مسیح باز مصلوب
نویسنده:
نیکوس کازانتزاکیس
مترجم:
محمود سلطانیه
امتیاز دهید
✔️ محل وقوع داستان یکی از روستاهای یونان است که توسط «آقا»، حکمران منصوب از طرف دولت عثمانی، اداره میشود.مانولیوس نام شخصیت اصلی این رمان است که الگوی خود را مسیح قرار داده است و داستان کلی رمان روایت کنندهٔ داستان زندگی وی و تلاش ها و کوشش هایی است که او برای کمک به مردم میکند. آقا، اختیاردار جان و مال و ناموس اهالی این آبادی است ضمن اینکه در روابط خصوصی آنها دخالتی ندارد.اختلاف بین آقا و ساکنان زمانی آغاز میشود که «یوسفک»، پسربچه امردی که آقا از ترکیه آورده است و مونس ساعات خوش اوست، به قتل میرسد . کازانتزاکیس، در این رمان، با موشکافی تضاد بین حاکم ترک و رعایای یونانی را با طنزی دلنشین به تصویر کشیده و از سوئی دیگر اتحاد این دو را برای حفظ منافع مشترک و سرکوبی جنبش نوخاستهای که به مذاق متعصبین کلیسا نا خوش آیند است، نشان میدهد. این کتاب تصویری گویا از عناصر موجود در جامعه و نماینده بینشهای گوناگونی است که به نامهای ناسیونالیسم، سوسیالیسم، خرده بورژوازی، سرمایهداری، فئودالیسم و انقلاب در جایگاه مخصوص به خود اعلام موجودیت میکنند.
متن کامل در 580 صفحه
بیشتر
متن کامل در 580 صفحه
دیدگاههای کتاب الکترونیکی مسیح باز مصلوب
کسی فایل pdf این کتاب رو اگه داره برام بفرسته. نیاز دارم که این کتاب رو هرچه سریعتر بخونمش .خیلی ممنون میشم اگه دارید واسم بفرستید.
روایت دلنشین و جذابی از آیین تعزیه ای در یکی از روستاهای یونان زیر سلطه عثمانی که هر هفت سال یک بار برگزار می شود و در ان هر یک از اهالی دهکده از یک سال پیش از تاریخ سالروز رستاخیز مسیح در قالب یکی از شخصیتهای ماجرای دستگیری و تصلیب مسیح قرار می گیرند.
کازانتزاکیس به زیبایی و با قلمی سحار استحاله افرادی همچون نیکولیوس و زن فاحشه روستا را به مسیح و مریم مجدلیه و یا شباهت برخی افراد دیگر روستا را به نقش هایی که برای ان انتخاب شدند از جمله:یهودا ،پونتوس پیلات و... نشان می دهد.
کلاً "استحاله" یکی از مفاهیم کلیدی آثار کازانتزاکیس است. چنانچه در اثر دیگرش (سرگشته راه حق) هم شاهد استحاله تدریجه جوان خوشگذران و ثروتمندی و نامزدش به سن فرانسیس و سن کلارا از بزرگترین قدیسان مسیحیت هستیم
راستی شنیدم مسیح خرشم خیلی دوست داشته ...درسته؟
لحظه های وسوسه شدن مانولیوس ، توصیف مصیبت ها و بدبختی اون آواره ها و کشیش پیرشان ، توصیف اون روستایی خسیس ، کشیش دنیاپرست روستا ، ناخدا طوفان ! ، جوانی که کل ارث پدریش رو به آوارگان بخشید ، جنگ آوره ها با روستایی ها ، اون لحظه ی شهید شدن مانولیوس و کلی موارد و صحنه جذاب دیگه ... همشون تاثیرگذار بودن .
این کتاب به خوندنش می ارزه.
این اتفاق هم توی "مسیح باز مصلوب می افته" ، هم توی "زوربای یونانی"
توی "زوربا" هم بیوه زنی که شخصیت اصلی داستان باهاش رابطه بر قرار می کنه ، ناگهان توی یه صحنه ی کابوس وار ، مثل گوسفند سر بریده می شه ! اونم در حالی که اصلا حال و هوای داستان جوری نبوده که انتظار همچین اتفاقی رو داشته باشی ...
تکان دهنده ست !
اما فکر نمی کنم منظور نویسنده از آفرینش چنین صحنه ای ، این مواردی که شما فرمودید باشه ! بلکه منظور یه جورایی نشون دادن تهی بودن و بی معنی بودن هولناک این دنیاست .
شخصیت "آقا" ی ترک ، مدتی بعد از بریدن سر زن بیچاره ، تازه یادش می افته دنیا که به آخر نرسیده ؛ میشه رفت و پسر بچه ی دیگه ای پیدا کرد ! خب اگه این جوری بود پس چرا سر اون زن باید بریده می شد ؟! فقط به خاطر اینکه این "آقا" در حد الاغی فهم نداشت ... چه مرگ بی دلیل و مسخره ای ...
همچین مرگ بی معنی و دردناکی ، آن هم در شرایطی که زن با مانولیوس اون ارتباط معنوی زیبا رو پیدا کرده بود ، یه حس هولناک واسه آدم ایجاد می کنه که این دنیا تا چه حد مسخره و بی دوامه ؟..
البته این رویداد هر چند خشن و ناگهانی و دردناکه ، ولی به هیچ عنوان اون جوری که شما گفتید ؛ "ناشیانه" و "بدور از هرگونه ظرافت" نیست.
اتفاقا بسیار تاثیرگذاره . نویسنده هم کاملا آگاهانه و به عمد این صحنه رو آفریده
عین همین اتفاق توی "زوربای یونانی" هم می افته .
فکر می کنم برداشت شما از اتفاقی که برای این زن می افته ؛ اشتباهه
بله . این نکته که گفتید کاملا درسته
خاندان صفوی و پراکنش هوادارانشان و قزلباش های آن از شرق آناتولی ( ترکیه امروز) نواحی خاصی در گیلان، آذربایجان ،آران و نواحی ورای ارس و قفقاز نیز چیزی است که می توان در تاریخ جست و یافت. و نیز پی جوی بود برای این داد و دهش بین اقوام قفقازی و آناتولی و تاثیری که در عادات و باورها و آداب باقی گذاشته است.
من نیز باور دارم جدای از آن چه ما سوگ سیاووش یا سووشون ویا هر مراسم کهن تری که چه در شرق دور و یا میان رودان بسان و نزدیک به آن می دانیم و می خوانیمش.تعزیه و عزاداری و کیفیاتی که این روزها با آن مواجه هستیم به شدت ریشه در شمال غرب ایران،قفقاز و شرق اناتولی و با شروع صفوی می باشد.
به گمان نگارنده پدیده های تاریخی و حتا خوانش از مذهبی بستگی تامی به جغرافیا ، آب و هوا و کیفیاتی از این دست دارد. تاریخ شیعی معاصر هم به لحاظ باورها و عادات آن به خاستگاه عهده تازه ی آن یعنی شمال غرب ایران بستگی هایی دارد.
در این جا ریش سفیدان باید از میان روستائیان کسانی را که شایستگی ایفای نقش سه حواری بزرگ عیسی یعنی پطرس ،ژاک ،ژان هستند و کسانی را که یهودای اسخریوطی و مادلن گنهکار و مهم تراز همه مسیح ...می پردازند و نویسنده به استناد سلیقه این ریش سفیدان باقی شخصیت ها را معرفی می کند
1- کستانتیس : ژاک حواری _یاناکوس : نقش پطرس _ میکلس: یحیا حواری محبوب مسیح _ پانایوتیس : یهودا _ کاترینا بیوه زن آبادی : مادلن گنهکار _و مانولیوس مسیح داستان این معرفی 50 صفحه اولیه کتاب را شامل می شود و تا 400 صفحه بعد از این روند داستان بر همین روال می گذرد .که اگر خواننده اثر با مسیحیت آشنایی داشته باشد چیزی جز بازبینی چشمش را نمی گیرد البته شخصیت پردازی زیبا چه آنجا که مسیح در حال رهیدن از وسوسه هاست و رنجش در پی تراشیدن نقاب مسیحایی برای صورت انسان است بقدری اثر را خواندنی ساخته که رخوت یادآوری از ذهن خواننده دور می شود .البته نکته ای در خور توجه دیگر در شخصیت بزرگ اما نقش کوتاه لکاته اغوا گر است زنی که با تن فروشی خویش بناست به زنان شهر عصمت و به دستان حریص و هرزه مردانشان آبرو ببخشد و در این حال مقامی می یابد اهورایی به گونه ای که هیبت تمامی مقدسین را تحت شعاع قرار داده و خواننده اثر در هر موعظه و حتی در همان سلوک نجات دهنده در جستجوی اوست .نویسنده اثر بقدری از مهار آتش سودای تاثیر او ناتوان است که ناشیانه و بدور از هرگونه ظرافت با خنجری آغشته به عجز و کین سینه اش میدرد و خون بهای خیانت یهودایش می سازد تا مگر خود و مردان هم داستانش را از گزند او برهاند اما...
بعد از آن صحنه روبرو شدن دو روی مرد روحانی یکی به خظا فربه و دیگری از راست تکیده را شاهدیم و مناظره ایشان دردی است دامنگیر تمامی ادیان ( چنانچه در آتش بدون دود ابراهیمی یاشولی حسن و یاشولی آیدین را می بینیم ) و بعد از آن قصه همیشه تکرار سرزمین مقدس موسی و کوچیدن به سمتش را و امیدهای واهی آن ( باز در همان کتاب ابراهیمی در اینچه برون شاهدیم ) .
اما ناجی داستان ما قربانی هیچ کدام از این درد هانیست!!! تو گویی درد بی علاج زمانه چیز دیگریست و مسیح دیگر قربانی این گناهان نمی شود ...