رسته‌ها

آخرین دیدگاه‌ها

http://www.petitions24.com/free_iranian_soldiers
_ دیوونه!! خوشگل من کیه؟ _ منم _ بعضی وقتا دلم میخواد موقع راه رفتن دستاتو بگیرم... میشه؟ _ میشه _ حدس میزنم خیلی نرم و ناز باشن _ چطور فهمیدی! _ میشه تو همون حالت ببوسمشون؟ _ آره _ قربونت بشم الهی آرزومه _........ _ راستی....
دختر: خوابی؟؟؟ پسر: آره بیدار شدم زنگ میزنم بهت. دختر: من دوس پسر قبلیم این موقع روز خواب نبود. پسر: چ ربطی داره؟ دختر: من واسش مهم بودم. پسر: خب بیا من بیدار شدم...خوب شد؟ دختر: دوس پسر قبلیم اصلن نمیگفت من بیدار شدم بیا. پسر: اون ی
وااای این نقاشی عالیه :x:x:x داستان رو نخوندم :D
می گویند فراموشی دفاع طبیعی بدن است در برابر رنج. می گویند دردی ک نوزاد هنگام عبور از آن دریچه ی تنگ, متحمل می شود چنان شدید است ک کودک ترجیح می دهد رنج زاده شدن را برای همیشه از یاد ببرد.
شگفتا, آنان ک از ترس دشواری سفر, کمال یافتن را خوار می شمارند, ب هیچ جا نمی رسند. اما آنانی ک دشواری سفر را ب امید کمال یافتن نادیده می انگارند, در دمی ب همه جا می رسند. جوناتان, در یاد داشته باش ک [b]بهشت مکانی یا زمانی نیست زیرا ک زمان
بهترین شیوه برای ب دام آوردن زنان این است ک هیچ شیوه ای ب کار نبندند. زنان دیوانه ی مردی هستند ک در همان حال ک با روی خوش از آنان پذیرایی می کند وانمود کند ک ب آن ها بی اعتناست. _قسمتی از متن کتاب
دست خودم نبود ک با یک تشر رنگم میپرید و با یک سیلی تنبانم را خیس میکردم. این طور بارم آورده بودند [b]ک بترسم[/b] از همه چیز از بزرگتر ک مبادا بهش بر بخورد از کوچکتر ک مبادا دلش بشکند از دوست ک مبادا برنجد و تنهایم بگذارد از دشمن
هرکس ب تناسب امکانات و ذائقه ی شخصی, از ذهنیت زن سنتی و مطالبات زن مدرن ترکیبی ساخته بود ک دامنه ی تغییراتش گاه از چادر بود تا مینی ژوپ. میخواست در همه ی تصمیم ها شریک باشد اما همه ی مسئولیت هارا از مردش میخواست. میخواست شخصیتش در نظر دیگ
عقاب عاشـق خانه! بدون پر برگشت غریب رفت، غریبانــه تـر پدر برگشت رسید و دستش را، رو ی زنگ خانه گذاشت طلوع کرد دوباره ستاره ای که نداشت! دوید مادر و در چشـم های او نِگریست -«سلام... » بعد درآن بازوان خسته گریست که تشنه است کویـــری کــ
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک