گرشاسب نامه
نویسنده:
اسدی طوسی
امتیاز دهید
باهتمام: حبیب یغمایی
چکامه ی گرشاسپ نامه از ارزنده ترین نوشتارهای پارسی و پس از شاهنامه فردوسی والاترین یادواره ی حماسی ایرانی است. سراینده ی گرشاسپ نامه حکیم اسدی طوسی سراینده ی سده پنجم هجری است. گرشاسپ، جهان پهلوانی ایرانی است که از او در اوستا بسیارنام رفته است و بی گمان بزرگ ترین و نام آورترین مردمان در جهان باستان بوده است. و اما مصحح گرشاسپ نامه؛ حبیب یغمایی در سال ۱۲۸۰ خورشیدی در شهرک خور، مرکز ناحیه ی جندق و بیابانک زاده شد و در ۲۴ اردیبهشت ۱۳۶۳ در تهران درگذشت. مصحح در مقدمه ی کتاب از مآخذ گرشاسب نامه، گفته های فردوسی درباب گرشاسب، زندگانی و آثار اسدی توسی سخن می گوید و نسخه شناسی این کتاب را ذکر می کند و نیز روش تصحیح متن را بیان می دارد. این کتاب با اساس قرار دادن نسخه ی مدرسه ی سپهسالار تصحیح گردیده و اختلافات آن با نسخه ی موزه ی لندن به طور کامل در بخش پاورقی ها ضبط شده است و ابیاتی که از نسخه ی اساس افتاده و در نسخه ی موزه ی لندن و یا نسخه ی آستانه موجود بوده، با نشانه ی * در متن کتاب ثبت شده است. در ضمن نسخه بدل های ارزشمند و عمده ی دیگر نسخ مذکور در پاورقی ها مضبوط است؛ بنابراین می توان گفت یغمایی در تصحیح این سروده از شیوه ی بینابین بهره برده است. در برخی از موارد نیز اغلاط بارز نسخه ی اساس را به شیوه ی قیاسی تصحیح شده است. در پایان کتاب نیز فرهنگ نامه ای شامل واژگان و عبارات دشوار متن و سپس فهرست اعلام آمده است. چاپ دوم این سروده در سال 1354 به اهتمام حبیب یغمایی توسط انتشارات کتابخانه طهوری و در تهران چاپ و عرضه شده است.
این کتاب پیشتر با کیفیت نامطلوب در سایت قرار گرفته بود.
بیشتر
چکامه ی گرشاسپ نامه از ارزنده ترین نوشتارهای پارسی و پس از شاهنامه فردوسی والاترین یادواره ی حماسی ایرانی است. سراینده ی گرشاسپ نامه حکیم اسدی طوسی سراینده ی سده پنجم هجری است. گرشاسپ، جهان پهلوانی ایرانی است که از او در اوستا بسیارنام رفته است و بی گمان بزرگ ترین و نام آورترین مردمان در جهان باستان بوده است. و اما مصحح گرشاسپ نامه؛ حبیب یغمایی در سال ۱۲۸۰ خورشیدی در شهرک خور، مرکز ناحیه ی جندق و بیابانک زاده شد و در ۲۴ اردیبهشت ۱۳۶۳ در تهران درگذشت. مصحح در مقدمه ی کتاب از مآخذ گرشاسب نامه، گفته های فردوسی درباب گرشاسب، زندگانی و آثار اسدی توسی سخن می گوید و نسخه شناسی این کتاب را ذکر می کند و نیز روش تصحیح متن را بیان می دارد. این کتاب با اساس قرار دادن نسخه ی مدرسه ی سپهسالار تصحیح گردیده و اختلافات آن با نسخه ی موزه ی لندن به طور کامل در بخش پاورقی ها ضبط شده است و ابیاتی که از نسخه ی اساس افتاده و در نسخه ی موزه ی لندن و یا نسخه ی آستانه موجود بوده، با نشانه ی * در متن کتاب ثبت شده است. در ضمن نسخه بدل های ارزشمند و عمده ی دیگر نسخ مذکور در پاورقی ها مضبوط است؛ بنابراین می توان گفت یغمایی در تصحیح این سروده از شیوه ی بینابین بهره برده است. در برخی از موارد نیز اغلاط بارز نسخه ی اساس را به شیوه ی قیاسی تصحیح شده است. در پایان کتاب نیز فرهنگ نامه ای شامل واژگان و عبارات دشوار متن و سپس فهرست اعلام آمده است. چاپ دوم این سروده در سال 1354 به اهتمام حبیب یغمایی توسط انتشارات کتابخانه طهوری و در تهران چاپ و عرضه شده است.
این کتاب پیشتر با کیفیت نامطلوب در سایت قرار گرفته بود.
آپلود شده توسط:
hanieh
1395/06/24
دیدگاههای کتاب الکترونیکی گرشاسب نامه
ببیند در همان نپی"تاریخ ماد" دیاکونوف رویههای 27 - 21 نشان داده است بررسی کرده است. هرودوت تنها آنچه که میشنفت را مینوشت، پس در اینجا یونانیان بزرگنمایی کردند، هرودوت مانند گزنفون داستانپردازی نمیکرده یا مانند کتزیاس دروغبافی نمی کرده، همچنین سوگیری کمتری داشته است، پس همین هرودوت ارزشش بیشتر است با اینکه تهی از کژی نمیباشد.
در کتاب اندیکایش معلوم میشود او اصلا پایش را به هند نگذاشته و منابعش افسانه ها است!
درباره پرسیکاهم باید بگویم چیزهایی گفته است که کاملا صحتشان رد شده است. مثلا میگوید آشوریان تا باختر آمدند. مادها بالای بیست پادشاه داشتند که نخستین پادشاهشان سردار پادشاه آشور بود و او آشور را منقرض ساخت! یا کوروش از تبار ماردها میباشد و پدرش راهزن بود.
باید گفت که هیچوقت کتزیاس رو کسی جدی نگرفت زیرا بیشتر داستان و اساطیر نوشته تا خود تاریخ را[/quote]
نمیدانیم چرا برخی میاندیشند اگر سره و ناسره را به هم آمیزند استاد میشوند، در راستای سخنان شما دوست گرامی برای کسانی که "تاریخ ماد" نوشته ایگور دیاکونوف را نخواندهاند، برگردان کریم کشاورز، رویههای 37 - 27 را بخوانند زیرا آنجه دیاکونوف سر تا پای کتزیاس را قهوهای کرده است، با این روی داستان سپیتمه با گفتههای پدر تاریخ، هرودوت جور در نمیآید.
با درود، گرامی.
زمانی همین دیدگاه شما را چند تن دیگر درباره هرودوت به من گفتند که در منبع خود قرار ندهم.
سال ها پیش من نیز کتزیاس را به کلی نمی پذیرفتم. اما هنگامی که در برخی از نوشته هایش با دقت نگریستم، پی بردم که در پاره ای با روایات ملی-مذهبی ایرانیان سازگار است. از پزشکی که 17 سال در دربار ایران بوده، چشمداشت این را ندارم همه ی نوشته هایش افسانه باشد. این که در یک سری از نوشته هایش خواسته یا ناخواسته اشتباه کرده، دال بر این نیست که مطلقاً او را رد کنیم.
همین هرودوت را هم پدر دروغ و دروغگو خوانده اند. توکودیدس و استرابو و دیودور و سیسرو نیز نقدهای تندی بر علیه او داشته اند. پاره ای از نوشته های هرودوت هم افسانه می باشد، اما نباید از همه ی نوشته های او چشم پوشی کرد. نباید تنها به ظاهر خرواری از نوشته های تاریخی بسنده کرد، باید آنها را تحلیل و تجزیه و غربال کرد و باهم تطبیق داد. فی المثل:
آنجا که می گوید کوروش را یک سگ ماده شیر داده است، گول معنی نام زن آن چوپان را خورده که "سپاکو" نام داشته است و این نام در زبان مادی به معنی "سگ ماده" می باشد. در روایات ملی، نویسندگان همین برداشت اشتباه را از نام آن زن داشته اند، ولی عمداً نام سگ ماده (= سپاکو) را حذف کردن، و برای چهره ی اساطیری کوروش یعنی فریدون، از ماده گاو برمایون نام بردند که فریدون را شیر داده است. گاو در نزد مغ ها جایگاه بسیار ویژه ای داشته است. می بینید، در ظاهر مخالفت دارند، اما در باطن رنگ و بوی دیگری به خود می گیرند.
محتوای آن 2 پیام پایینی بنده تنها و تنها نوشته ی کتزیاس نبود، بلکه در این باره نوشته های ایران شناسان و تاریخ نگاران گذشته، پازل وار کنار هم چیده شده است، و سدالبته روایات ملی-مذهبی در این باره سهم به سزایی داشته اند.
به هر روی، جناب خونیرث گرامی به عنوان یک اسطوره پژوه بهتر زبانِ من را درک می کنند.
دیرزیست و کامروا باشید.
پس از سقوط دولت ماد، و کشته شدن سپیتمه، کوروش هخامنشی (= فریدون) حکومت این دو برادر را از سمت ارمنستان و رغه (= ری) به ورکانه (= گرگان) و سمت بلخ انتقال می دهد، و حضرت زرتشت (ع) حکومت مذهبی خود را در آنجا دنبال می کند. سردرگمی پژوهندگان در تعیین مکان زرتشت (ع) از اینجا می باشد که آیا او در آذربایجان بوده است یا ری و یا بلخ، در واقع در مسیر پژوهش های چندین ماه ام به این نتیجه رسیده بودم که وی در هر 3 مکان حضور داشته است. بعدها او را با نام گائوماتَ و گئوتمه بودا در خاور دور شناختند. ادعای زرتشتی ها و بودایی ها بر سر آتشکده نوبهار در بلخ از همین جا سرچشمه می گیرد؛ چرا که بودا و زرتشت یکی هستند و جناب کرَفت به درستی بودا را یک شاهزاده ایرانی دانسته بود. دقیقی نیز به درستی این آتشکده را در زمان لهراسب (= اینجا منظور سپیتمه پدر زرتشت) و گشتاسب (= ویشتاسپ کیانی/مادی) دانسته است. و هر سال بیش از پیش بر این واقف می شوم.
[/quote]
بنظرمن بهتر است که کتزیاس را اصلا در منبع خود قرار ندهید. زیرا اولا از کتاب اصلیش یک چهارم صفحه باقی نمانده و فقط گفتارهایش توسط نویسندگانی چون نیکولای دمشقی و فوتیوس و دیودور نقل کردند. دوما که این فرد بسیار، حتی بنابر گفته خود یونانیان بسیار گزافه گو بود. بطورمثال انتقاد ارسطو و استرابو و پلوتارک و آریان و لوسیان از او.
در کتاب اندیکایش معلوم میشود او اصلا پایش را به هند نگذاشته و منابعش افسانه ها است!
درباره پرسیکاهم باید بگویم چیزهایی گفته است که کاملا صحتشان رد شده است. مثلا میگوید آشوریان تا باختر آمدند. مادها بالای بیست پادشاه داشتند که نخستین پادشاهشان سردار پادشاه آشور بود و او آشور را منقرض ساخت! یا کوروش از تبار ماردها میباشد و پدرش راهزن بود.
باید گفت که هیچوقت کتزیاس رو کسی جدی نگرفت زیرا بیشتر داستان و اساطیر نوشته تا خود تاریخ را
بیشک خیرهسری ایشان در پافشاری روی دیدگاه نادرست خودش ستودنی است هنگامی که زیر نپی "گیلگمش: کهنترین حماسه بشری" با گواهان زبانشناختی دهان ایشان را بستم باز ایشان نمی دانم با چه رویی دوباره دارد این سخن را می گوید، دگر آن که دری وری هایش می توان درباره منشهای داستانی مانند رستم برتافت، با این روی درباره منشهای تاریخی مانند زرتشت نمی توان برتافت، زبان گاهان وابسته به زبانهای ایران خاوری است و بسیاری کهن و نزدیک به سانسکریت است، گئومات مادتبار بوده است، مادها در ایران باختری زندگی میکردند و زبانشان از شاخه ایرانی باختری بوده است. آموزههای بودا مانند زادمرد یا تناسخ ریشه در همان هندوگری زمانه خودش دارد و از آموزههای زرتشت جدا است. هیچ زرتشتشناسی چنین سخنان چرندی را نگفته است، ایشان حتا چرندوپرندهای کتزیاس را درون دیدگاههای خودش کرده است.
باید در کنار نسکِ استاد خوانده شود.
جوِ گرشاسب نامه تا اندازه ای خشن می باشد. البته نمی شود همه اش را افسانه نامید؛ گرشاسپ همان رستم است که بعداً رویدادهای مربوط به کسان دیگر تحت نام رستم به او منتسب شده است و بعلاوه همان گونه که فرمودید شاخ و برگ های افسانه ای که بدان افزوده اند.
سلام علیکم و رحمه الله
مواردی با شاهنامه تضاد دارد. فی المثل در گرشاسپ نامه، ظهور زرتشت را در زمانه ی فریدون می داند، در شاهنامه ولی پس از فریدون، منوچهر و نوذر و زوطهماسب و گرشاسپ و کیقباد و کاووس و کیخسرو و لهراسپ می روند و سپس در زمانه گشتاسپ، زمانه ی زرتشت است.
گرشاسپ نامه فقط خشن نیست. بی احساس هم هست. اسدی طوسی خیلی راحت در دو بیت سر و ته قضیه گردن زدن سی هزار نفر توسط گرشاسپ را هم می آورد. فردوسی ولی بر سر ذبح سیاوش، آب از مژه ی هر کسی روان می کند و در ماجرای ذبح سرخه پسر افراسیاب به دستور رستم به کیفر خون سیاوش، پهلوانان ایران از انجام این کار ابا دارند. روح انسانی را می توان در شاهنامه دید و در مسائل مختلف احساسی که فردوسی بیان می کند، همان احساس خواننده است. در داستان سهراب به درستی می گوید که "دل نازک از رستم آید به خشم". در ماجرای اسفندیار، کاملا احساس بین دو راهی ماندن را به انسان منتقل می نماید. گرشاسپ نامه مطلقا از اینها بری ست.
در گرشاسپ نامه سیمرغ پرنده ایست که برای آن ها که در بیابان راه گم کرده اند، میوه به منقار می برد و راه را نشان می دهد. در شاهنامه سیمرغ، دانای راز است و پر سوم آن، همچون شاه کلید همه ی مشکلات ایران در فرهنگ ایرانی پنهان مانده و به جا مانده است. حکیم بودن فردوسی در اینجا نمایان است و برتری مطلق برداشت وی نسبت به اسدی طوسی مثل روز روشن است.
آنچه در گرشاسپ نامه وجود دارد، قدرت شاعری ست و اگرنه این کتاب نه داستان قرص و محکمی دارد، نه پیامی در داستان هایش نهفته است و نه رغبتی برای خواندن مجدد آن ایجاد می کند. بنده و شما هر دو چند نسخه از شاهنامه را خواندیم، ولی من یکی که تمایلی به مطالعه مجدد گرشاسپ نامه ندارم.[/quote]
مشاهدات شما در مقایسه بین اثر حکیم فردوسی و کار حکیم اسدی توسی بسیار متقن و سنجیده هستند. هر چند بایستی به این امر هم توجه دشت که نیاکان ما واژه حکیم را به درستی به کار می بردند و اینکه از اسدی به عنوان حکیم یاد کرده اند دلیل بر صحه گذاشتن بر ژرفای دیدگاه ایشان است. شاید چون فردوسی و اسدی هر کدام به نقش ویژه و رسالت خویش آگاه بوده اند سروده خود را بر اساس ان رسالت تنظیم کرده اند. به این معنی که فردوسی در اشاره به جنبه های عاطفی داستان صراحت بیشتری نشان داده و اسدی صرفا به بازگویی حکایت اکتفا کرده است, والله اعلم بالصواب .
پس از سقوط دولت ماد، و کشته شدن سپیتمه، کوروش هخامنشی (= فریدون) حکومت این دو برادر را از سمت ارمنستان و رغه (= ری) به ورکانه (= گرگان) و سمت بلخ انتقال می دهد، و حضرت زرتشت (ع) حکومت مذهبی خود را در آنجا دنبال می کند. سردرگمی پژوهندگان در تعیین مکان زرتشت (ع) از اینجا می باشد که آیا او در آذربایجان بوده است یا ری و یا بلخ، در واقع در مسیر پژوهش های چندین ماه ام به این نتیجه رسیده بودم که وی در هر 3 مکان حضور داشته است. بعدها او را با نام گائوماتَ و گئوتمه بودا در خاور دور شناختند. ادعای زرتشتی ها و بودایی ها بر سر آتشکده نوبهار در بلخ از همین جا سرچشمه می گیرد؛ چرا که بودا و زرتشت یکی هستند و جناب کرَفت به درستی بودا را یک شاهزاده ایرانی دانسته بود. دقیقی نیز به درستی این آتشکده را در زمان لهراسب (= اینجا منظور سپیتمه پدر زرتشت) و گشتاسب (= ویشتاسپ کیانی/مادی) دانسته است. و هر سال بیش از پیش بر این واقف می شوم.
جستاری است مفصل، که به همین مجمل بسنده می کنم؛ چرا که خودتان در جریان بقیه ی ماجرا هستید. با سپاس از شما که یادآوری کردید، پیام را در جای دیگری گذاشتم و یک یادداشتی برداری کردم.