رسته‌ها
میم مثل مینیمال
امتیاز دهید
5 / 4.4
با 97 رای
امتیاز دهید
5 / 4.4
با 97 رای
نویسندگان کتابناکی

دراین مجموعه، تلاشی را خواهید دید از کسانی که حتی در اولین تجربه داستان نویسی مینیمال خوش درخشیدند. دوستانی که بی اغراق تلاش کردند تا پس از مجموعه داستان " فلانیها " در دومین حرکت گروهی، اثری شاخص با استانداردهای یک کتاب الکترونیکی عالی به ثمر برسانند .
جا دارد سپاسگزاری کرد و نام آورد از همه کسانیکه بدون اینکه یکدیگر را دیده یا حتی صدای هم را شنیده باشند، برای خلق این کتاب تلاش کردند.

برای نظر سنجی و انتخاب بهترین نویسندگان به آدرس زیر بروید:
http://poll.pollcode.com/6392813

تاریخ پایان نظر سنجی 21 بهمن 1392 خواهد بود.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
فرمت:
PDF
تعداد صفحات:
29
آپلود شده توسط:
Reza
Reza
1392/10/01

کتاب‌های مرتبط

موج پنجم کرونا
موج پنجم کرونا
0 امتیاز
از 0 رای
هزار و یک شب - جلد ۲
هزار و یک شب - جلد ۲
4.5 امتیاز
از 72 رای
رقص کوسه
رقص کوسه
4.4 امتیاز
از 47 رای
Tales of Unrest
Tales of Unrest
5 امتیاز
از 3 رای
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی میم مثل مینیمال

تعداد دیدگاه‌ها:
1188
sinyasin نوشت:
نقل قول از ft0parham:نژاد پرستی!!!
توهین!!!
زیر سوال بردن صحت انتخابات!!!
پناه میبرم....
صرفا مزاح میکنم دوست عزیز شاهی بزرگوار به دل نگیرید
بنده هم نیز صرفا محض خاطر آن مزاجه ی حرفی ، جملاتی را منعقد ساختم .
فکاهه ی خونمان کم شده بود . گفتیم یه چیزی بزنیم در رگ .
دلمان هم گرفت با چاه بازکن حالش را جا میاوریم .

یاسی گرامی کامنتات به شدت منو یاد ملای قدیمی کتابناک میندازه .یادش بخیر و دلمون واسش تنگ شده.
سردرد شدیدی دارم.الان سی امین قرص را بلعیدم.
فردا که جسدم پیدا شود،همه می گویند : خودش را کشت!
ولی کسی نمی گوید چقدر سر درد داشت !
م.قهاری

خیلی چسبید محسن جان
soheil100 نوشت:
+18
(یاد آوری مطلق )
محوفوران زیبایی هایش
هضم آن دریای وحشی چشمان آبی
و نشئه صورتش به رنگ مهتاب
خم شدم تا ببوسمش
ناگهان حبابی خونین از دهانش بیرون زد
لزج و متعفن
وحشت زده عقب نشستم
تازه یادم آمد درآخرین دعوایمان، همین چند لحظه قبل
با کارد سلاخی شکمش را دریده ام.
.

سپاس سهیل گرامی
خیلی تصاویر قوی و بی پروایی در این قطعه هست
لذت بردم
soheil100 نوشت:
با توجه به مینیمال های دوستان گمان کنم باید (میم 2) را هم زحمتشو بکشید.البته یه سئوالی واسم پیش اومده.چرا دوستان قبلا این کار های خوب را ارسال نکردند؟

دقیقا وقتی وقت تموم میشه همه چی یاد آدم میاد :D:))
soheil100 نوشت:
برای برق از یاسی شاهی گرامی:
"برق"
برق رفت . اتاق تاریک شد . زوزه ی سرد باد در هوا بر خورد . دستهایم را
روی هم گذاشتم . دلهره آمد .کتابها خندیدند . من تنها شدم . برخاستم .
کبریت روشن شد . شمع آمد . نور پخش شد . خودم را دوباره دیدم . حالم
بد شد . نشستم . چه زندگی عمیقی .
این جملات کوتاه و منقطع اما یه شدت وابسته به هم و در گیر رابطه علت و معلولی که در عین کوتاهی بار معنایی خاص خودشون را هم به دوش می کشند نمونه ایی خالص از هنر مینیمالیستی به مفهوم واقعی کلمه هستند.یعنی در حقیقت در این مجموعه ، تنها نثر این داستان، یک مینیمالیست واقعی به مفهوم ساده گرایی و نه کوتاه نوشتنه.توصیفاتی که در مجموع فضای مد نظر نویسنده را به راحتی منتقل می کنه.قطع(برق) به عنوان فنومنی است که انگار رفتن آن همچو صاعقه ایی در یک (روال همیشگی ) شکاف ایجاد کرده اما در نهایت همان( روال )است و همان (خود) و همان (حال).و در پایان چه چیز زیبا تر از این جمله دو پهلو به عنوان نتیجه گیری آن (روال):چه زندگی عمیقی
چندین بار این داستان را خوندم و از تکنیک و هنر نویسنده عزیز لذت بردم.و البته باید اعتراف کنم اگه دوباره سیستم رای گیری ریست میشد ، این داستان رای اول من بود.

طبق معمول باید که تشکر کرد از تعاریف جاری . پس من نیز به جاده خاکی معمولیات نمیزنم و
ممنون میشوم از لطف چشم هایی که در آجرهای یک دیوار به دنبال سبزینه ای بی رمق میگردند .
مرسی سهیل عزیز .
با توجه به مینیمال های دوستان گمان کنم باید (میم 2) را هم زحمتشو بکشید.البته یه سئوالی واسم پیش اومده.چرا دوستان قبلا این کار های خوب را ارسال نکردند؟:-(
+18
(یاد آوری مطلق )
محوفوران زیبایی هایش
هضم آن دریای وحشیِ چشمان آبی
و نشئه صورتش به رنگ مهتاب
خم شدم تا ببوسمش
ناگهان حبابی خونین از دهانش بیرون زد
لزج و متعفن
وحشت زده عقب نشستم
تازه یادم آمد درآخرین دعوایمان، همین چند لحظه قبل
با کارد سلاخی شکمش را دریده ام.
دوستان صورتمو شطرنجی کنید.حقیقتش دیدم همه مینیمال های شما خیلی لطیفه ،گفتم یه خورده هم فضای اسلش و مردونه تر به اینجا بدم.پیشاپیش معذرت.
ft0parham نوشت:
نژاد پرستی!!!
توهین!!!
زیر سوال بردن صحت انتخابات!!!
پناه میبرم....
صرفا مزاح میکنم دوست عزیز شاهی بزرگوار به دل نگیرید

بنده هم نیز صرفا محض خاطر آن مزاجه ی حرفی ، جملاتی را منعقد ساختم .
فکاهه ی خونمان کم شده بود . گفتیم یه چیزی بزنیم در رگ .
دلمان هم گرفت با چاه بازکن حالش را جا میاوریم .
ـ من شبیه تمساحم؟
با تعجب پرسیدم :
+ چه کسی چنین حرفی به تو زده؟
ـ پدر بهترین دوستم گفت که من ساعتش را دزدیده ام! هرچقدر گریه کردم و قسم خوردم که کار من نبوده باور نکرد!
فقط گفت :" برو بچه اشک تمساح برای من نریز! "
به چشمانش که حالا آماده باریدن بود و از اشک برق میزد نگاه کردم. تصویر خودم را دیدم که از کشف حقیقتی تلخ اندوهگین بود.
+ میدونی چیه؟ تمساح قبل از حمله به قربانی خود اشک میریزه!
انگار که کل ماجرا را فراموش کرده باشد برقی در چشمان معصومش درخشید
+ اما یه چیز دیگه هم بدون... وقتی چشمات خیس میشن یه آینه درست میکنن که حقیقت جلوی چشمت رو به وضوح نمایش میده
. . .
بازگشت
ساعتی پیش با همسایه ها، پدر و مادر و خانواده ام، دوستان و دشمنانم...با همه خداحافظی کرده ام و راهی ماموریت بزرگ کشف چیزهای کشف نشدنی شده ام....اما الآن با دلهره و تردید در حومه شهر ایستاده ام و قلبم مالامال از احساس ترس و وحشت است، باید برگردم... چون جوراب های مورد علاقه ام را فراموش کرده ام!:((
میم مثل مینیمال
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک