میم مثل مینیمال
امتیاز دهید
نویسندگان کتابناکی
دراین مجموعه، تلاشی را خواهید دید از کسانی که حتی در اولین تجربه داستان نویسی مینیمال خوش درخشیدند. دوستانی که بی اغراق تلاش کردند تا پس از مجموعه داستان " فلانیها " در دومین حرکت گروهی، اثری شاخص با استانداردهای یک کتاب الکترونیکی عالی به ثمر برسانند .
جا دارد سپاسگزاری کرد و نام آورد از همه کسانیکه بدون اینکه یکدیگر را دیده یا حتی صدای هم را شنیده باشند، برای خلق این کتاب تلاش کردند.
برای نظر سنجی و انتخاب بهترین نویسندگان به آدرس زیر بروید:
http://poll.pollcode.com/6392813
تاریخ پایان نظر سنجی 21 بهمن 1392 خواهد بود.
دراین مجموعه، تلاشی را خواهید دید از کسانی که حتی در اولین تجربه داستان نویسی مینیمال خوش درخشیدند. دوستانی که بی اغراق تلاش کردند تا پس از مجموعه داستان " فلانیها " در دومین حرکت گروهی، اثری شاخص با استانداردهای یک کتاب الکترونیکی عالی به ثمر برسانند .
جا دارد سپاسگزاری کرد و نام آورد از همه کسانیکه بدون اینکه یکدیگر را دیده یا حتی صدای هم را شنیده باشند، برای خلق این کتاب تلاش کردند.
برای نظر سنجی و انتخاب بهترین نویسندگان به آدرس زیر بروید:
http://poll.pollcode.com/6392813
تاریخ پایان نظر سنجی 21 بهمن 1392 خواهد بود.
آپلود شده توسط:
Reza
1392/10/01
دیدگاههای کتاب الکترونیکی میم مثل مینیمال
محمد جان ظاهرن دلت برای بردن جایزه و لنگه کفش و ماهی تابه بسی تنگ شده :D:));-)
اخرین مسافتهای اتمسفر را طی کرده بود
ناگهان خود را در فضای گستره ولبریزاز اشعه های خیره کننده ای یافت که درمیان چشمان بزرگ وپف کرده اش تراووش میکرد
جاذبه ای عجیب اورا دراخرین لحظه های معلق بودنش بلعید....این اولین تجربه برای بیرون جستن از سیب سرخی بود که مادرش"پروانه"اول بهار انتخاب کرده بود
کرم با خوش اقبالی بسیار روی برگی افتاد تا برای پرواز درجستجوی زندان باشد...زندانی که روزی گشوده میشود وارمغان بالهای زیبایی را بدنبال دارد...
سر چهار راه دعوا بود . پسرک لاغر اندام جین پوش با مردی قلچماق و مو فرفری گلاویز بودند. پشت سرشان موتور گازی کوچکی با یک تریلر بزرگ تصادف کرده بود. مردم جمع شدند و سوایشان کردند. هردو طرف به هم فحش می دادند. جمعیت پر صدا مرد گردن کلفت را به طرف تریلی هل می داد پسرک را به سمت موتور. مرد گردن کلفت داد زد ولم کنید بزارید سوار موتورم شوم . موتور مال منه... جمعیت ساکت شد
همانطورکه توی گالری نقاشی به تابلو ها خیره شده بود زمزمه میکرد: فریاد
با تعجب نگاهش کردم.
پرسیدم منظورت از فریاد چیه؟
گفت به تابلو ها نگاه کن. هر کدامشان فریاد بی صدای نقش آفرینش
هستند. فریاد، که بنگرید هنوز هم زیبایی هایی زیادی در جهان وجود دارد.
چه تعبیر جالبی. فریاد بی صدا !
محو تماشای طرح ها شدم و به فکر فرو رفتم. خیره در نقش گلی به دنبال
فریاد نقاش گشتم.
همان قاب کوچک با تک شاخه گل با صدایی رسا میگفت: جهان هنوز هم
زیبا است. به دنبال آن نگرد.کافی است اطرافت را خوب بنگری. زیبایی
همین جاست. در کنار تو.
اونچه در مورد فریاد می نویسم حس هستش و نه نقد.نوعی آرمان گرایی در داستان موج میزنه که اگر نویسنده اونو غیر مستقیم تر بیان می کرد کار زیبا تر میشد.من فکر کنم خانم زمانیان عزیز باید بر روی این نکته کار کنه که کلا موضوعات داستانش را بیشتر در لا به لای شگرد های نویسندگیش پنهان کنه و اینجور رک و عریان مطرح نشه.
- البته که نمی تونیم، اگه برا یه ثانیم بهش مهلت بدیم دخلمونو میاره!
-پس...؟
-پس بهش مهلت نمی دیم. علاوه براین دیگه بهش احتیاجی نداریم...تو ترتیبش رو بده.
- یعنی میگی بکشمش؟!
- چاره ی دیگه ای نداریم!
مرد سوم در سایه ایستاده بود و به آرامی به حرف های آن دو گوش می داد....
آغاز داستان کاملن حال و هوای شعرگونه دارد : "مردی که یونیفورمش پر از ستاره بود "
بجای از سرباز پرسید به نظرم " پرسید " تنها کافی بود . کمتر به ریتم خوانش لطمه میزد.
همینطور فرد مخاطب (سرباز) کافی بود یک کلام بگوید : " اعتراض " که میتوانست نام داستان هم همین باشد : اعتراض ، امید بیشتری در آن موج میزد.
اگر ابتدا "سرباز" ذکر نمی شد در ادامه ، " سرباز گفت " روایت داستان را کاملن از حالت خطی در می آورد .
ادامه داستان با شرح شعارهای مهوع به خورد اجتماع داده شده و در آخر دگر سوزی زندانی کاملن حس غریب لحظه اعدام را برای من تداعی کرد . بابت انتخاب سوژه هر چند تکراری و نگاه اجتماعی نویسنده یک تبریک اساسی 8-)8-)8-)
همیشه تکرار بد نیست بخصوص وقتی گوش ها تمایل به کری و اذهان به فراموشی و قلب ها به سردی دارند .
پیام : یادآوری مسئولیت های پنهان و مغفول مانده ی ما ...
سوژه : سوسیال رئال .
هم تو رای گیری مینیمال دارم اول میشم (از آخر) اینجا هم که داغون شدیم رفت :((:(( :)):))
کاش....
اندکی بوی تمسخر میداد....
کاش لااقل کلمات اینگونه آلوده نمشدند!ولی شما هم میدانید که:حال متکلم از کلامش پیداست...
ازکوزه همان برون تراود که در اوست.....