رسته‌ها
که جان دارد و . . .
امتیاز دهید
5 / 4.3
با 16 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 4.3
با 16 رای
.
تمام سوالات بی جواب در این متن، همچنان بی جواب مانده اند . . .
داستان کوتاهی دیگر تقدیم به عزیزان کتابناکی
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
7
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:
sadaf zackaric
sadaf zackaric
1393/11/27

کتاب‌های مرتبط

درج دیدگاه مختص اعضا است! برای ورود به حساب خود اینجا و برای عضویت اینجا کلیک کنید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی که جان دارد و . . .

تعداد دیدگاه‌ها:
15
[quote='joghde pir']صدف عزیز
در درجه اول بهت تبریک میگم بابت روز خاص،ماه خاص و سال خاص تولدت اصن 19 اسفندیای 72 خیلی خاصن ) [/quote]
:)) اصلا روایت داریم چنین ستاره هایی هر بیست قرن یک بار متولد میشن!
[quote='joghde pir']
نمیدونی که چقدر وحشتناک شد قیافم وقتی همستر رو خوندم،اصلا یه سطل آب سرد بود که خالی شد روی سرم. [/quote]
کاملا حق داری و اگر این داستان رو بعنوان یک اثر ادبی یا هنری به اشتراک میذاشتم، باعث نومیدی بود. ولی هدف من بیشتر اعتراض به شرایط بد حیوانات (چه خیابانی و چه خانگی که اشاره شد) بود و اینکه بشر چطور میتونه با بی دقتی و کوتاهی باعث عذاب یه موجود زنده ی دیگه بشه. میخواستم نشون بدم یه انسان در اون وضعیت چه تصویری از زندگی داره و مسئولیت نگهداری از یک جاندار چقدر سنگینه.
شاید باید فضای داستان رو طوری تغییر میدادم تا این آمادگی ذهنی رو به خواننده بده که ممکنه این داستان مفهوم عمیق ادبی نداشته باشه. این نکته رو یادم میمونه و ممنون بابت تذکر.
من هم برات آرزوی موفقیت روز افزون دارم. به ویژه در قلم خوبت. پیروز باشی
صدف عزیز
در درجه اول بهت تبریک میگم بابت روز خاص،ماه خاص و سال خاص تولدت :) اصن 19 اسفندیای 72 خیلی خاصن :)))
در درجه دوم مرسی که داستانت رو باهامون به اشتراک گذاشتی
داستان خوبی بود،زبان ساده و روونی داشت که خیلی کمک میکرد به ادامه دادن داستان،اپیزود بندی داستان خیلی جالب و لازم بود،به نظرم اگه خطی و سرراست نوشته میشد خسته کننده بود،بعد از هر اپیزود حس کنجکاوی به ادم می داد که تحریک میکرد بقیش رو هم بخونه
داستان تعلیق خیلی زیبایی داشت و خواننده رو تا قدم آخر میکشوند تا بفهمه قضیه از چه قراره
اما اما اما نمیدونی،نمیدونی که چقدر وحشتناک شد قیافم وقتی همستر رو خوندم،اصلا یه سطل آب سرد بود که خالی شد روی سرم.هرچند ایده جالب بود و از زبان حیوانات داستان نوشتن هم کار جالبیه ولی من تا قبل از اون جمله انتظار داشتم یک اندیشه ای رو منتقل کنی،داشتم ذوق مرگ میشدم که چه داستان نمادین جالبی دارم میخونم و له له می زدم که بفهمم آخرش رو قراره چطور تموم کنی،به نظرم اونجا یهو داستانت از یه داستان کاملا پست مدرن به تیپ یه داستان کاملا سطحی و عام پسند تنزل کرد،البته این صرفا نظر شخصیمه نه از روی سواد یا هر دانش نقد ادبی ای که من ندارم واقعا
بازم مرسی و بازم بنویس دوست من :)
بسیار زیبا و تاثیر گذار . . . امتیاز 6 دادم . . . جملات کوتاه و از ته دل . . . اگر درباره انسان بود کاملا فضایی کافکایی داشت مثل مسخ کافکا بود ! متاسفانه در کشور ما حیوانات را خیلی اذیت می کنند در یکی از خیابانهای شهر من مرغ ها را جلوی چشم خروس ها سر می برند و من واقعا در وجود خروس بدبخت رنج و غم و استیصال را مشاهده می کنم . . . به کارتان ادامه دهید و در خصوص سایر حیوانات به خصوص پرندگان هم بنویسید . . به قول ویکتور هوگو از کجا می دانید چه بسا زندانهای شما نتیجه ی در قفس کردن پرندگان باشد .
دوست عزیزی که امتیاز 2 دادید، اگه لطف کنید دلیل همچین امتیازی رو بگید تا با مشکل کتاب آشنا بشم خیلی خوشحال میشم
که جان دارد و . . .
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک