بازگشت شازده کوچولو
نویسنده:
مهدی سیگاریان وفا
امتیاز دهید
.چکیده: ,"کتاب حاضر که در قطع رقعی به چاپ رسیدهاست؛ ادامه«شازده کوچولو» نوشتهی«آنتوان دو سنت اگزوپری» میباشد. داستان کتاب از آنجا آغاز میشود که شازده کوچولو نمیتواند به وسیلهی نیش مار به سیاره اش بازگردد و زمینی میشود. او در زمین میگردد و قوانین زمین را با زندگی در آن لمس مینماید. شازده کوچولو مانند دیگر زمینیها، ازدواج میکند و صاحب خانواده میشود او آنقدر به خدا نزدیک میشود که مردم به او لقب عارف میدهند. سرانجام شازده کوچولو که دیگر پیر شدهاست آخرین تجربهی زندگی دنیوی خود را به دست میآورد و آن دیدار با عزرائیل است که برای عارفی چون او بسیار آسان و لذتبخش است.
بیشتر
آپلود شده توسط:
sigarian
1392/07/27
دیدگاههای کتاب الکترونیکی بازگشت شازده کوچولو
من وقتی کتاب شازده کوچولوی آنتوان رو تا پایان خوندم ادامه ای رو که براش تصور میکردم این بود که شازده کوچولو به سیارش برگرده و بقیه ی داستان به صورت ماورایی و تمثیل وار اتفاق بیفته من اون فضای عجیب و زیبا رو که در خارج از زمین وجود داشت و مواقعی رو که شازده کوچولو از یک سیاره به سیاره ای دیگر میرفت رو خیلی دوست داشتم حس و حال عجیبی بهم میداد!.
انشالله بعد از اتمام کتاب نظرات جامع تری راجع به کتاب زیباتون اینجا خواهم نوشت.
ممنون از آقای سیگاریان که کتاب رو در اختیارمون قرار دادید. سپاس[/quote]
منتظر نقدهای سازنده ی حضرتعالی هستم
ممنونم که وقت گذاشته و در حال خواندن کتاب هستید
سپاسگزارم
-
من وقتی کتاب شازده کوچولوی آنتوان رو تا پایان خوندم ادامه ای رو که براش تصور میکردم این بود که شازده کوچولو به سیارش برگرده و بقیه ی داستان به صورت ماورایی و تمثیل وار اتفاق بیفته من اون فضای عجیب و زیبا رو که در خارج از زمین وجود داشت و مواقعی رو که شازده کوچولو از یک سیاره به سیاره ای دیگر میرفت رو خیلی دوست داشتم حس و حال عجیبی بهم میداد!.
انشالله بعد از اتمام کتاب نظرات جامع تری راجع به کتاب زیباتون اینجا خواهم نوشت.
ممنون از آقای سیگاریان که کتاب رو در اختیارمون قرار دادید. سپاس
1 – درست همونجایی که دفه پیش رو زمین آمده بود فرود آمد. اما ایندفه دیگر صحرایی در کار نبود. از آسمان که میامد از آن بالا پشت بام برج های سربه فلک کشیده دیده میشد. از لابلای آنها راهی برای خودش به روی زمین پیدا کرد.
به محض اینکه فرود آمد صدای جیغ یک ترمز ممتد و بوق های پیاپی سراسیمه اش کرد. آخر انجا که قبلا امده بود حالا دیگر اتوبان شده بود.
هاج واج داشت به این ماشینی که داشت ازش دور میشد نگاه میکرد. ناگهان دستی روی شانه اش احساس کرد. مردی با یونیفرم.
جناب شازده شما باید با من به اداره پلیس تشریف بیاورید....
اداره پلیس
هدف شما از ورود به خاک این کشور چیست؟ وووووو.........
بعد از کلی سوال جواب به شازده وقت داده شد تا خاک این کشور را که به طور غیر قانونی وارد شده بود ترک کند.
شازده به همانجایی رفت که آخرین بار رفیق باریک و درازش را دیده بود. متاسفانه آنجا هم بنایی ساخته شده بود که به آن موزه میگفتند. پس از کلی اصرار و خواهش والتماس و پرس و جو ( همه خیلی بی حوصله میگفتند من چه میدانم و میرفتند) یه آدم مهربون گفت که من فکر کنم دوست باریک شما را در موزه دیده باشم. برای شازده بلیطی خرید و با او خدافظی کرد( آخر شازده پول زمینی نداشت که ) خلاصه....شازده ما با هزار امید وارد موزه شد که دید دوست باریکش داخل یه شیشه الکل پیچ خورده و درش هم بسته است. یه آدم اخمو ( مثه همان آدم جدی که در سیاره 4 دیده بود) هم کنار این بند و بساط نگه بان بود
بقیه داستان را خودتان فکر کنید چه ها به سر شازده ما می اید روی این زمین[/quote]
بسیار عالی بود ....................
اما اگر اینطوری نگارش میشد
تما رویای پاک کودکانه ای که داشتیم را خراب میکردیم
بگذارید در خیالمان آزاد باشیم .......... پاک باشیم ......... و حتی معنای عشق را درست بدانیم!
سپاس از این همه خلاقیت .......... 8-)
.
1 – درست همونجایی که دفه پیش رو زمین آمده بود فرود آمد. اما ایندفه دیگر صحرایی در کار نبود. از آسمان که میامد از آن بالا پشت بام برج های سربه فلک کشیده دیده میشد. از لابلای آنها راهی برای خودش به روی زمین پیدا کرد.
به محض اینکه فرود آمد صدای جیغ یک ترمز ممتد و بوق های پیاپی سراسیمه اش کرد. آخر انجا که قبلا امده بود حالا دیگر اتوبان شده بود.
هاج واج داشت به این ماشینی که داشت ازش دور میشد نگاه میکرد. ناگهان دستی روی شانه اش احساس کرد. مردی با یونیفرم.
جناب شازده شما باید با من به اداره پلیس تشریف بیاورید....
اداره پلیس
هدف شما از ورود به خاک این کشور چیست؟ وووووو.........
بعد از کلی سوال جواب به شازده وقت داده شد تا خاک این کشور را که به طور غیر قانونی وارد شده بود ترک کند.
شازده به همانجایی رفت که آخرین بار رفیق باریک و درازش را دیده بود. متاسفانه آنجا هم بنایی ساخته شده بود که به آن موزه میگفتند. پس از کلی اصرار و خواهش والتماس و پرس و جو ( همه خیلی بی حوصله میگفتند من چه میدانم و میرفتند) یه آدم مهربون گفت که من فکر کنم دوست باریک شما را در موزه دیده باشم. برای شازده بلیطی خرید و با او خدافظی کرد( آخر شازده پول زمینی نداشت که ) خلاصه....شازده ما با هزار امید وارد موزه شد که دید دوست باریکش داخل یه شیشه الکل پیچ خورده و درش هم بسته است. یه آدم اخمو ( مثه همان آدم جدی که در سیاره 4 دیده بود) هم کنار این بند و بساط نگه بان بود
بقیه داستان را خودتان فکر کنید چه ها به سر شازده ما می اید روی این زمین