خاطرات سیاسی سرآرتور هاردینگ
نویسنده:
سرآرتور هاردینگ
مترجم:
جواد شیخ الاسلامی
امتیاز دهید
سرآرتور هاردینگ(وزیر مختار بریتانیا در ایران در عهد سلطنت مظفرالدین شاه قاجار) در دوازدهم اکتبر 1859 میلادی به دنیا آمد و در بیست و هفتم دسامبر1933(در74 سالگی) از دنیا رفت.
سرآرتور هاردینگ در سال 1920 بازنشسته شد و سیزده سال بعد در گذشت. خاطرات سیای وی در دوجلد: جلد اول تحت عنوان خاطرات یک دیپلمات انگلیسی در اروپا و جلد دوم تحت عنوان خاطرات یک دیپلمات انگلیسی در شرق به ترتیب در سالهای 1927و1928 انتشار یافت است.
قسمتهایی از این خاطرات تحت عنوان((ماموریت فوق العاده هندوستان)) و((ماموریتهای مصر و ایران)) از مراجع مهم و تاریخی این دوره(دهه آخر قرن نوزدهم و نخستین دهه قرن بیستم) به شمار می روند.
یکی از اهمیت های خاطرات این کاردار بریتانیا در هندوستان و ایران بیشتر از لحاظ نشان دادن روحیه ماموران مستعمراتی انگلیس در اواخر قرن نوزدهم است و غرور و نخوت فرمانروایی آنها را در واضحترین و زننده ترین شکلش نشان می دهد. در کشورهای آسیایی، بالاخص در ایران، همیشه این سوءظن وجود داشت(وچندان بی اساس هم نبوده) که رفتار انگلیسیها با ملل آسیایی غیر از رفتار آنها با اروپاوئیان است و آثار و علائم نخوت نژادی در تمام برخوردهای آنها با سلاطین، امرا، حکام، و شهروندان شرقی دیده می شود. ایرانیها عقیده داشتند که اساس و عصاره این نخوت ناشی از تماس انگلیسیها با هندوان است و لذا(به عقیده ایرانیان) هر آن شخصیت انگلیسی –دیپلمات،بازرگان،جهانگرد،یانظامی – که مدتی در هندوستان بسر برده بود دیگر نمی توانست از ابزار حس برتری نسبت به شهروندان ممالک شرقی خودداری کند. به همین دلیل ایرانیها در سرتاسر دوران قاجار(و اوایل دوره پهلوی) همیشه اصرار داشتند که دیپلماتها یا مستشاران انگلیسی که به ایران می آیند هیچ گونه سابقه خدمت قبلی در هندوستان نباید داشته باشند.
از شخصیت های دیگری که در هندوستان کسب تجربه کرده بود و به سمت وزیر مختار بریتانیا در تهران تعیین شد سرپرسی کاکس بود که در پایان جنگ اول به این سمت منصورب شد تا سیاست لردکرزن در ایران(استقرار نظام مستشاری به سبک مصر) جامعه عمل بپوشاند.وی در اجرای این منظور قرار داد 1919 ایران و انگلیس را با وثوق الدوله بست ولی برخلاف آنچه می اندیشید موج ناسیونالیزم ایرانی آن قرار داد و عاقدانش را از صحنه سیاست ایران شست و دور اندخت.
بیشتر
سرآرتور هاردینگ در سال 1920 بازنشسته شد و سیزده سال بعد در گذشت. خاطرات سیای وی در دوجلد: جلد اول تحت عنوان خاطرات یک دیپلمات انگلیسی در اروپا و جلد دوم تحت عنوان خاطرات یک دیپلمات انگلیسی در شرق به ترتیب در سالهای 1927و1928 انتشار یافت است.
قسمتهایی از این خاطرات تحت عنوان((ماموریت فوق العاده هندوستان)) و((ماموریتهای مصر و ایران)) از مراجع مهم و تاریخی این دوره(دهه آخر قرن نوزدهم و نخستین دهه قرن بیستم) به شمار می روند.
یکی از اهمیت های خاطرات این کاردار بریتانیا در هندوستان و ایران بیشتر از لحاظ نشان دادن روحیه ماموران مستعمراتی انگلیس در اواخر قرن نوزدهم است و غرور و نخوت فرمانروایی آنها را در واضحترین و زننده ترین شکلش نشان می دهد. در کشورهای آسیایی، بالاخص در ایران، همیشه این سوءظن وجود داشت(وچندان بی اساس هم نبوده) که رفتار انگلیسیها با ملل آسیایی غیر از رفتار آنها با اروپاوئیان است و آثار و علائم نخوت نژادی در تمام برخوردهای آنها با سلاطین، امرا، حکام، و شهروندان شرقی دیده می شود. ایرانیها عقیده داشتند که اساس و عصاره این نخوت ناشی از تماس انگلیسیها با هندوان است و لذا(به عقیده ایرانیان) هر آن شخصیت انگلیسی –دیپلمات،بازرگان،جهانگرد،یانظامی – که مدتی در هندوستان بسر برده بود دیگر نمی توانست از ابزار حس برتری نسبت به شهروندان ممالک شرقی خودداری کند. به همین دلیل ایرانیها در سرتاسر دوران قاجار(و اوایل دوره پهلوی) همیشه اصرار داشتند که دیپلماتها یا مستشاران انگلیسی که به ایران می آیند هیچ گونه سابقه خدمت قبلی در هندوستان نباید داشته باشند.
از شخصیت های دیگری که در هندوستان کسب تجربه کرده بود و به سمت وزیر مختار بریتانیا در تهران تعیین شد سرپرسی کاکس بود که در پایان جنگ اول به این سمت منصورب شد تا سیاست لردکرزن در ایران(استقرار نظام مستشاری به سبک مصر) جامعه عمل بپوشاند.وی در اجرای این منظور قرار داد 1919 ایران و انگلیس را با وثوق الدوله بست ولی برخلاف آنچه می اندیشید موج ناسیونالیزم ایرانی آن قرار داد و عاقدانش را از صحنه سیاست ایران شست و دور اندخت.
آپلود شده توسط:
kaydan
1395/12/09
دیدگاههای کتاب الکترونیکی خاطرات سیاسی سرآرتور هاردینگ
فکر میکنم سوء تفاهمی در مورد موضوع بحث پیش آمده. گفت و گوی ما در مورد این نبود که جمهوری همیشه و در همه جای دنیا از مشروطه بهتر است یا برعکس. بلکه صرفاً در مورد ایران بحث میکردیم و اینکه کدام یک برای ایران مناسب خواهد. بود که هم من در مورد جمهوری و هم دوستی دیگر در مورد مشروطه دلایلی ارائه کردیم.
آماری که من در مورد گردشگری ارائه کردم صرفاً در پاسخ به ادعای دوستی بود که گفت مشروطه به گردشگری ما کمک خواهد کرد که من هم آن آمار را ارائه دادم تا بگویم لزوماً برای توسعه گردشگری نیاز به مشروطه نداریم!
مسابقه آمار که نگذاشتیم. چه بسا آمارها که من می توانم در زمینه های دیگر ارائه کنم که جمهوری های دنیا موفق تر بوده اند. اما این به موضوع بحث ما مرتبط نیست.
این نکته که در دنیا هم جمهوری های موفق داریم و هم مشروطه موفق درست است. در این موردی بحثی ندارم.
همان طور که گفتید دیدار و همکاری شخصیت های شناخته شده قدم مهمی است. حداقل اش این است به مردم دلگرمی میدهد. به نظر من هر کس دسترسی به این اشخاص مطرح دارد فشار وارد کنند با هم دیدارهای عمومی داشته باشند و بر نقاط اشترک تأکیید کنند، مواری مثل لزوم وجود دموکراسی و حاکمیت مردم، رعایت حقوق بشر، مبارزه با پروپاگاندای ج.ا و اینکه تصمیم نهایی در مورد شکل حکومت بعد با ملت و در پای صندوق رأی خواهد بود.
البته اشاره ای کردید به عراق؛ که فقط آرزو میکنم تغییر حکومت در ایران به آن روش عراق انجام نشود چون نابودی زیرساخت های کشور و تلفات وسیع در پی خواهد داشت. دعا میکنم کار به آنجا نکشد.
در مورد سوال شما، نکته ای عرض میکنم
واقعیت را باید دید. مردم معترض در دی 96 یا آبان خونین 98 یا بعد از همین ماجرای هواپیمای اوکراینی به درخواست و فراخوان جمهوری خواهان یا مشروطه خواهان به خیابان نیامدند. آن ها برای زندگی خودشان در خیابان حاضر شدند. همین امشب اگر جمهوری خواه یا مشروطه خواه فراخوان بدهد تظاهراتی برگزار نخواهد شد. چرا؟ چون در این حکومت فعلی، کسی که برای اعتراض در خیابان حاضر میشود عملا جانش را کف دستش گرفته. و مردم وقتی جانشان را به خطر خواهند انداخت که مسأله مستقیماً به زندگی شان مربوط بشود. مثل موضوع بنزین یا هواپیما. ما (جمهوری خواه و مشروطه خواه) مردم را مدیریت نمی کنیم. مردم با توجه به واقعیت های زندگی شان اقدام خواهند کرد. تصور نادرستی است اگر فکر کنیم با اتحاد جمهوری خواه و مشروطه خواه مدیریت اعتراضات را دست خواهیم گرفت و از آنارشی اجتناب خواهد شد. خیر، اینطور نیست. ما کنترل کامل بر مسائل نداریم. این ها را از جهت بیان میکنم که دوستان از اتحاد و همکاری جمهوری خواه و مشروطه خواه انتظارات غیرواقعی و بزرگ نداشته باشند. اینکه دولت موقت چه خواهد بود و چگونه مسائل را مدیریت خواهد کرد، باید توجه به واقعیات سخت و میدانیِ همان زمان مشخص خواهد شد.
کاری که از دست ما برمی آید، آگاه سازی جهان از سرکوب های وحشتناک، مبارزه با پروپاگاندا، امید دادن به مردم و تبیین و تشریح مدل های حکومتی جایگزین است. در این راه بله، باید همکاری تنگاتنگ داشته باشیم و از همدیگر پشتیبانی کنیم. با توجه به دیدگاه متفاوتی که داریم اتحاد کامل ممکن نیست اما همکاری نزدیک ممکن و ضروری است. اما شرط آن عدم مصادره و سوء استفاده است.
ولی این انتظار که یک جمهوری خواه آقای پهلوی را به عنوان "رهبر کاریزماتیک" بپذیرد واقعا نادرست است. چطور چنین انتظاری از ما دارید؟ ما آقای پهلوی را به عنوان هموطن و همکار میپذیریم نه به عنوان رهبر.
امیدوارم دو طرف ملاحظه همدیگر را بکنند.
ما هم پادشاهی خوب داریم و هم جمهوری خوب؛ هم پادشاهی بد و هم جمهوری بد؛ آنچه دموکراتیک بودن یک حکومت را تضمین میکند، نه شکل حکومت، بلکه ابزاری است که برای پاسداری و صیانت از آزادی بیان و دموکراسی در یک جامعه وجود دارد. ابزاری نظیر رسانهها و مطبوعات قوی و آزاد، سیستم قضایی مستقل، نهادهای مدنی فعال و تاثیرگذار، قوانین مناسب، انتخابات آزاد و...
آخرین ردهبندی کشورها براساس شاخص رفاه لگاتوم (با لحاظ شاخصهای اقتصاد، آزادیهای فردی، سرمایه اجتماعی، امنیت، آموزش، بهداشت و...):
1. نروژ
2. نیوزیلند
3. فنلاند
4. سوئیس
5. سوئد
6. هلند
7. دانمارک
8. کانادا
9. استرالیا
10. انگلستان
از این ده کشور، 8 کشور پادشاهیاند!
فهرست 10 کشور امن و آرام دنیا براساس ردهبندی موسسه بینالمللی اقتصاد و صلح:
1. ایسلند
2. دانمارک
3. اتریش
4. نیوزیلند
5. سوییس
6. فنلاند
7. کانادا
8. ژاپن
9. بلژیک
10. نروژ
از این ده کشور، 6 کشور پادشاهیاند!
ردهبندی کشورها به لحاظ شاخص کیفیت زندگی (QLI) :
1. ایرلند
2. سوییس
3. نروژ
4. لوکزامبورگ
5. سوئد
6. استرالیا
7. ایسلند
8. ایتالیا
9. دانمارک
10. اسپانیا
از این ده کشور هم 6 کشور پادشاهیاند!
گفتگوی جذاب، آموزنده و مهمی داشتید. من فقط قصد دارم دربارهی ایدهی «اتحاد» در دولت آینده سخنی بگویم. اینکه رضا پهلوی و دیگران ازجمله بنی صدر یا دیگران گزینههای مناسبی برای حکومت هستند یا نه، بهنظرم بحث اشتباهی است، چراکه کسی قرار نیست از پیش بهعنوان صاحب دولت و حکومت تلقی شود (و از سخن شما دوستان نیز چنین چیزی برنمیآید). بهنظر من بحث درست اینست که بگوییم چه کسانی این توان را دارند که این «اتحاد» را تشکیل دهند. بیشک کسانی مانند رضا پهلوی و بنی صدر و دیگران هریک میتوانند نمایندهی بخشی از جامعه باشند و هر فرد و جریانی که بتواند گروهی از مردم ایران را نمایندگی کند «باید» وارد این «اتحاد» شود؛ البته فقط بهعنوان عضو جبههی اتحاد و حتی رییس آن جبهه ولی نه بهعنوان رییس دولت آینده. فعلا ایجاد این اتحاد واجبترین قدم است، چراکه تنها همین اتحادست که میتواند جلوی یک انقلاب بیهدف و بیایدئولوژی و عوامزده را بگیرد. و متاسفانه حتی زمان این اتحاد نیز در حال به سرآمدن است، چراکه اتحاد باید متشکل از آدمهای شناسنامهدار باشد، و میدانیم همهی این آدمهای شناسنامهدار در خزان عمر هستند و اگر این افراد فوت کنند دیگر هیچ اتحاد معنادار دیگری ممکن نیست، چراکه حداقل من، مخالف شناسنامهدار دیگری را نمیشناسم که جامعه احساس کند میتواند آنان را نمایندگی کند. عراق پس از سقوط صدام را ببینید. سیاستمداران دولت جدید، مخالفان رسمی صدام بودند و حتی تا همین امروز هم قدرت در میان همان افراد میچرخد، چراکه آنان تنها چهرههای موجه سیاسی کشور هستند. اگر حکومت صدام پس از مرگ همهی مخالفان شناسنامهدار ساقط میشد معلوم نبود که آیا عراقیها میتوانستند همین اجماع نصفهنیمه را هم داشته باشند یا نه.
در صورت عدم ایجاد یک اتحاد منسجم، برای دولت بعدی ایران نیز افق روشنی را پیشبینی نمیکنم. تاریخ دارد کار خودش را میکند، حالا نوبت اجماع سیاسیون است.
در نظر قبل چند پرسش کردم که: چه گزینه دیگری داریم که بعد از فروپاشی نوعی آنارشیسم رادیکال بر سرمان آوار نشود؟ چه کارت دیگری برای هماهنگی تشکیل دولت موقت داریم؟
گزینه های حق انتخاب های ما چیست؟
آیا باید همچنان منفعل بمانیم؟ شما می گوید این راه اتحاد نیست پس راه اتحاد دقیقا چیست؟ اینکه نیاز به رهبر نیست هم حرف درستی هست هم غلط چون دیگر در شرایط قرن نوزدهم نیستیم اما از طرفی هم حرف غلطی است زیرا اکثریت مخالفان جمهوری اسلامی به دلیل آینده نامطمئن پس از براندازی منفعل هستند آنها باید حس امنیت کنند که پس از سرنگونی شیرازه کشور از هم نمی پاشد و دولت موقت می تواند اوضاع را برای مدتی در دست گیرد.
به عنوان یک مشروطه خواه حتی حاضر بودم اگر جمهوری خواهان برنامه مشخصی برای پس از براندازی داشتند به آنان ملحق شود افسوس که برخی جمهوری خواهان علنا از حذف بخشی از جامعه سخن می گویند که در رفراندوم آینده گزینه مشروطه برای انتخاب نیست و در عمل جز سخنرانی عملی انجام نمی دهند و برنامه مشخص قابل اتکایی پس از براندازی ندارند.
تا جایی که اطلاع دارم شاهزاده رضا پهلوی هیچگاه خود را برتر از دیگری معرفی نکرده است و هرکاری برای مبارزه با جمهوری اسلامی از دستش بر می آمده کوتاهی نکرده است. قیاس خمینی با شاهزاده از چند جهت به نظر من اشتباه است زیرا شاهزاده شخصی میهن دوست است و خمینی شخصی اسلام گرا بود همچنین سخنان خمینی در مورد رای زنان و تئوری ولایت فقیه و نوشته های مشمئز کننده وی در باب شریعت و تئوری ولایت فقیه پیش از انقلاب در دسترس روشن فکران قرار داشت ( که متاسفانه آنرا یا نخواندند یا به آن توجه نکردند) خمینی کاریزمای بت واره داشت مانند جنایتکارانی چون هیتلر، موسولینی و چه گوارا عوام را جذب می کرد. اما شاهزاده صرفا می تواند بهانه ای برای اتحاد باشد و کاریزما به قول شما ندارد هر چند پرستیژ یک پادشاه مشروطه را دارد ولی نمی تواند چون خمینی همه عوام را طلسم کند ولی می تواند باعث ائتلاف اپوزسیون شود چرا نباید از این امتیاز یا به قول شما صرفا یک اسم استفاده نشود؟ ایشان تجربه خلع پدر خویش را دارد که باعث می شود به آرمان های مشروطه وفادار بماند و حتی به اعدام اعتقاد ندارد و خواهان انتقام جویی از سپاه پاسداران نیز نیست، قرار نیست عمل همه مثل خمینی باشد، پیشتر هم عرض کردم به دلیل مقتضیات زمانی امکان خمینی شدن وی بسیار ناچیز است.
تحولات ایران به سرعت در حال پیش روی است و اگر فشار بر مردم زیاد شود و قبل از ائتلافی سازمان یافته در خارج از کشور توسط میهن پرستان (جمهوری خواه، مشروطه خواه یا ... ) سرنگونی توسط افراد زیر فشار جامعه رخ دهد عواقب خطرناک و غیرقابل پیش بینی خواهد داشت.
بله لابد بعد از اینکه این رهبر "کاریزماتیک" به عنوان قهرمان و آزادی بخش و عامل اتحاد و نجات کشور، در مبارزه پیروز شد، و بین جشن و سرور مردم مثل یک قهرمان بزرگ وارد کشور شد و (با توجه به ادبیات شما) جایگاه اساطیری "فریدون" ی را پیدا کرد که یک "ضحاک" را شکست داده، بعد ازهمه اینها، حتماً به شکل داوطلبانه و با میل و رغبت و بدون بحث از این سریر شکوه و قدرت پیاده خواهد شد و رضایت خواهد به یک شخصیت سمبولیک، محدود و بدون قدرت تبدیل بشود!
یاد آن آقایی افتادم که ادعا میکرد بعد از پیروزی، طمعی به قدرت نخواهد داشت و به قم خواهد رفت! دیدیم که نرفت!
این حقه یک بار بازی شده، نمی توان دوباره تکرارش کرد.
هر بار که از مشروطه خواهان انتقادی بکنیم، اعتراض میکنند که الان وقتش نیست و ما باید متحد باشیم. حالا منظورشان از اتحاد چیست؟ اینکه جمهوری خواهان رهبری "شاهزاده پهلوی" را قبول کنند! چه اتحادی! اتحاد یعنی آنکه ما از الان زیرسایه تفوق شما قرار بگیریم؟! راه و روش اتحاد این نیست.
این همه ژورنالیست، نویسنده، فعال حقوق بشر، مبارز سیاسی و ... مشغول فعالیت هستند، آقای پهلوی هم اگر مایل است می تواند به عنوان یک ایرانی در کنار این افراد (نه به عنوان موردی ویژه و فراتر از دیگران، بلکه به عنوان یکی از مردم) ایفای نقش بکند. ما هم تشکر و قدردانی خواهیم کرد. اما این چه اصراری است ما باید ایشان را به عنوان رهبر "کاریزماتیک" قبول کنیم؟ همچنین عرض میکنم دوران انقلاب ها با رهبران کاریزماتیک به پایان رسیده (و در گذشته هم اکثر این نوع انقلاب ها به دموکراسی ختم نمیشد). البته من شک دارم آقای پهلوی اصلاً کاریزما داشته باشد؟! نه رفتارش، نه سوابقش، نه ظاهرش. صرفاً یک اسم مهم دارد و تنها دلیل توجه ویژه به او همین اسم است. و بعضی می خواهند با همین اسم برایش کاریزما بسازند و به ملت بفروشند.
در مورد نقش پرزیدنت در جمهوری پارلمانی و مفهوم Reserved power، و اهمیتش در ثبات سیاسی کشور، اول از اینجا شروع کنید (مخصوصاً بخش مربوط به آلمان): Reserve Power
در قدم بعد این دو مطلب را مطالعه کنید:
Constitutional basis
Political System of Germany
اگر مایل بودید در ادامه ارجاعات دیگری ارائه میکنم. نقش رئیس جمهور، در این مدل حکومت به جهت اجتناب از دیکتاتوری محدود شده اما به هیچ عنوان "بی خاصیت" نیست. در بسیاری از کشورها با قانون اساسی خردمندانه و حکمرانی مناسب چنان ثبات سیاسی قابل ستایشی برقرار است که رئیس جمهور به ندرت مجبور به استفاده از اختیارات ویژه اش برای برقراری ثبات می شود.
---
مطالب دیگری هم ذکر کردید که با توجه به آنچه قبلا نوشتم نیازی به پاسخگویی دوباره نمی بینم
امیدوارم اگر جایی لحن تند شد دلخور نشده باشید. در صداقت شخص شما شک ندارم و هدف نهایی امثال من و شما یکی است.
در مقایسه من بین یک شاه مشروطه و یک رئیس جمهور پارلمانی در باب گردشگری عرض کردم کسی برای دیدن کاخ ریاست جمهوری آلمان بلیط نمی خرد ولی برای دیدن کاخ باگینهام پول می دهد. آمار تشریفات ریاست جمهوری آلمان را از مستندی که در وب سایت دویچه وله فارسی چند سال پیش دیدم عرض کردم که در آن به هزینه های کاخ های ریاست جمهوری آلمان و مقایسه آن با دیگر کشور ها اشاره داشت. مسلما مشروطه دلیل لازم و کافی برای صنعت گردشگری نیست و آشکار است که ساختن مکان های تفریحی و تکمیل زیرساخت ها اهمیت بسیار بیشتری دارد، عرض من این هست که می تواند وزنه مفیدی باشد با توجه به اینکه تعداد کشورهای غیرمشروطه بیشتر از مشروطه است اینکه از ده کشور برتر دنیا در گردشگری سه تای آن مشروطه است رقم کمی نیست و خاطرنشان میکنم جایگاه سلطنت یک جایگاه فرهنگی است داشتن مشروطه در ایران می تواند یک وزنه مفید (نه کافی) برای مناسبات ایران با منطقه باشد پیشتر تحریفات جمهوری آذربایجان را مثال زدم و امروز بازی فوتبال دیروز بین پرسپولیس و تراکتور را مثال می زنم که عده ای با پرچم بیگانه به ورزشگاه آمدند
سپاس از توصیه شما برای مطالعه بیشتر من
به شخصه چیزی که متوجه شدم رئیس جمهور هند ، اسرائیل ، آلمان و سوئیس آنقدر تشریفاتی هستند که نمی شود اسم سیاستمدار را روی آن گذاشت اختیارات ریاست جمهوری چنان محدود است که در عمل هرچه در اینترنت جست و جو کردم ندیم این چهار رئیس جمهور در عمل کاری کرده باشند و از کاخ نشینان مجلس مصلحت نظام جمهوری اسلامی بی خاصیت تر بودند درواقع اینکه در مواردی خاص رئیس جمهور پارلمانی اختیاراتی دارد همانقدر تشریفاتی است که بگوییم ملکه بریتانیا قدرت انحلال برخی نهاد ها را دارد.
چیزی که من به شخصه برداشت کردم این نوع رئیس جمهور ها صرفا نقش سفیرهای فرهنگی را بازی می کند و برداشت سیاستمدار از آنان نمی کنم بسیار خوشحال خواهم شد و استفاده خواهم برد اگر تصمیماتی که در گذشته این نوع رئیس جمهور ها اتخاد کرده باشند و به نفع کشور بوده اند را به من اطلاع دهید. مسلما منظور من از تصمیمات سخنرانی های رئیس جمهور آلمان برای سالروز پایان جنگ جهانی یا برخی اعمال بی اهمیت مثل نظرهای مجلس مصلحت نظام جمهوری اسلامی نیست
برای من به شخصه موروثی بودن پادشاه به معنی تداوم فرهنگ ایرانی است که ایرانیان آن را به نسل بعد به ارث می گذارند، من کشوری که در آن زاده شده ام را انتخاب نکرده ام و مادر و پدر من انتخابی نبوده اند، از آنجا که پادشاه به نوعی پدر ملت (یا مادر) است و آیینه ای از ملت است، قدرت اجرایی ندارد و دستوارتش دستورات مجلس و نخست وزیز است با موروثی بودن آن به شخصه مشکلی ندارم و نمادی از من به عنوان یک شهروند ایرانی است. در سیستم های مشروطه نظارت زیادی روی خانواده سلطنتی است تا در صورت خطا از عناوین خویش برکنار شوند.
داستان ضحاک و کاوه آهنگر به ما نشان می دهد ایران روزهای بدتر از امروز را به چشم دیده و می تواند از سیاهی ها گذر کند داستان کاوه آهنگر که ساخته و پرداخته نیاکان ما است به باور من برای این روزها ساخته شده و می تواند امیدبخش مبارزات ایرانیان باشد داستان ضحاک و کاوه آهنگر از نظر من یک داستان اسطوره ای سیاسی است، کاوه آهنگر نماد مردم ستم دیده اما مبارز ایران است این گونه که پیش می رود نگرانم در آینده اگر دهیار یک روستای دورافتاده تصمیم بگیرد یک کوچه بن بست را کاوه آهنگر نام گذاری کند متهم به خرافات و سبک مغزی شود البته برداشت غلط نشود هرگز نمی گویم شما چنین نظری دارید فضای کلی را عرض می کنم.
نخست عرض کنم من در دیدگاه های پیشین قصدم این بود که میان سلطنت مشروطه و جمهوری (عمدتا مدل پارلمانی آن) نقدی داشته باشم قصدم این نبود که بگویم که شخص شما چنین نظری دارید یا ندارید و محتوای دیدگاهم بیشتر برای مقایسه بین دو نوع سیستم بود و می خواستم به شما توضیح دهیم چرا موافق یا مخالف هستم.
این که ما هم مشروطه واقعی و جمهوری واقعی نداشتیم کاملا سخن شما درست است هرچند معتقد هستم آزادی خواهان ایران در این راه تلاش کردند و قدم های نخست را برداشتند مانند دوران مشروطه احمد شاه و اوایل پهلوی دوم
در فتنه 57 کاملا با شما موافقم که عمده ترین نیروهای مخالف اسلامیست ها و چپ های تندرو بودند که به دموکراسی و ایران دوستی باوری نداشتند ولی بودند گروهایی مانند ملی مذهبی ها ( مثل یزدی ها و سحابی ها و بازرگان ها) که مدعی دموکراسی و ایران دوستی بودند ولی آنان نیز در اوایل انقلاب و هنگامه آن خیانت های بزرگی کردند آنان تصور می کردند با نابودی قانون اساسی و کنار گذاشتن کل مشروطه ایران به دموکراسی می رسد ولی دقیقا برعکس آن بسیار هولناک تر رخ داد.
من نظرات برخی خارجی ها را زیر پست های مربوط به خانواده سلطنتی اسپانیا و بریتانیا خواندم و شاهد فحاشی ها و نفرت پراکنی های آنان در شبکه های اجتماعی بوده ام به شخصه بخش زیادی از این افراد ( نه همه) را انسان هایی می دانم که قدر کشورشان را نمی دانند و مانند انقلابی های 57 ایران رفتار می کنند، افرادی که با نفرت و حسادت زیر پست های افراد مشهور ( مونارک و ستاره سینما و ورزشکار مطرح و ... کامنت می گذارند و بعد از فحاشی می نویسند i don't care ولی مرتب اخبار آنان را دنبال می کنند، یک روز فحش می دهند یک روز تمجید می کنند.
در اینکه ژاپن با زور بمب اتم آمریکایی مشروطه شد شکی نیست ولی حرف من این هست که به هر حال مشروطه توی اون کشور جواب داده و دیکتاتوری به وجود نیامده و بومی سازی شده و پلی بین گذشته و امروز شده مسلما تشریفات امپراطوری در ژاپن یک میراث فرهنگی است، من عرضم این هست که امید به مشروطه می تواند ما را از گذر به جمهوری اسلامی یاری کند اپوزسیون های در تبعید ایران هیچ یک نتوانسته اند اکثریت قاطع ایرانیان را متحد کنند اما کاریزمای شاهزاده بنظر می رسد بخش قابل توجه ای را جلب کرده است ( که مسلما جلب رضایت قاطع نیست) آیا برای گذر از جمهوری اسلامی بهتر نیست متحد شویم و دعوای بین تشریفات حکومتی را بعد از براندازی بگذاریم طبیعی است وی چون اقبال اکثریت را ندارد هرگز نمی تواند جنایت خمینی را تکرار کند و دنیای امروز دیگر بهمن 57 نیست که بشود یک صدا و سیمای تک صدایی را ایجاد کرد، ولی وی می تواند بهانه ای برای اتحاد برای تشکیل دولت موقت با گروه های جمهوری خواه و سلطنت طلب پس از براندازی شود؟ چه گزینه دیگری داریم که بعد از فروپاشی نوعی آنارشیسم رادیکال بر سرمان آوار نشود؟ چه کارت دیگری برای هماهنگی تشکیل دولت موقت داریم؟
گزینه های حق انتخاب های ما چیست؟ بهتر نیست من و شما قبل از سرنگونی نه جمهوری خواه باشیم نه مشروطه خواه؟