بازگشت شازده کوچولو
نویسنده:
مهدی سیگاریان وفا
امتیاز دهید
.چکیده: ,"کتاب حاضر که در قطع رقعی به چاپ رسیدهاست؛ ادامه«شازده کوچولو» نوشتهی«آنتوان دو سنت اگزوپری» میباشد. داستان کتاب از آنجا آغاز میشود که شازده کوچولو نمیتواند به وسیلهی نیش مار به سیاره اش بازگردد و زمینی میشود. او در زمین میگردد و قوانین زمین را با زندگی در آن لمس مینماید. شازده کوچولو مانند دیگر زمینیها، ازدواج میکند و صاحب خانواده میشود او آنقدر به خدا نزدیک میشود که مردم به او لقب عارف میدهند. سرانجام شازده کوچولو که دیگر پیر شدهاست آخرین تجربهی زندگی دنیوی خود را به دست میآورد و آن دیدار با عزرائیل است که برای عارفی چون او بسیار آسان و لذتبخش است.
بیشتر
آپلود شده توسط:
sigarian
1392/07/27
دیدگاههای کتاب الکترونیکی بازگشت شازده کوچولو
بسیار ممنونم از نگاه زیبایتان و توجه و دقت خاصی که بر جملات کتاب داشتید
خوشحالم که مورد توجه قرار گرفت
به خدا و سرنهادن به امر خداوند ..... من هم مانند تو انسانم .... من هم یک
زن هستم با تمام غرایز و نیازهایم .... این نیازها در بدن من نیز موجود
است ..... اما من با دیگران فرق دارم زیرا خوب می دان م این غرایز را
خداوند برای نشان دادن و عرضه کردن به همه انسانها در من بوجود
نیاورده است بلکه آن را مانند سلاحی مخفی در بد نم قرار داده است تا
پایه و اساس زندگی مشترکم را محکم سازم و خوشبخت بمانم ..... اگر از
این سلاح اشتباه استفاده شود، چیزی به جز بدبختی برایم نخواهد آورد .....
این یک قانون است .... استفاده اشتباه و غلط از هر چیزی، نتیجه معکوس
به همراه خواهد داشت.
- مرگ ترسناک نیست بلکه هیجان انگیز است . چیزی که ترسناک
است اتفاقاتی است که پس از مرگ برایمان خواهد افتاد و چگونگی آن
بستگی به رفتارت در طول زندگی دارد . اگر به کسی بدهکار نباشی و حق
کسی بر گردنت نباشد و ظلم نکرده باشی، ترس از اتفاقات بعد از مرگ
بی معناست.
ممنون جناب سیگاریان بابت این کتاب زیبا
ممنون از مسئولان کتابناک
خوشا به حال ما اگر آن راز را دریابیم...
شاید برای اینه که
بر خلاف انتقادهای شعارگونه ی کتاب
اما من این داستان را براساس واقعیت نوشته ام!!!!
و ممکن است برای هر کسی پیش آمده باشد!
لحظه ای که شازده کوچولو و روباه بعد از مدتها به هم میرسند :D
-
اندکی ایستاد
و خیره به شازده کوچولو نگاه کرد و بعد از اندکی مکث لبخندی زد و
گفت: آیا این تو هستی؟
آری من هستم!
آه ... چقدر عوض شدی! ..... چقدر بزرگ شدی!
شازده کوچولو نگاهی به قدو بالای خود انداخت و گفت : یعنی اینقدر
تغییر کرده ام که تو نیز در ابتدا به من شک کردی؟
آری ... تو خیلی تغییر کرده ای و بزرگ شده ای ...
مار به من چیزی نگفته بود که اینقدر تغییر نموده ام .... پس چگونه تو
مرا شناختی و به سمت من آمدی؟
مثل اینکه فراموش کرده ای که مرا اهلی و رام نموده بودی ..... من فقط
برای تو اهلی هستم و برای دیگران فقط یک روباهم مانند هزاران روباه
دیگر در زمین .... من فقط صدای پای تو را می شناسم ... من فقط به
چشمان تو خیره نگاه می ک نم و من فقط خودم را به دستان تو می سپارم
... چگونه می شود تو را فراموش کنم؟
اما من تغییر کرده ام !
آری تو تغییر کرده ای .... اما من تغییر ی نکرده ام ! .....اهلی بودن من نیز
تغییر نکرده است .... چیزی که واقعی باشد هیچ گاه تغییر نمی کن د و
عوض نمی شود ، کمرنگ نمی شود و از بین نمی رود.
آیا نترسیدی که عوض شدن من باعث آسیب رساندن من به تو شود؟
روزی که تصمیم گرفتم اهلی شوم، با خود عهد کردم که این تغییرات را
بپذیرم . یکی از شرایط اهلی شدن همین است . وقتی اهلی می شوی باید
تا ابد رام بمانی و از تغییر نترسی و آن را بپذیری
الحق که نوشته هاتون زیباست جدی میگم چند تا کتابی که دانلود کردم رو خوندم من که خوشم اومد
منتظر کتاب بعدی شما هستم
به امید موفقیتتون
من هم خوشحالم
یک نفر که مینویسد مگر چه میخواهد؟
دوست دارد خوانده شود
به همین دلیل بود که کتابهایم را در این سایت آپلود کرده ام