رسته‌ها
پای پیاده، روی ریل آهن
امتیاز دهید
5 / 4
با 17 رای
امتیاز دهید
5 / 4
با 17 رای
.
این اثر تقدیم می شود به همه ی کسانی که در الهام بخشی این اثر دخیل بودند.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
9
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:
mohammad_ebrahimian
mohammad_ebrahimian
1392/11/02

کتاب‌های مرتبط

روایتی از فرجام
روایتی از فرجام
5 امتیاز
از 2 رای
عصر اسف
عصر اسف
0 امتیاز
از 0 رای
سبک سنگین 1
سبک سنگین 1
0 امتیاز
از 0 رای
مالی خولیا
مالی خولیا
3.9 امتیاز
از 10 رای
ملاقات با کلمه
ملاقات با کلمه
4.5 امتیاز
از 24 رای
صدراعظم و سلطانش
صدراعظم و سلطانش
0 امتیاز
از 0 رای
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی پای پیاده، روی ریل آهن

تعداد دیدگاه‌ها:
26
محمد جان من خیلی شرمنده و عذر خواهم که چیزی ندارم بگم . وقتم خیلی تنگه رفیق . به بزرگواری خودت ببخش . حقیقتش آمار مطالعه ام این روزا فاجعه است :(
[quote='siderella']جناب ابراهیمیان تبریک......
طراحی روی جلد ساده و در عین حال بسیار.... پر معنا و عمیق است، خط ریلی که در مرکز طراحی قرار گرفته-
به گونه ایی تداعی کننده خود زندگی است.
زندگی هم مثل همین ریل آهن لحظات بیشماری از این فاصله ها را دارد.
وقتی معمای زندگی حل شود و بتوان معنای برایش یافت در انتها بریدگیها و فاصله ها از میان برداشته خواهد شد!! (این نظر من در رابطه با طرح روی جلد بود.)
داستان سوای ایرادت کوچکی که داشت،خوب... بود.
نتیجه گیری کوتاهی که از این داستان داشتم این بود که: هرگز میزان درد و اندوه ...و حس همدردی با دیگران میسر... نخواهدشد-
مگر اینکه انسان ها به یک درک و حس مشترکی...از آنچه بر دیگران می گذرد-برسند.
در غیر این صورت ما فقط دیوار چشم دار بدون حس و احساسی خواهیم بود، که گزارشگر اوج عواطف دیگران باشیم!!!
موفق و پیروز باشید.....[/quote]
با سلام
ممنونم از نظرتون در مورد جلد و کتاب. نظرات شما برام بسیار جالب بود. بعضی جمله ها بهتر از داستان بود. ممنون
جناب ابراهیمیان تبریک......8-)8-)8-)
طراحی روی جلد ساده و در عین حال بسیار.... پر معنا و عمیق است، خط ریلی که در مرکز طراحی قرار گرفته-
به گونه ایی تداعی کننده خود زندگی است.
زندگی هم مثل همین ریل آهن لحظات بیشماری از این فاصله ها را دارد.
وقتی معمای زندگی حل شود و بتوان معنای برایش یافت در انتها بریدگیها و فاصله ها از میان برداشته خواهد شد!! (این نظر من در رابطه با طرح روی جلد بود.)
داستان سوای ایرادت کوچکی که داشت،خوب... بود.
نتیجه گیری کوتاهی که از این داستان داشتم این بود که: هرگز میزان درد و اندوه ...و حس همدردی با دیگران میسر... نخواهدشد-
مگر اینکه انسان ها به یک درک و حس مشترکی...از آنچه بر دیگران می گذرد-برسند.
در غیر این صورت ما فقط دیوار چشم دار بدون حس و احساسی خواهیم بود، که گزارشگر اوج عواطف دیگران باشیم!!!
موفق و پیروز باشید.....
[quote='neb70']داستان یک طرف، طراحی جلد هم یک طرف...
البته هر دوشون عالیند.
ولی من هنوز تو کف جلدم![/quote]
سلام
ممنون از شما و دقت نظرتون در مورد جلد و داستان.
داستان یک طرف، طراحی جلد هم یک طرف...:-)
البته هر دوشون عالیند.:-)
ولی من هنوز تو کف جلدم!
[quote='wolfking']دوست عزیز قلم خوبی دارید
لحظه های خوبی در داستانتون بود. مثل کشیدن ساعت روی دست و اینکه "هنوز ساعت 7 بود". صحنه ی آخر داستان هم که اول شخص روی ریل حرکت میکنه و داستان طوری تعریف میشه که قطار و پیرمرد در یک آن یکی میشن عالی بود.
اما یه توصیه جدی برای بهتر شدن کارتون دارم.
اونم اینکه توصیف ها رو در متن ماوقع بیارید. در داستان کوتاه مجالی برای اینکه توصیف هارو جدای از جریان داستان بیارید نیست.
مثلا میتونستید شرح حال راه آهن رو در طی یک پیاده روی بیارید نه اینکه اول داستان توصیف کنید.
موفق باشید [/quote]
سلام
ممنون از توجه شما. مرسی، در کارهای آینده سعی بر اینه که بهتر باشم. هرچند که یک انسان همیشه افکار و حال و هوای ثابتی نداره و به حکم این حال و هواست که نوشته ها بهتر و بدتر میشه (البته به نظر من) :-)
دوست عزیز قلم خوبی دارید
لحظه های خوبی در داستانتون بود. مثل کشیدن ساعت روی دست و اینکه "هنوز ساعت 7 بود". صحنه ی آخر داستان هم که اول شخص روی ریل حرکت میکنه و داستان طوری تعریف میشه که قطار و پیرمرد در یک آن یکی میشن عالی بود.
اما یه توصیه جدی برای بهتر شدن کارتون دارم.
اونم اینکه توصیف ها رو در متن ماوقع بیارید. در داستان کوتاه مجالی برای اینکه توصیف هارو جدای از جریان داستان بیارید نیست.
مثلا میتونستید شرح حال راه آهن رو در طی یک پیاده روی بیارید نه اینکه اول داستان توصیف کنید.
موفق باشید :)
[quote='smahsa']خوب بود..
تبریک میگم!
فقط
کاش ادامه داشت...[/quote]
سلام
لطف دارید. ممنونم از وقتی که برای من گذاشتید.
خوب بود..
تبریک میگم!:-)
فقط
کاش ادامه داشت...
ترانه "صدا کن مرا" از عباس مهرپویا
صداکن مرا صداکن مرا
صدای تو گل تنهایی من
بیاد کودکی لالایی من
دل غمگین تو در دست من بود
به دست دیگری افتاد و گم شد
سیه زنجیر گیسوی بلندت
پریشان شد به دست باد و گم شد
نه من با توام نه تو با منی
حریق جنگلم خاکسترم کن
نمیخواهم بمانم پرپرم کن
نمیخواهم بدانی من که بودم
برایت قصه بودم باورم کن
مرا جانم صدا کن
مرا عمرم صدا کن
مرا با یک کلام عاشقانه
مرا با مهربانی آشنا کن.
[edit=گیلدخت]1392/11/02[/edit]
پای پیاده، روی ریل آهن
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک