رسته‌ها
حریق خاطرات
امتیاز دهید
5 / 5
با 1 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 5
با 1 رای
امروز در کافی شاپ پیرمردی را دیدم که شاید حدود نود سال سن داشت، صورتش اصلاح شده بود، موهای سفید خیلی تُنُک داشت که شاید آخرین بازمانده ها از ارتش موهایش بودند، پیراهن سفید یکدست با شلوار طوسی اتو کرده و کفشای قهوه ای براق واکس زده پوشیده بود، رنگ کفش و کمربندش ست بود. بند ساعتش هم چرم قهوه ای رنگ بود. عینکی با قاب کائوچوئی قهوه ای که همرنگ کفش و کمربند و بند ساعتش بود با بندی قرمز رنگ از گردنش آویزان بود، شاید تنها مورد ناهماهنگ در ظاهرش بند قرمز عینکش بود. شانه هایش افتاده بود، قد و وزنش متناسب بنظر میرسید. متوسط قامت بود. گوشه های چشمهایش پایین افتاده بود که به همراه روشنی پوستش حالتی مهربان به چهره اش میداد که باعث میشد در اولین نگاه چروک های عمیق پیشانی اش به چشم نیاید. با آرامشی وصف نشدنی و با حرکاتی بسیار کند در یک عصر پاییزی تنها در کافه نشسته بود و کیک و قهوه میخورد، باد بیرون از کافه داشت پاکتی پلاستیکی را روی زمین جابجا میکرد و پیرمرد در آرامشی وصف نشدنی غرق بود، آرامشی شاید در یک قدمی مرگ!!! همانطور که نگاهش میکردم و محو آن آرامش شده بودم یک جمله به ذهنم رسید
با مرگ میرقصد!!!
و بعد به شعر اخوان ثالث فکر کردم و به خودم گفتم :
هی فلانی زندگی شاید همین باشد.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
20
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:
hiska1
hiska1
1396/08/02

کتاب‌های مرتبط

درج دیدگاه مختص اعضا است! برای ورود به حساب خود اینجا و برای عضویت اینجا کلیک کنید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی حریق خاطرات

تعداد دیدگاه‌ها:
0
دیدگاهی درج نشده؛ شما نخستین نگارنده باشید.
PDF
908 کیلوبایت
حریق خاطرات
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک