رساله درباره آزادی
http://www.petitions24.com/free_iranian_soldiers
میم مثل مینیمال
_ دیوونه!! خوشگل من کیه؟
_ منم
_ بعضی وقتا دلم میخواد موقع راه رفتن دستاتو بگیرم... میشه؟
_ میشه
_ حدس میزنم خیلی نرم و ناز باشن
_ چطور فهمیدی!
_ میشه تو همون حالت ببوسمشون؟
_ آره
_ قربونت بشم الهی آرزومه
_........
_ راستی....
همنوایی شبانه ارکستر چوبها
می گویند فراموشی دفاع طبیعی بدن است در برابر رنج.
می گویند دردی ک نوزاد هنگام عبور از آن دریچه ی تنگ,
متحمل می شود چنان شدید است ک کودک ترجیح می دهد رنج زاده شدن را برای همیشه از یاد ببرد.
جاناتان مرغ دریایی
شگفتا, آنان ک از ترس دشواری سفر, کمال یافتن را خوار می شمارند, ب هیچ جا نمی رسند.
اما آنانی ک دشواری سفر را ب امید کمال یافتن نادیده می انگارند, در دمی ب همه جا می رسند.
جوناتان, در یاد داشته باش ک [b]بهشت مکانی یا زمانی نیست زیرا ک زمان
همنوایی شبانه ارکستر چوبها
بهترین شیوه برای ب دام آوردن زنان این است ک هیچ شیوه ای ب کار نبندند.
زنان دیوانه ی مردی هستند ک در همان حال ک با روی خوش از آنان پذیرایی می کند
وانمود کند ک ب آن ها بی اعتناست.
_قسمتی از متن کتاب
همنوایی شبانه ارکستر چوبها
دست خودم نبود ک با یک تشر رنگم میپرید و با یک سیلی تنبانم را خیس میکردم.
این طور بارم آورده بودند
[b]ک بترسم[/b]
از همه چیز
از بزرگتر ک مبادا بهش بر بخورد
از کوچکتر ک مبادا دلش بشکند
از دوست ک مبادا برنجد و تنهایم بگذارد
از دشمن
همنوایی شبانه ارکستر چوبها
هرکس ب تناسب امکانات و ذائقه ی شخصی, از ذهنیت زن سنتی و مطالبات زن مدرن ترکیبی ساخته بود ک دامنه ی تغییراتش گاه از چادر بود تا مینی ژوپ.
میخواست در همه ی تصمیم ها شریک باشد اما همه ی مسئولیت هارا از مردش میخواست.
میخواست شخصیتش در نظر دیگ
مونولوگ گاوگُم
عقاب عاشـق خانه! بدون پر برگشت
غریب رفت، غریبانــه تـر پدر برگشت
رسید و دستش را، رو ی زنگ خانه گذاشت
طلوع کرد دوباره ستاره ای که نداشت!
دوید مادر و در چشـم های او نِگریست
-«سلام... » بعد درآن بازوان خسته گریست
که تشنه است کویـــری کــ
دخمه
بعد از صحبت هایمان در گورستان فکر کردم تفاوت زیادی بین اجسام و انسان ها وجو ندارد. آن ها هم زندگی خودشان را دارند. تا زمانی دوام می آورند و بعد از بین می روند. درست مثل همه ی چیزهای موجود در این دنیا. در عین حال یک کوزه میتواند ب راحتی جای
دخمه
- ایا تحولی که در شخصیت های داستان مبنی بر ترک موقعیت اسفبار ناامیدی و راهی شدن به سوی سرزمینی جدید می انجامه به راستی مرهون حضور کدام عامله؟ تنهایی ؟ عشق ؟ یا مرگ ؟
******
تا اینجای داستان ک من خوندم(قسمت 1 و2) مارتا برای همراهی کردن ش