روزی روزگاری رشت
نویسنده:
مه کامه رحیم زاده
امتیاز دهید
توجه:
فایل این کتاب توسط خود انتشارات در فضای مجازی منتشر شده و کاملا سالم است. کسانیکه نمی توانند فایل کتاب را در نرم افزار یا اپلیکیشنی که pdf را با آن مطالعه می کنند، به درستی ببینند، لطف کنند نرم افزار خود را تغییر دهند چون فایل مخدوش نیست.
یادداشت نویسنده:
من این مجموعه را «خاطره ـ داستان» مینامم. این مجموعه، خاطراتی هستند که داستانی شدهاند و در عینحال داستانهایی هستند که خاطرات بر بالهایشان نشستهاند.
این مجموعه، تنها خاطرات من نیست، بلکه خاطرات جمعی همه جوانانی است که در دهه چهل در گیلان، و بهویژه آنهایی که در رشت زندگی کردهاند.
از متن کتاب:
«راهمان را ادامه میدادیم و از جلو قنادی پروین و چند کفاشی و آرایشگاه خاصهخوان و هتل ساووی، که نبش خیابان پهلوی و شاه بود، میگذشتیم اگر میخواستیم به سینما مولنروژ برویم که میرفتیم آنطرف و از جلو شهرداری و هتل اردیبهشت نو و سینما نیاگارا و گاراژ تیبیتی رد میشدیم و میرسیدیم به کوچهای که سینما مولن روژ آنجا بود و چه فیلمهای محشرى نشان میداد. اشکها و لبخندها، ویلونزن روی بام و دکتر ژیواگو را آنجا دیده بودیم و اگر هم میخواستیم به سینما رادیوسیتی برویم که دیگر کبکمان خروس میخواند. میدانستیم که هرچه «آب و هوا» در رشت هست، همه را تا رسیدن به سينما میبینیم و اين فاصلهى پنج دقیقهایی رسیدن از خیابان شاه تا سينما راديوسيتى برای ما مثل قدمزدن در شانزهلیزهای بود که وصفش را شنيده بوديم. آنقدر قدمهامان را آهسته بر میداشتیم که صدایشان در میآمد: «آهان دِ، عروس بردندریم مگر؟!»
بالاخره میرسیدیم به سینما و وارد سالن انتظار میشدیم که پُر بود از زنان و مردانى كه لباسهاى خوشدوخت و كفشهاى شيک پوشيده بودند و بوى عطر و ادوكلنهاى گرانبهاشان، فضا را پر كرده بود.»
بیشتر
فایل این کتاب توسط خود انتشارات در فضای مجازی منتشر شده و کاملا سالم است. کسانیکه نمی توانند فایل کتاب را در نرم افزار یا اپلیکیشنی که pdf را با آن مطالعه می کنند، به درستی ببینند، لطف کنند نرم افزار خود را تغییر دهند چون فایل مخدوش نیست.
یادداشت نویسنده:
من این مجموعه را «خاطره ـ داستان» مینامم. این مجموعه، خاطراتی هستند که داستانی شدهاند و در عینحال داستانهایی هستند که خاطرات بر بالهایشان نشستهاند.
این مجموعه، تنها خاطرات من نیست، بلکه خاطرات جمعی همه جوانانی است که در دهه چهل در گیلان، و بهویژه آنهایی که در رشت زندگی کردهاند.
از متن کتاب:
«راهمان را ادامه میدادیم و از جلو قنادی پروین و چند کفاشی و آرایشگاه خاصهخوان و هتل ساووی، که نبش خیابان پهلوی و شاه بود، میگذشتیم اگر میخواستیم به سینما مولنروژ برویم که میرفتیم آنطرف و از جلو شهرداری و هتل اردیبهشت نو و سینما نیاگارا و گاراژ تیبیتی رد میشدیم و میرسیدیم به کوچهای که سینما مولن روژ آنجا بود و چه فیلمهای محشرى نشان میداد. اشکها و لبخندها، ویلونزن روی بام و دکتر ژیواگو را آنجا دیده بودیم و اگر هم میخواستیم به سینما رادیوسیتی برویم که دیگر کبکمان خروس میخواند. میدانستیم که هرچه «آب و هوا» در رشت هست، همه را تا رسیدن به سينما میبینیم و اين فاصلهى پنج دقیقهایی رسیدن از خیابان شاه تا سينما راديوسيتى برای ما مثل قدمزدن در شانزهلیزهای بود که وصفش را شنيده بوديم. آنقدر قدمهامان را آهسته بر میداشتیم که صدایشان در میآمد: «آهان دِ، عروس بردندریم مگر؟!»
بالاخره میرسیدیم به سینما و وارد سالن انتظار میشدیم که پُر بود از زنان و مردانى كه لباسهاى خوشدوخت و كفشهاى شيک پوشيده بودند و بوى عطر و ادوكلنهاى گرانبهاشان، فضا را پر كرده بود.»
آپلود شده توسط:
elahehj
1400/04/19
دیدگاههای کتاب الکترونیکی روزی روزگاری رشت