رسته‌ها
میم مثل مینیمال
امتیاز دهید
5 / 4.4
با 97 رای
امتیاز دهید
5 / 4.4
با 97 رای
نویسندگان کتابناکی

دراین مجموعه، تلاشی را خواهید دید از کسانی که حتی در اولین تجربه داستان نویسی مینیمال خوش درخشیدند. دوستانی که بی اغراق تلاش کردند تا پس از مجموعه داستان " فلانیها " در دومین حرکت گروهی، اثری شاخص با استانداردهای یک کتاب الکترونیکی عالی به ثمر برسانند .
جا دارد سپاسگزاری کرد و نام آورد از همه کسانیکه بدون اینکه یکدیگر را دیده یا حتی صدای هم را شنیده باشند، برای خلق این کتاب تلاش کردند.

برای نظر سنجی و انتخاب بهترین نویسندگان به آدرس زیر بروید:
http://poll.pollcode.com/6392813

تاریخ پایان نظر سنجی 21 بهمن 1392 خواهد بود.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
فرمت:
PDF
تعداد صفحات:
29
آپلود شده توسط:
Reza
Reza
1392/10/01

کتاب‌های مرتبط

جاودانگی
جاودانگی
4.4 امتیاز
از 5 رای
سرگذشت مادر
سرگذشت مادر
4.2 امتیاز
از 13 رای
صندوقچه اسرار - جلد 2
صندوقچه اسرار - جلد 2
4.5 امتیاز
از 64 رای
The Collected Short Fiction of C.J. Cherryh
The Collected Short Fiction of C.J. Cherryh
0 امتیاز
از 0 رای
Alonzo Fitz and Other Stories
Alonzo Fitz and Other Stories
5 امتیاز
از 2 رای
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی میم مثل مینیمال

تعداد دیدگاه‌ها:
1188
کوتاه‌ترین داستان عشقی
روزی مردی از یک دختر پرسید:
آیابا من ازدواج می‌کنی؟
دختر جواب داد: نه
و از آن پس مرد شاد زیست، به ماهیگیری و شکار رفت، کلی گلف بازی کرد، آبجو نوشید و هر جا که خواست رفت.
نویسنده: ناشناس
من: دیگه حتی مینیمال هم نمی نویسم.
شما: چرا؟
من: آخه نه رای میدین نه نمره درست حسابی میدین.... سر خورده شدم :((:(( می رم همون داستان کوتاه می نویسم :)):))
(با اجازه ابراهیم جان فتوت عزیز.)
در بازدید از یک مرکز tc ( ترک اعتیاد ) این جملات را دیدم جالب بود :
از جدایی تا پیوند
یک قدم
از شکست تا پیروزی
یک شهامت
از عقبگرد تا جهش
یک جرات
از توقف تا پیشرفت
یک حرکت
از عداوت تا صمیمت
یک گذشت
از دشمنی تا دوستی
یک لبخند
از آزادی تا اسارت
یک غفلت
چهارمندش که بله محسن جان ، اصل همینه : همه رفیقیم ، طبیعیه که دلخوری بین رفقا پیش میاد چون برای هم مهمند .

در تأیید کلام جناب قلندر :-)
یادداشتی از نلسون ماندلا :
من باور دارم ...
که دعوا و جرّ و بحث دو نفر با هم به معنى این که آن‌ها همدیگر را دوست ندارند نیست.
و دعوا نکردن دو نفر با هم نیز به معنى این که آن‌ها همدیگر را دوست دارند نمى‌باشد.
من باور دارم ...
که هر چقدر دوستمان خوب و صمیمى باشد هر از گاهى باعث ناراحتى ما خواهد شد و ما باید بدین خاطر او را ببخشیم.
من باور دارم ...
که دوستى واقعى به رشد خود ادامه خواهد داد حتى در دورترین فاصله‌ها. عشق واقعى نیز همین طور است.
من باور دارم ...
که ما مى‌توانیم در یک لحظه کارى کنیم که براى تمام عمر قلب ما را به درد آورد.
من باور دارم ...
که زمان زیادى طول مى‌کشد تا من همان آدم بشوم که مى‌خواهم.
من باور دارم ...
که همیشه باید کسانى که صمیمانه دوستشان دارم را با کلمات و عبارات زیبا و دوستانه ترک گویم زیرا ممکن است آخرین بارى باشد که آن‌ها را مى‌بینم.
من باور دارم ...
که ما مسئول کارهایى هستیم که انجام مى‌دهیم، صرفنظر از این که چه احساسى داشته باشیم.
من باور دارم ...
که اگر من نگرش و طرز فکرم را کنترل نکنم،او مرا تحت کنترل خود درخواهد آورد.
من باور دارم ...
که قهرمان کسى است که کارى که باید انجام گیرد را در زمانى که باید انجام گیرد، انجام مى‌دهد، صرفنظر از پیامدهاى آن.
من باور دارم ...
که گاهى کسانى که انتظار داریم در مواقع پریشانى و درماندگى به ما ضربه بزنند، به کمک ما مى‌آیند و ما را نجات مى‌دهند

_ دیوونه!! خوشگل من کیه؟
_ منم
_ بعضی وقتا دلم میخواد موقع راه رفتن دستاتو بگیرم... میشه؟
_ میشه
_ حدس میزنم خیلی نرم و ناز باشن
_ چطور فهمیدی!
_ میشه تو همون حالت ببوسمشون؟
_ آره
_ قربونت بشم الهی آرزومه
_........
_ راستی....
_ مواظب خوت باش
+ موهایش را از روی چشم راستش کنار میزند و ب تصویر خودش در آینه زل میزند
لعنتی... باز هم این چشم ها هم قرینه نیستند..........
doll
چون خود شرکت کنندگان روشون نمیشه بپرسن، من می پرسم:
«آقا بالاخره جایزه برنده این مسابقه مینیمال نویسی چی شد؟؟»:-(
-وای وای وای امشب،شب اول قبرشه.
:چرا؟مگه مُرد؟؟؟
-نه بابا بدتر از اون.
:یعنی چی؟مگه بدتر از اون هم وجود داره؟
-آره خب.دندون درد
:خب پس نثار روحش صلوات.

.
.
.
دوستان نثار روحم صلوات.امشب باید شب اول قبر رو رد کنم تا صب شه برم دکتر:D:D:((:((:((
اولندش که آقو ما از کامنتا عقب افتادیم ، خو یواش تر عامو !!!
دومندش که اجبار نکنید اینجا هم تیغ و دیلم نظارت به کار بیاد:D
سومندش که سهیل جان من کتبن و الزامن مخلص عکس جدتم ، مومنت پلیز اخوی ، کم نظارت تن بندگان خدا رو میلرزونه شما دیگه مهابت قلم را کم بفرما و بر حلاوتش بیفزای . دوست جدید الورودمون نظرشو فرمود ،بسی هم حال کردیم . دمشون هم گرم ، تریبون آزاده دادا ;-)
چهارمندش که بله محسن جان ، اصل همینه : همه رفیقیم ، طبیعیه که دلخوری بین رفقا پیش میاد چون برای هم مهمند .
خامسن انا تراب فی الصراط الاوداد و الاحباب و لا تراب الا فرش زیر پای رفقا . اگر هستیم هنر بینش و قلب پاک رفقاست وگرنه خود که دانیم : نیـــــستیم در هستی هست ...
ششمندش که : این همه مینی مال تا حالا کجا بود ؟؟؟؟ هااا؟؟؟!!! حالا خوبه همه رو جمع کنم بزنم بنام دفتر دهم قلندرانه ؟:D:D
هفتمندش که مهمترین کار این اثر مشترک آب ریختن توی پستوی تنهایی نویسندگانی بود که تا حالا رو نمیکردند وگرنه گاوصندوقشون پر از گنجه .
ثامنن : همینکه در بین نویسندگان مریم تورنگ 14 ساله هست یعنی این درخت هم بر دارد و هم ثمر .
نهمندش دم اون یه نفر که زده مورد تنفر هم خعلی گرم ، بالاخره هر آشی نمک هم میخواد ;-)
استثنا و قاعده
اسمها را با صدای بلند می خواندند. جمعیت همه منتظر شنیدن اسمشان بودند... کسی که لیست دستش بود فریاد زد کامبیز شیخی.. جوابی نیامد..مردی از میان جمعیت با صدای زنانه به مسخره داد زد کامی جون کجایی؟ دیگری گفت سوسول نیستش نفر بعدی رو بخون.. صدایی مردانه و بم گفت منم .جمعیت راه باز کرد مردی ورزیده بلند قامت چهار شانه با سبیلهای آویخته با شتاب جلو آمد باغیظ تکرار کرد.. منم. کامبیز منم
کامبیز شیخی نوشت:
استثنا و قاعده
سر چهار راه دعوا بود . پسرک لاغر اندام جین پوش با مردی قلچماق و مو فرفری گلاویز بودند. پشت سرشان موتور گازی کوچکی با یک تریلر بزرگ تصادف کرده بود. مردم جمع شدند و سوایشان کردند. هردو طرف به هم فحش می دادند. جمعیت پر صدا مرد گردن کلفت را به طرف تریلی هل می داد پسرک را به سمت موتور. مرد گردن کلفت داد زد ولم کنید بزارید سوار موتورم شوم . موتور مال منه... جمعیت ساکت شد

عالی عالی 8-)8-)8-)
میم مثل مینیمال
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک