آشتی با مرگ
نویسنده:
استفان رت شافن
مترجم:
مهدی قراچه داغی
امتیاز دهید
.
برگرفته از متن کتاب:
کاش می توانستم به مردم بگویم که مردن از سرطان چقدر خوب است. این کلمات حیرت آور را اخیراً از زنی شنیدم که چند روز بعد در آرامش تمام جان به جان آفرین تسلیم کرد. او هرگز “دکتر کوبلر اس” را ندید اما تردیدی ندارم که اگر او بیمار بیمارستان بیلینگز می بود، از اینکه می توانست در سمینار دکتر راس دربارۀ مرگ حرف بزند و از ترس دور از منطق پزشک و کشیش و بیمار، سخن به میان آورد چقدر خوشحال می شد. نه اینکه ترس از مرگ کاملا غیرمنطقی است. ما بعد از مرگ می ترسیم، چشم پوشیدن از همه چیزهایی که دوست داریم باید دردناک باشد و از آنجائی که مرگ ما، اسباب اندوه دیگران می شود، طبیعی است که به خاطر آنها اندوهگین باشیم.
بیشتر
برگرفته از متن کتاب:
کاش می توانستم به مردم بگویم که مردن از سرطان چقدر خوب است. این کلمات حیرت آور را اخیراً از زنی شنیدم که چند روز بعد در آرامش تمام جان به جان آفرین تسلیم کرد. او هرگز “دکتر کوبلر اس” را ندید اما تردیدی ندارم که اگر او بیمار بیمارستان بیلینگز می بود، از اینکه می توانست در سمینار دکتر راس دربارۀ مرگ حرف بزند و از ترس دور از منطق پزشک و کشیش و بیمار، سخن به میان آورد چقدر خوشحال می شد. نه اینکه ترس از مرگ کاملا غیرمنطقی است. ما بعد از مرگ می ترسیم، چشم پوشیدن از همه چیزهایی که دوست داریم باید دردناک باشد و از آنجائی که مرگ ما، اسباب اندوه دیگران می شود، طبیعی است که به خاطر آنها اندوهگین باشیم.
دیدگاههای کتاب الکترونیکی آشتی با مرگ
که نمیداند کدامین " سین" سفره ی هفت سین است.
برای دانلود کردن کتاب ، گزینه دریافت را در بالای صفحه انتخاب کنید.
زندگی یا مرگ، بعد از ما چه فرقی میکند؟
ماهیان روی خاک و ماهیان روی آب
وقت مردن ساحل و دریا چه فرقی میکند؟
سهم ما از خاک وقتی مستطیلی بیش نیست
جای ما اینجاست یا آنجا چه فرقی میکند
یاد شیرین تو بر من زندگی را تلخ کرد
تلخ و شیرین جهان اما چه فرقی میکند؟
هیچ کس هم صحبت تنهایی یک مرد نیست
خانهی من با خیابانها چه فرقی میکند؟
مثل سنگی زیر آب از خویش میپرسم مدام
ماه پایین است یا بالا چه فرقی میکند؟
فرصت امروز هم با وعدهی فردا گذشت
بیوفا! امروز با فردا چه فرقی می کند؟
کان راه به توست، می شناسم
این مرگ نه، باغ و بوستان است
کو راه سرای دوستان است
تاچند کنم ز مرگ فریاد؟
چون مرگ از اوست، مرگ من باد
گر بنگرم آنچنان که رای است
این مرگ نه مرگ، نقل جای است
از خوردگهی به خوابگاهی
وز خوابگهی به بزم شاهی
خوابی که به بزم توست راهش
گردن نکشم ز خوابگاهش
چون شوق تو هست خانه خیزم
خوش خسبم و شادمانه خیزم
ذات انسان گوهریست ازلی ومرگ را بر آن دسترسی نیست.
عالم در تحول مستمر وبطور دایم در تغییر ،صورت است،و از آن زیانی نمی برد.
از مرگ چه اندیشی ،چون جان بقا داری***در گور کجا گنجی!؟چون نور خدا داری
زیرا انسان در مسیر یک« قوس صعودی »قرار گرفته و هر گونه مرگ او را به مبدا اعلا نزذیک تر میکند.(انا الیه...........)
هیزم بود آن چوبی که نسوخت***چون سوخته شد گردد ،شرری.
وانگه سزدش ،وا اصل رود***همچون شرر ،جان بشری
در جان انسان شراره ای از نور مطلق-نور نامحدود و بی انتهایی که آفتاب های بیشمار هستی از آن فروزان میشوند،موجود است ،وبسوی بیسویی کشیده میشود.«عدم»
همه دلها نگران ،سوی عدم***این عدم نیست که باغ ارم است
این همه لشکر اندیشه دل***ز سپاهان عدم یک ،علمست.
برسر گوربدن بین روحها ،رقصان شده
تا ببیند صد هزاران خویشتن ،بی خویشتن
مولانا
نامه هایش بوی وصل می دهند و عطر عشق در جانمان می پیچد .
مَن کانَ یَرجُولِقاء الله فَاِنَّ اَجَلَ الله لَاتٍ
( کیست که امیدوار ملاقات خداوند باشد پس وعده ی خداوند آینده است . )
عنکبوت – آیه 6
و عاشقانه ترین پیام ها ، نامه های ملکوت است ،
به آدمیان ، به گرفتاران زندان دنیا .و هر پیغام از دوست نسیم روح نوازی از بهشت است .
کُلُّ نَفسٍ ذائقَة اَلمُوتِ ثُمَّ اِلَینا تُرجَعُونَ ( هر نفسی طعم مرگ را می چشد ، پس به سوی ما باز می گردید . )
اگر این نامه ها نبود ، اگر این نسیم های ملکوتی بر روح خسته ی ما نمی وزید ،
چه کسی می توانست این زندان را تاب بیاورد .
مرگ چیست؟آیا نیست شدن یک هست است؟یا انتقال به خانه ای نو؟چه کسی میداند؟به قول شاعر اینقدر هست که بانگ جرسی می آید
در قرآن آیه ای است که آیه ی غریبی است که از فرط تکرار در دامن کلیشه افتاده است«انا لله و انا الیه راجعون»
مرگ با ما زاده می شود ، با ما رشد می کند ، با ما جوانه می زند ، در ما زندگی می کند .
و در هر گامی سایه وار قدم به قدم بدنبال ماست .
آیا نمی توان مرگ خود را دوست داشت ، و همچون مهمان گرانقدر و عزیزی در هر لحظه از زمان و مکان منتظر قدومش بود ، و او را چون جان گرامی در آغوش گرفت .
او از ماست ، با ماست ، و در ما زندگی می کند .
مرگ جزئی لاینفک از زندگی است که به زندگی معنا می بخشد .
مرگ شاید پلکان نردبانی است که ما را به ملکوت می رساند .
اما به شرط این که زندگی مان نیز پلکانی رو به ملکوت باشد .
پس این هر دو از هم جدا نیستند که مکمل یکدیگرند .