانداز است ندارم و قصدم فقط مشکلاتی بود که مشروطه خواهان و براندازان داشتند و روش هایی که این رسانه ها استفاده می کردند.
بخش یک
بخش دوم
بخش سوم
امروز به لطف شبکه های اجتماعی مانند توئیتر و اینستاگرام مشروطه خواهان توانسته اند تک صدایی را از این رسانه ها بگیرند و جایی برای تنفس دیگر گروه ها باز شود هرچند هنوز در ابتدای راه هستیم و در بین مردمی هستیم که اکثریت شاید بی تفاوت و بی انگیزه باشند و بسیاری حتی اطلاعات پایه ای نیز ندارند اما اگر بتوانیم ده درصد جمعیت فعال آگاه بسازیم امید برای تغییر بسیار است.
مشخص است که حتی کمونیست های بی وطن نیز حق و حقوقی در ایران دارند و به عنوان افرادی که به لیبرال دموکراسی باور داریم نمی توانیم این حق را از آنان دریغ کنیم اما همواره باید سابقه آنان را برای عوام یادآوری کنیم و سخنان آنان که معمولا در کلمات فرینده ارایه می شود را نقد کنیم.
جمهوری اسلامی یک سرطان کشنده است و با جراحی باید درمان شود مسلما این جراحی هزینه هایی دارد اما برای حفظ ایران باید تن به این جراحی داد تصمیم با ماست که یا تیغ جراحی را امتحان کنیم یا به مرگ دردناک سرطان بمیریم، هر روز که این عمل جراحی به تعویق بیفتد شانس ما برای زنده ماندن کمتر می شود.
متاسفانه هیچ سیستمی صد در صد بی نقص نیست مردم ما مدت 40 سال است با استبدادی فجیع رو به رو هستند و آموزش های لازم را ندیده اند و متاسفانه همسایه های ایران مانند همسایه های کشور سوئیس نیستند بالای سر ما روسیه است که به دلیل جبر جغرافیایی جز در برخی موارد تاکتیکی نمی تواند دوست خوب ما باشد و دشمن ماست آن طرف هم جمهوری آذربایجان و ترکیه که دنبال ساخت هویتی جدید برای آذربایجان هستند جنوب هم امثال امارت و عربستان سعودی و شرق هم کشورهای اسلام زده مانند پاکستان و افغانستان و تکلیف عراق نیز مشخص است، برای همین به سیستمی نیاز داریم که حداقل اعتماد بخشی از جامعه را داشته باشد و استقرار آن سختی های کمتر و سرعت بیشتری داشته باشد و به گذشته ما شبیه باشد و بیشتر مورد اعتماد باشد و عناصر تشکیل دهنده آن سابقه بدی نداشته باشند بنظرم من امکان استبدادی شدن یک پادشاه مشروطه در قرن بیست و یک بسیار کمتر از ریاست جمهوری است.
در سال های پیش امید بود بعد از فجایع 88 پرونده جمهوری اسلامی بسته شود ولی بازوهای جمهوری اسلامی در خارج از کشور و امثال آیت الله بی بی سی با بکارگیری عناصر معلوم الحال مانند مسعود بهنود و عطاالله مهاجرانی و مخمل باف و امثالهم توانستند با هژمونی رسانه ای دوباره به مردم امید واهی دهند و به پروپاگاندای رسانه ای دست بزنند، امثال موسوی که از دوران طلایی امام سخن می گفت و جنایتکارانی مانند رفسنجانی که از پایه های نظام بودند و بعد از کلی خیانت تبدیل به رهبر اصلاحات کنند و سپس موفق شدند برای ملت چهره ای متفاوت بین جلیلی و روحانی و یا روحانی و رئیسی ایجاد کنند که عملا تفاوتی با هم نداشتند آنها تمام قد ما مشروطه خواهان بدون اینکه تریبون قوی ای داشته باشیم متهم به کوته فکری و ارتجاع و دوستدار دیکتاتوری و نظام ارباب رعیتی می کردند و فریاد ما فریاد زیر آب بود. در صفحات ابتدایی تا میانه کتاب عبور از خاتمی و امثال این کتاب ها حدود هشت سال پیش فرصتی برای همراه کردن افکار عمومی نداشتیم و بودند همین جا اشخاصی که پروفایل خود را عکس ظریف کرده بودند و با وجود قرارداد خائنانه برجام وی را با امیرکبیر مقایسه می کردند و تحت تاثیر هژمونی خط امامی ها بودند
« چیزی که می دانیم این هست که جمهوری اسلامی باید برود و ماندنش ایران را نابود میکند » ؛ اما همگرایی « ارتجاعی » ـ که معنا و ادله آن در فضایی شفاف و مبتنی بر احترام متقابل می تواند موضوع بحث و داوری باشد ـ ؛ گواه این است که « جمهوری اسلامی باید بماند و ماندنش ایران را حفظ می کند » .
ابتدا پوزش از شما بابت تاخیر می خواهم

خواهش میکنم، اختیار دارید. طی آن چند هفته بحث‌های زیادی در جاهای مختلف پیش آمد، و دوستانی تذکراتی در مورد چند نکته مهم به من دادند. در نتیجه موضع‌ بنده کمی تغییر کرده. (گذشته از این‌ها چند شایعه سیاسی مطرح شد که از صحت و سقم شان اطلاع ندارم و باید صبر کرد)
یک نکته‌ای که بارها به من تذکر داده شد همین ایرادی است که شما اینجا بیان کردید:
امروزه در ایران اکثریت ( نه همه) افراد مشهور جمهوری خواه که در شبکه های لندنی سخنرانی می کنند از نظر بسیاری قابل اعتماد نیستند برای مثال من حداقل چطور می توانم به یک کمونیست جمهوری خواه اعتماد کنم؟ یا چطور می توانم به کسی که اوایل انقلاب بخشی از حکومت بوده و در استقرار جمهوی اسلامی نقش داشته اعتماد کنم؟

بله. جمهوری‌خواهانِ معتقد به بازار آزاد و مایل به اتحاد با غرب، در اقلیت هستند (بین شخصیت‌های شناخته شده و نه لزوماً بین عموم مردم) و متأسفانه بخش عمده جمهوری‌خواهانِ مطرح، یا گرایشات چپ دارند یا سمپات‌های انقلاب 57 اند. البته این افراد و هوادارانشان (هر چند من و شما از آن‌ها خوشمان نمی‌آید) بخشی از مردم ایران‌اند و باید به نوعی در سیستم بعدی مشارکت داده شوند. اگر مطمئن بودیم که این‌ها هر 4 سال یکبار به رقابت عادلانه و انتخابات آزاد در یک جمهوری تن خواهند داد مشکلی نبود. اما آیا ما چنین اطمینانی به این افراد داریم؟ از کجا معلوم بعد از اینکه از نردبان قدرت بالا رفتند (آن هم با آن افکار و سوابقشان) اقدام به تخریب خود نردبان نکنند؟ سیستم بعدی باید به شکلی طراحی شود که این اشخاص بعد از پیروزی در یک انتخابات امکان برهم زدن نهادها و قانون اساسی و کسب قدرت مطلق را نداشته باشند. و پیاده کردن چنین سیستمی در ایران در چارچوب مشروطه آسان‌تر است از جمهوری.
دوم اینکه دوستی جای دیگری با مثال‌های فراوان برای من توضیح داد که تصور بنده در مورد امکان ایجاد سطح بسیار بالا از دموکراسی مشابه غرب اروپا و آمریکا در ایران، حداقل در این برهه از تاریخ، یک فانتریِ امکان‌ناپذیر است. صحبت کردن از دموکراسی خالص حین گفت‌وگو در یک شبکه اجتماعی ساده است، اما در عمل مسائل امنیتی، سیاسی و قومی خاص ایران و خاورمیانه ما را به مسیر دیگری خواهد برد.
پاسخ محکمی به این ایرادات بر ایده جمهوری در ایران ندارم. اما همچنان هم بعضی از ایراداتی که در مورد مشروطه اشاره کردم را وارد میدانم. به هر حال موضع فعلی من همین جمله شماست:

چیزی که می دانیم این هست که جمهوری اسلامی باید برود و ماندنش ایران را نابود میکند

همین.
ابتدا پوزش از شما بابت تاخیر می خواهم
و دوم عرض کنم من نمی گویم صحبت های شما کاملا غلط است بلکه در جای خودش ممکن است مفید واقع شود
چیزی که قصد مشروطه خواهان هست گذری با کمترین میزان خسارت است و بر این پایه با بکارگیری از تجربه اسپانیا و انگلستان در گذشته که بعد از یک دوره وحشت و بی ثبات سیاسی با بازگشت سلطنت کمترین خسارت به کشور تحمیل شد و کشور دیگر دچار دیکتاتوری نشد، جمهوری آن هم مدل پارلمانی آن زیاد برای مردم ایران شناخته شده نیست ولی در کتاب ها بخشی از مردم از تلاش آزادی خواهان پیشین برای مشروطه آگاه هستند و بنظر می رسد بازگشت به مشروطه کمترین هزینه را ایجاد کند و شناخته شدن ترین روش ممکن است
مهم‌ترین حاصل کار این مجلس هم شد اصلاح اصل 48 به این صورت:
"اعلیحضرت ھمایون شاھنشاھی می تواند ھریک از مجلس شورای ملی و مجلس سنا را جداگانه و یا ھردو مجلس را درآن واحد منحل نماید."

ایشان این تصمیم رو در شرایط جنگ سرد و نفوذ روز افزون شوروی و با جمعیتی اکثریت روستایی و عشایر و کم سواد و ... گرفتند که به دیکتاتوری ختم شد اما پرسش این است که این رئیس جمهوری پارلمانی (یا حتی اجرایی) چطور ممکن است دیکتاتوری نشود؟ خامنه ای هم با عنوان رهبر موقت شروع به کار کرد هیچ تضمینی وجود ندارد یک شاه مشروطه یا یک رئیس جمهور پارلمانی دیکتاتوری نشود و نوشته های قانون اساسی وقتی اهمیت دارد که به اجرا در بیاید اردوغان و نظام امروز روسیه و جمهوری های ترکمستان و سوریه برای من یکی این ذهنیت را ایجاد میکند که احتمال یک جمهوری دیکتاتوری در خاورمیانه از یک سلطنت دیکتاتوری بیشتر است تنها سلطنت های دیکتاتوری اردن، قطر، امارات، عمان و عربستان سعودی است که اردن از اکثریت جمهوری های خاورمیانه آزاد تر است و ملک های عربستان سعودی فرهنگی جلو تر از مردمش دارند
از این رو چیزی که با تاریخ و میراث فرهنگی ما تطابق بیشتری دارد را انتخاب می کنم و مطمئن نیستم یک رئیس جمهور تقریبا بی قدرت بتواند در برخی موارد کاری کند و کنار گذاشته نشود این رئیس جمهور پارلمانی من را یاد مجلس بله قربان گوی خبرگان یا چیزی شبیه به رهبر فعلی در جمهوری اسلامی می اندازد که پشت پرده و آشکار همه چیز را کنترل می کند
برای عملکرد بهتر دستگاه اجرایی کشورهای مختلف قوانین خوبی دارند مثل همین بریتانیا که دستگاه اجرایی بدون نیاز به یک رئیس جمهور پارلمانی عملکرد خوبی دارد
چیزی که می دانیم این هست که جمهوری اسلامی باید برود و ماندنش ایران را نابود میکند اما چگونه نابود شود و بعد از نابودی چکار کنیم کمترین هزینه وارد شود هیچکس نمی داند البته گروه هایی مانند فرشگرد و ققنوس تلاش خود را خواهند کرد.
بعضی دوستان هم گفته اند در دوران گذار نقش شخصیت ها از نهادها مهم تر است و به همین دلیل ما باید از رضاپهلوی استفاده کنیم. با فرض صحت این ادعا، چرا فقط رضا پهلوی؟ چرا شورایی از افراد مطرح نداشته باشیم؟ مشابه پدران بنیانگذار آمریکا با شخصیت هایی مثل واشنگتن، آدامز، جفرسون، همیلتون، فرانکلین و ...؟ یعنی ما 20 نفر آدم باسواد و برجسته و تأثیرگذار نداریم که چنین نقشی ایفا کنند؟ چرا باید به شخصیت یک نفر تکیه کنیم؟

قساوت جمهوری اسلامی باعث شده وطن پرستان زیادی اعدام شود یا در قتل های زنجیره ای کشته شوند یا در خارج از کشور ترور شوند و امروز شخصیت های برجسته زیادی نداشته باشیم علاوه بر آن جمهوری اسلامی قدرت تشکیل اپوزسیون فیک یا صادراتی را دارد.
در آمریکا افرادی مانند جورج واشنگتن کاریزما داشتند و نقطه سیاهی از نظر عوام در آن زمان در کارنامه آنها نبود اما امروزه در ایران اکثریت ( نه همه) افراد مشهور جمهوری خواه که در شبکه های لندنی سخنرانی می کنند از نظر بسیاری قابل اعتماد نیستند برای مثال من حداقل چطور می توانم به یک کمونیست جمهوری خواه اعتماد کنم؟ یا چطور می توانم به کسی که اوایل انقلاب بخشی از حکومت بوده و در استقرار جمهوی اسلامی نقش داشته اعتماد کنم؟ چطور می توانم به اشخاصی که حامی سرسخت اعدام های گسترده خلخالی در اوایل انقلاب بودند مانند رفیق های ابراهیم یزدی اعتماد کنم؟ چطور می توانیم به اصلاح طلب هایی که بخشی از دوران طلایی امام بودند و امروز لباس جمهوری خواهی تن کرده اند بدون آنکه مهر باطل بر سیاست های خمینی بزنند اعتماد کنم؟ یا جمهوری خواهانی در آذربایجان که عشق به ترکیه را بیشتر از ایران دارند؟ ولی می توانم به شاهزاده رضا پهلوی به عنوان یک ایرانی مهین دوست اعتماد کنم و شباهتی بین وی با خمینی نمی بینم که نگران شوم و فکر میکنم شرایط قرن بیست و یکم اجازه دیکتاتوری به یک شاه را نمی دهد و وی را بسیار تحت فشار قرار می دهد ولی یک رئیس جمهور را می تواند با نقاب دموکراسی دیکتاتور کند و پادشاه مشروطه ای با قدرت صد در صد صفر که بسیار شفاف در قانون اساسی ذکر آن شده باشد از دیکتاتور شدن هر نخست وزیری می تواند جلوگیری کند زیرا نماد سازی و تشریفات متعلق به نخست وزیر نخواهد بود
حالا که بحث قانون اساسی پیش آمد؛
یکی از دلایلی که ما اصرار داریم در این کشور نباید شخص اول مادام العمر و غیرانتخابی باشد، ماجرای اصل 48 قانون اساسی مشروطه است. بعد از آن ماجرای مشکوک ترور شاه در سال 1327 ایشان فرمان تشکیل مجلس مؤسسان دوم را صادر کرد. در این مجلس محمدرضا از عدم ثبات و ضعف قوه مجریه شکایت کرد. مهم‌ترین حاصل کار این مجلس هم شد اصلاح اصل 48 به این صورت:
"اعلیحضرت ھمایون شاھنشاھی می تواند ھریک از مجلس شورای ملی و مجلس سنا را جداگانه و یا ھردو مجلس را درآن واحد منحل نماید."
این اصل جدید فقط یک معنا داشت، اینکه محمدرضا کم کم تبدیل خواهد شد به مرکز ثقل. جدا از حب و بغض، اصل استدلال شاه در مورد عدم ثبات قوه مجریه صحیح بود. از همان زمان قاجار که اکثراً هر چندماه یکبار (و گاهی چندهفته یکبار!) نخست وزیر عوض میکردیم تا همین مجلس مؤسسان دوم (و حتی تا مدتی بعد از آن) این معضل وجود داشت. فقط در همان 7 سال اول سلطنت محمدرضا ما 14 بار دولت تشکیل دادیم! این عدم ثبات کشور را فلج میکند. قطعا قوه مجریه نیاز داشت تقویت شود. تغییر اصل 48 هم در همین راستا بود. اما مشکل بزرگ اینجاست که با چنین تغییری شاه دیگر نمادین نخواهد ماند و با گذشت زمان قدرت واقعی کشور خواهد شد. حالا فرض کنید همین قدرت تفویض شده در اصل 48، به جای شاه، در یک جمهوری به رئیس جمهور اعطا شود. همان مزایای تقویت قوه مجریه را خواهیم داشت، اما چون ریاست جمهوری مادام العمر و غیرانتخابی نیست، از ایجاد دیکتاتوری اجتناب میشود.
این اواخر در مورد شاهزاده رضاپهلوی ادعا میشود چون دوران فعلی با گذشته تفاوت دارد، ایشان هرگز به مسیر پدرش نخواهد رفت. خدمت عزیزانی که این ادعا را طرح میکنند عارضم به فرض سقوط حکومت فعلی، ما قطعاً دوران بی ثباتی سیاسی خواهیم داشت. در آن شرایط به چه روشی قصد دارید ثبات را برقرار کنید؟ آیا ما مثل انگلستان احزاب قدرتمند و ریشه دار داریم تا به آن ها تکیه کنیم؟ مسلماً خیر. چه راهی باقی می ماند جز اینکه دوباره به اصلی مشابه اصل 48 برگردیم و شاه را صاحب قدرت واقعی کنیم؟ و این یعنی بازگشت به نقطه صفر. به نظر من حتی اگر خود رضاپهلوی تمایل به قدرت نداشته باشد، ناگزیر خواهد شد از مداخله. همین الان که هنوز نه به دار است نه به بار، دوستان از ترس آنارشی و هرج و مرج، حکم رهبری اپوزیسیون و دولت موقت را هم برای شاهزاده صادر کرده اند و از جذابیت کاریزما و رابطه معنوی ملت با او صحبت میکنند! فکر میکنید آن زمان که حکومت تازه متولد شده، در معرض خطر باشد بنابر ضرورت چه احکام دیگری برایش صادر خواهد شد؟ بعضی دوستان هم گفته اند در دوران گذار نقش شخصیت ها از نهادها مهم تر است و به همین دلیل ما باید از رضاپهلوی استفاده کنیم. با فرض صحت این ادعا، چرا فقط رضا پهلوی؟ چرا شورایی از افراد مطرح نداشته باشیم؟ مشابه پدران بنیانگذار آمریکا با شخصیت هایی مثل واشنگتن، آدامز، جفرسون، همیلتون، فرانکلین و ...؟ یعنی ما 20 نفر آدم باسواد و برجسته و تأثیرگذار نداریم که چنین نقشی ایفا کنند؟ چرا باید به شخصیت یک نفر تکیه کنیم؟
پ.ن:
البته باید اعتراف کنیم این حرف ها در مورد اپوزیسیون یک ایراد اساسی دارد: اینکه زیاد از حد آن ها را قدرتمند حساب کرده ایم. خوشمان بیاید یا نه، اپوزیسیون قدرت واقعی و "روی زمین" ندارد. مدیریت اتفاقاتی که دارد می افتد دست جمهوری اسلامی ایران و ایالات متحده آمریکاست. ج.ا (اگر فرضاً سقوط کند) به دست اپوزیسیون سرنگون نخواهد شد. جمهوری اسلامی اگر قرار باشد بشکند زیر بار حماقت خودش و فشار آمریکا خواهد شکست. تمام کمکی که اپوزیسیون در این میان میتواند انجام دهد، امید دادن به مردم و مبارزه با پروپاگانداست و چه بسا تمام این بحث ها در مورد جمهوری و مشروطه و رضاپهلوی و شورا و دولت موقت و گذار و ... به هیچ کار نیاید.
اگر قرار است کسی روشنگری کند ، بهتر است مدل مطلوب خود را تشریح و توجیه کند ، مثلاً سلطنت طلبان بگویند که قانون اساسی مشروطه را قبول دارند یا نه ؟ اگر نه ، مشخصاً کدام اصول را و به دلایلی نمی پذیرند ؟ ... در این صورت معلوم می شود که مدعیان کسب قدرت فراتر از کلی گویی ها و نقد وضع موجود ، در پی چیستند و آیا می ارزد که برای تحقق خواست و خیال مدعیان بر حکومت ، سامان موجود زیر فشار حد اکثری خرد شود ؟!

در اینکه سامان فعلی موجود در ایران باید زیر فشار حداکثری خرد شود شکی ندارم و عملکرد چهل ساله رژیم اسلامی چنین نتیجه ای را به دنبال دارد.
به عنوان یک مشروطه خواه قانون اساسی مشروطه را یک زیربنا می دانم هرچند باید اصلاحاتی در آن درنظر گرفته شود بخش سوگند خوردن شاه تحت عنوان یک مسلمان و موضوع دین و مذهب رسمی کشور حذف شود و اختیارات اجرایی پادشاه صفر باشد و عملکرد تشریفاتی و نمادین پادشاه بسیار واضح توسط قانون اساسی عنوان شده باشد
در مورد جزئیات مانند اختیارات نخست وزیر و تعداد وزرا و تعامل با پارلمان طرح های مختلفی مطرح شده که هیچ یک اتحاد صد در صدی ندارد
چنین موضوعی نیر در مورد طرح ریاست جمهوری نیز وجود دارد مشخص نیست اکثر جمهوری خواهان دنبال جمهوری پارلمانی هستند یا اجرایی و مواردی از این دست
به شخصه فکر میکنم اتحاد اپوزسیون در خارج از کشور به قشر متوسط انگیزه بیشتری برای مبارزه می دهد
در راستای گسترش و استوارکردن قاعده گریزی و نظم ناپذیری ـ که فضیلت مشترک و عمومی موافق / مخالف نظام سیاسی است ـ ، گذاشتن پیامی بی ربط با موضوع و مضمون کتاب ، جائز است : انتخاب متناوب سران ساختار سیاسی ( قانون گذار / گزار و مجری و داور ) مهمترین ضامن تحقق و استمرار و تعمیق حاکمیت ملت است . انسداد ( بسته بودن راه تغییر افراد در رأس نظام ) به قانون گریزی ، خودکامگی ، استبداد ، طرد و حذف نیروهای کاردان و ... می انجامد . گذاشتن یک جزء در ساختار سیاسی به مدت نامشخص ، یعنی باز کردن راه انحصار طلبی ؛ هر اسمی داشته باشد و به هر لایه و قشر و طبقه ای پشتگرم باشد ؛ هر چند خاندانی و پادگانی زودتر از فرهنگی و حزبی می گندد و می گنداند . اگر قرار است کسی روشنگری کند ، بهتر است مدل مطلوب خود را تشریح و توجیه کند ، مثلاً سلطنت طلبان بگویند که قانون اساسی مشروطه را قبول دارند یا نه ؟ اگر نه ، مشخصاً کدام اصول را و به دلایلی نمی پذیرند ؟ ... در این صورت معلوم می شود که مدعیان کسب قدرت فراتر از کلی گویی ها و نقد وضع موجود ، در پی چیستند و آیا می ارزد که برای تحقق خواست و خیال مدعیان بر حکومت ، سامان موجود زیر فشار حد اکثری خرد شود ؟!
خاطرات سیاسی سرآرتور هاردینگ
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک