مسیح باز مصلوب
نویسنده:
نیکوس کازانتزاکیس
مترجم:
محمود سلطانیه
امتیاز دهید
✔️ محل وقوع داستان یکی از روستاهای یونان است که توسط «آقا»، حکمران منصوب از طرف دولت عثمانی، اداره میشود.مانولیوس نام شخصیت اصلی این رمان است که الگوی خود را مسیح قرار داده است و داستان کلی رمان روایت کنندهٔ داستان زندگی وی و تلاش ها و کوشش هایی است که او برای کمک به مردم میکند. آقا، اختیاردار جان و مال و ناموس اهالی این آبادی است ضمن اینکه در روابط خصوصی آنها دخالتی ندارد.اختلاف بین آقا و ساکنان زمانی آغاز میشود که «یوسفک»، پسربچه امردی که آقا از ترکیه آورده است و مونس ساعات خوش اوست، به قتل میرسد . کازانتزاکیس، در این رمان، با موشکافی تضاد بین حاکم ترک و رعایای یونانی را با طنزی دلنشین به تصویر کشیده و از سوئی دیگر اتحاد این دو را برای حفظ منافع مشترک و سرکوبی جنبش نوخاستهای که به مذاق متعصبین کلیسا نا خوش آیند است، نشان میدهد. این کتاب تصویری گویا از عناصر موجود در جامعه و نماینده بینشهای گوناگونی است که به نامهای ناسیونالیسم، سوسیالیسم، خرده بورژوازی، سرمایهداری، فئودالیسم و انقلاب در جایگاه مخصوص به خود اعلام موجودیت میکنند.
متن کامل در 580 صفحه
بیشتر
متن کامل در 580 صفحه
دیدگاههای کتاب الکترونیکی مسیح باز مصلوب
می بینیم به قصد نویسنده این بار شستن گناهان رسالت نیست بلکه نجات در چیز دیگری است نجات گرسنگان و بی پناهان و ستیزه با نظام سرمایه داری
از آجا که در مقدمه اثر می خوانیم نیکوس کازانزاکیس تحصیل کرده در رشته حقوق برای مدتی ریاست اتحادیه کارگران سوسیالیست کشورش را بر عهده داشته و با این تفکر است که روحیه انقلابی نجات را در این اثر به تفکر اجتماع تزریق می کند .درست یا غلط این حرکت (برداشتن از جیب ثروتمندان و ریختن به جیب فقرا )با خودشان بنده در این خصوص نظری نمی توانم داشت تنها خاطرم هست در جایی جناب شریعتی در این زمینه مطلبی دیدم به این مضمون :
...شعارش هم نه عبادت و نه تفسیر خاص از این کلام و از این اصل، و از آن فرض است، علیه "کنز" و کاپیتالیسم است، یعنی سرمایه داری، گنج نهادن، زراندوزی از راه استثمار مردم. این شعار تشیع ابوذر است:
"یا ایها الذین آمنوا ان کثیرا من الاحبار و الرهبان لیاکلون اموال الناس بالباطل و یصدون عن سبیل الله والذین یکنزون الذهب و الفضه ولاینفقونها فی سبیل الله فبشرهم بعذاب الیم" (توبه ۳۴)...
این دیدگاه کاملا شخصی و بسیار مشتاق بررسی است
رها _مسافر شماره 17
...
در سطر های اولیه فضای رخوت انگیز شهر بسیار بسیار مقبول اهالی و خوشایند حاکمیت (هم سیاسی و هم دینی ) است آقای داستان شخصی ترک مسلمان و شاهد باز است ( اشکالی که بر مرد قصه سرا رواست عدم شناخت راستینش از ادیان بویژه دین دین غالب است اما از آنجا که این ناآگاهی از روی تعصب و یا مقایسه بادین مغلوب نیست می توان سعی در بی تعصب دیدن و همراهی با نویسنده داشت چرا که این چنگ زدن به رسن دین بر خلاف آنچه در ظاهرست ابدا هدف نیست بلکه ابزاری است جهت هدفی والاتر : عامل نجات انسان و شناخت قربانیان این راه )
بعد از نمایی که از شخص والی می پردازد به معرفی ریش سفیدان و به سخره گرفتن حقیقت هر کدام از این پنج نفر
1- حاج نیکولیس برادر کشیش روستا - مردی خشک عینکی 2- ناخدا توفان 3- ژرژپاتریارکناس ریش سفید ترین فرد آبادی 4- لاداس پیر مردی پیر و تکیده و خسیس و بلاخره پدر گریگوریس
در صفحه های اولیه کتاب این 5 راس حاکمیت به خوبی توسط پدر فاسد اما مقدس نما رسوا ( بخوانید معرفی ) می شوند و بعد از آن به جسجوی مردان شبیه خوان شخصیت های بعدی داستان را معرفی می کند
ببخش سحر اما می خندم آخر این چه فرمایشی است بانو
چنانچه می دانید مسیح از خود کتابی ندارد و اندیشه هایش تعالیمش و حتی خود وی توسط حواریون وی که 11 نفر بودند به مسیحیان و دیگر جهانیان معرفی شدند
در ابتدای رسالت مسیح می بایست حواریانی را به خدمت بگیرد تا بار رسالت سنگین خویش را بر دوش آنها بگذارد از ین رو به افرادی وارسته( بانو سحر وارسته چیزی ورای وابستگی و فرو تر از دلبستگی گویند- البته به اعتقاد بنده ) از این رو می بینیم که در اول قرنتیان 15:7-39بخوبی به این موضوع پرداخته فراز هایی از این آیات چنین است :.
.***...و اما در خصوص باکره ها ،حکمی از خداوند نیافته ام ولی در مقام کسی که به واسطه رحمت خداوند در خور اعتماد است نظر خود را بیان می کنم به سبب بحران زمان حاضر برای شما بهتر است در همان وضعی که هستید باقی بمانید اگر به زنی بسته ای رهایش مکن و اگر از زن آزادی در پی همسر مباش اما اگر همسر اختیار کنی گناه نکرده ای و اگر باکرهای شوهر کند گناه نکرده است .اما آنان که ازدواج می کنند در این زندگی سختی خواهند کشید و من نمی خواهم شما رنج ببرید.....خواست من این است که از هر نگرانی به دور باشید مرد مجرد نگران امور خداوند است نگران اینکه چگونه خداوند را خشنود سازد .در حالی که مرد متاهل نگران امور این دنیاست نگران اینکه چگونه همسرش را خشنود سازد و توجه او به امری واحد معطوف نیست و...***
با این ذهنیت در کامنت بعدی بر می گردیم به اصل کتاب
رها مسافر شماره 17
اصلا دین مسیحیت با زن گرفتن مخالفت دارند و کشیش های اونها زن را عامل شیطانی می دانند ...
این اصلا درست نیست روح زن ها به دلیل پذیرفتن مهر مادری بیشتر شایسته پرستش خداونده اصلا همین مسیح فراموش کرده مادر اون یک زن هست که خدا توی قران این همه از پاکی اون تعریف کرده و به سبب همین پاکی مسیح را در آغوش وی گذاشته است
با سپاس از دوست فرهیخته و ارزشمند بانو ریحان بابت تذکر بجا و برخورد شایسته شان
با عرض پوزش تصحیح می کنم بانو سیمین دانشور و نه بانو سیمین بهبهانی
مراسم تعزیه و قدمت آن
بانوی عزیز مراسم تعزیه مراسمی است یادگار ایرانیان باستان مرد نیمه افسانه ای در دوران طلایی ایران باستان زیست می کرد بنام سیاوش سرنوشت این جوانمرد را می دانم که می دانی و بازگویی این مطلب از قلم ناتوان من و حوصله شما خارج است تنها به یادآوری همین بسنده کنم که ایرانیان بعد از مرگ مطلومانه سیاوش هر ساله به جهت جاودانگی و نیز تسکین وجدان خویش مرگ وی را شبیه خوانی می کردند
بعد ها با اشغال ایران توسط اعراب این حرکت ملی و سرنوشت مشابه این قهرمان ملی ( سیاوش ) با قهرمان دینی مسلمانان شیعه مذهب (حسین ) گره خورد به گونه ای که این شبیه خوانی به ایام نبرد ده روزه ایشان و مرگ مظلومانه و قیام جاودانه ایشان همه ساله توسط شیعیان ایشان(حسین ) برپا می شود
و اگر نیک بنگریم در علم های حسینی نماد گیاه پرسیاوش( در افسانه می خوانیم بعد از مرگ سیاوش با ریختن هر قطره خون وی بر خاک گیاهی منسوب به این نام از خاک بیرون آمده و نماد نام این جوانمرد جوانمرگ می شود ) را بخوبی شاهدیم
و نیز اصل واژه سوگواری =سیاوش( سوگوار) -سیاه پوشان( سوگواران ) - سیاه پوشی ( سوگواری ) می باشد .
بانو سیمین بهبهانی در کتاب سووشون شکلی ازهمین سوگواری را به تصویر کشیده
مکان یونان در زمان سلطه عثمانی است. داستان: بناست سالی که در پیش از به مناسبت شهادت مسیح تعزیه بر پا شود.
نکته اول: تعزیه هنری ست که از زمان حضرت مسیح اجرا می شده است و بعد ها از طریق قفقاز به ایران وارد و برای شهادت امام حسین به کار گرفته می شود.
پسرک خوش سیمایی که واجد اخلاقیات نیکویی هست نقش مسیح را بر عهده خواهد داشت. در این میان دسته ای مهاجر به ده وارد می شوند و بین دو کشیش تقابل می شود.و در این تقابل نکاتی از فهم مردمان از دین و تاریخ گفته می شود که متفاوت است.
دنیا همه راز است. رازی بزرگ و نمیتوان نیک را از بد بازشناختن؛ چون هر دو ظاهرا یکی هستند.
چرا در این دنیا مردمان شریر اینهمه قوی هستند و مردمان شریف این همه ضعیف؟ اگر چه مانند گوسفند رام بودن خوشایند است؛ اما وقتی گرگ ها گردنمان را گرفتند بهتر است شیر باشیم.
چه رازی در اعتراض نهفته که آدم را سبک میکند؟
(از متن کتاب)
آقا : {بخودت زحمت نده لعنتی!من که گفتم آنها دارند خودشان یکدیگر را میکشند اگر ما دخالت کنیم و چند نفر از آنها را بکشیم دولتمان به دردسر می افتد،همینجا جایمان خیلی خوب است هوا سرد است و نمیگذارم بیرون بروی.الان پیر زن برایمان عسل و گردو می آورد.}
کشیش :{ وقتی فردی قربانی ستمی میشود و آن ستم در راستای خیر مردم است ! در این صورت ستم عین عدل میشود.}
آموزگار : {هر چه بر سرم بیاید حقم است! من نه گوسفندم نه گرگ.من آدم بیخودی هستم.گرگها گازم میگیرند و گوسفندها پشگل بر سرم میریزند،خوب میدانم حق با کیست اما شهامت ندارم}
پانایوتیس : {من با هیچکس همدست نیستم،نه دست کسی را بوسیده ام و نه ما تحت کسی را لیسیده ام .نمی بینی مانند خرس تنها زندگی میکنم؟از همه تان چه آنها که این بالا زندگی میکنند و چه آنها که آن پایین،از همه تان بیزارم.}
کستانتیس :{من نه شجاعم نه ادای آنها را در می آورم،هم میترسم و میلرزم،اگر روزی به همه چیز پشت پا زدم نه به خاطر ایمان نه از روی شهامت بلکه فقط به خاطر دلبستگی بوده و بس!}
یاناکوس : من میترسم اما ادای آدمهای شجاع را در می آورم و نمیدانم چه رازیست که هر چه بیشتر ادای شجاعان را در می آورم ترسم بیشتر میریزد.}
.
.
.
اما مانولیوس از همه ما بهتر است چون او ادای شجاعان را در نمی آورد.،او براستی شجاع است...