[quote='soheil100']
... امیدوارم نویسنده عزیزمون زیاد هم از دست من ناراحت نشه.و:
مسلما هر نویسند ه ایی سبک خاص خودش را داره که امضای کارهاش هستش.اما نمی دونم چه مقدار این سبک با تکرار تفاوت داره؟ برداشتم این بود که سبک و ساختار داستان بیش از حد معادل داستان قبلی سحر گرامی هستش....
با خوندن این داستان واقعا لذت بردم و البته جای بحث بیشتری داره.منتظر نظرات بقبه دوستان و خود نویسنده هستم تا ادامش بدم.[/quote]
سهیل گرامی
سپاس از اینکه مطالعه کردید..
اول از همه خوشحالم که از خواندنش لذت بردید
من نه تنها ناراحت نشدم که خوشحال هم میشوم از این که شما و دوستان وارد بحث هم بر سر ایرادات و کاستی ها و هم نقاط مثبت کار بشوید.
البته به نظرم همانطور که خودتان هم گفتید نقدتان کمی سلیقه ای است و واقعیت این است که مخصوصا از شما منتظر ایرادات اساسی تری بودم و هستم.
درمورد سبک فرمودید. من فکر می کنم در مورد داستانهای من(دو داستان) هنوز کمی زود است که به دنبال سبک بگردیم اما برایم جالب خواهد بود که نظر دیگر دوستان را هم درباره این مقایسه شما بدانم.
ممنونم و منتظر ادامه نظراتتان هستم :)
[quote='mohsen ghahari']" نوشتن،قصه نقل کردن نیست، خلاف این است. نوشتن نقل همه چیز است در عین حال، نقل توامان ِ داستان است.نقل ِ داستان است از گذر غیبت داستان. "
مارگریت دوراس – از کتاب "شیدایی لل . و . اشتاین"
نقدی بر " ملاقات با کلمه "
آفت یک منتقد ادبی علاقه وی به اثری میباشد که میخواهد آن را نقد کند و................................. [/quote]
حقیقتش آنچنان نقد محسن جان دلنشینه که به نظرم دیگه حرفی واسه گفتن نمی ذاره.و آنچنان این داستان زیبایی هایی داره که ادم حیفش میاد به نحو دیگه ایی نقدش کنه.اما از اونجایی که اخلاق من زیاد هم ادم وارانه نیست پس امیدوارم نویسنده عزیزمون زیاد هم از دست من ناراحت نشه.و:
مسلما هر نویسند ه ایی سبک خاص خودش را داره که امضای کارهاش هستش.اما نمی دونم چه مقدار این سبک با تکرار تفاوت داره؟ برداشتم این بود که سبک و ساختار داستان بیش از حد معادل داستان قبلی سحر گرامی هستش و من نمی دونم این خوبه یا بد؟همان نثر ، همان اختلاف در نثر مونولوگ ها ، همان فضا سازیو....
گمان نکنید موجودی شیطان پرستم.حقیقتش اول که رمز حروف داستان را دیدم ، با خوشحالی فکرکردم نویسنده با اضافه کردن (ُنَ)به اول جمله قسم به قلم و....خواسته یه ترکیب نا مقدس ایجاد کنه.اما در کمال نا امیدی متوجه شدم عینا همون ایه را اورده و خوب......به هر حال جالب بود.
با توجه به اسم داستان ، محتوای اون و در نهایت غلبه (کلمه) بر همه چیز ،سلیقه ایی میگم جمله :
...اگر چه که باز هم تو نبودی اما الف من شدی. نوشتمت روی
پای راستم و می خواهم بیایم تا یا
را زیادی و توضیح واضحات می دونم.
موضوع داستان مثل کار های قبلی نویسنده نو و بکر هستش.
ماهیت داستان به هر جهت فمنیستیه و از طرفی نمی دونم چرا به یاد افسانه پیگمالیون افتادم؟
با خوندن این داستان واقعا لذت بردم و البته جای بحث بیشتری داره.منتظر نظرات بقبه دوستان و خود نویسنده هستم تا ادامش بدم.
[quote='mohsen ghahari']... آیا خداوند قبل از خلقت انسان میدانست که به خود احسنت خواهد گفت یا بعد از خلق این اثر به غایت پیچیده به خود بالید...
خانم افتخار زاده گرانمایه، برای آفریدن این اثر چند وجهی به شما تبریک میگویم و امیدوارم روزی موفقیتهای بزرگی را از شما ببینم که میدانم لیاقتش را دارید. [/quote]
جناب قهاری گرامی
خود شما بهتر میدانید که وقتی مخاطب با دقت و موشکافی به اثر می پردازد و زوایای مختلف آن را کشف می کند، خالق اثر چه لذت بی حسابی می برد.
برای من باعث افتخار است که خواننده و نویسنده قابلی چون شما به کارم نظر مثبت داشته باشد.
سپاس برای نقدتان و وقتی که برای کتابم گذاشتید .
" نوشتن،قصه نقل کردن نیست، خلاف این است. نوشتن نقل همه چیز است در عین حال، نقل توامان ِ داستان است.نقل ِ داستان است از گذر غیبت داستان. "
مارگریت دوراس – از کتاب "شیدایی لل . و . اشتاین" نقدی بر " ملاقات با کلمه "
آفت یک منتقد ادبی علاقه وی به اثری میباشد که میخواهد آن را نقد کند و البته بر من است که علاقه ام را به این اثر که بواقع کاریست قابل تامل، نادیده بگیرم.
شخصیت اول داستان زن بی نامیست که عشق گم کرده اش را در تنی میجوید. تنی مثالی در همآغوشی بی پایان . عاشقی بی نام که خود نیز تمثیلیست از زنی گم کرده عشق . و معشوق در نزدیکی اش ! زنی که با تمام خصوصیات زنانه : عشق بی پایان ، حسادت، تنفر ، آرامش، حریف طلبی و ...که البته همه داستان در همین لفافه ظاهر مستتر است.داستانی با شکل زنانه .
داستان فضایی دارد که سطح و عمقش جابجا میشود و بسته به نوع خواننده درکی متفاوت میجوید.
وقتی اثر را میخواندم یادی کردم از" مارگریت دو راس " و کتابی به نام " شیدایی لل.و.اشتاین" که البته سالها پیش خوانده بودم. شیفتگی غیر طبیعی زن "ملاقات با کلمه " کم از شیدایی " لول والری" ندارد . با این تفاوت که نویسنده، داستان را با ادبیات خاص و زبان فاخرش ایرانیزه و شرقی کرده و البته در این کار بسیار موفق هم بوده.
مانی شخصیت کمکی داستان خود در انتها عاشقی دلسوخته میشود . و البته بیشترین چیزی که مرا تحت تاثیر قرار میدهد این جایگزینی است. خطاطی که خود عاشق اثرش میشود.و البته آشنایی مانی با اثر خود زمانبر است. یعنی در ابتدا فقط کار بوده و بعد این کار تبدیل به ارتباط قلب میشود.حتی زن در ابتدا مانی را "بچه " تصور میکند.... سوالی که اینجا برای من مطرح میشود این است که آیا خداوند قبل از خلقت انسان میدانست که به خود احسنت خواهد گفت یا بعد از خلق این اثر به غایت پیچیده به خود بالید...اما مانی با نداشتن علم و آگاهی و شناخت از زن قصه و شیدایی اش نمیتوانسته عاشق باشد پس درکی که از شخصیت زن در او حاصل میشود در طی آشنایی با وی پدید می آید. که خواننده این را در انتها میفهمد.
اما از جهت داستان نویسی التقاط کلامی مانی در یک مونولوگ و خواندن دفتری از زن داستان نیز به زیبایی اثر افزوده.درهم رفتگی از دو دیدگاه مردانه و زنانه که گاهی بسیار به هم نزدیک میشود و قابل تشخیص نیست...
رمز بکار برده شده در داستان نیز حکایت از عمق تمثیل حاکم بر داستان دارد. عشقبازیهای متعدد راوی، نوشتن حروف روی تن، تعویض معشوق، و البته نامگذاریهای حروفی روزها همه حکایت از چیزی در پس ماجرای " ملاقات با کلمه "دارد. که در پایان فقط به حروف آن اشاره میکنم و بقیه را با توجه به آگاهی خوانندگان به عهده ایشان میگذارم که سخن از این داستان بسیار طولانیست. و اما حروف :
ن-ق س م-ب ه – ق ل م – و – ا ن چ ه – ن و ی س ن د – ن قسم به قلم و آنچه نویسند. یا همان " ن والقلم و ما یسطرون "- سوره ۶۸: القلم –آیه 1- جزء ۲۹
و دیگر از متن کتاب که بسیار زیباست : ......ﺣﺎﻻ ﻫﺮﺑﺎﺭ ﻛﻪ ﻣﺮﺍ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻧﻲ ﺯﺍﻳﻴﺪﻩ ﻣﻲ ﺷﻮﻡ ﺍﺯ ﺩﻫﺎﻥ ﺗﻮ.
ﻣﻦ ﺗﺎﺯﻩ ﻣﻲ ﺷﻮﻡ .
ﺗﻮ ﻫﻢ ﻫﺮﺑﺎﺭ ﻣﺮﺍ ﻃﻮﺭ ﺩﻳﮕﺮ ﺑﺨﻮﺍن....
ﺳﺎﻛﺖ ﺷﺪ. ﻧﮕﺎﻫﻢ ﻛﺮﺩ. ﻛﺎﺵ ﺑﻪ ﺟﺎﻱ ﺁﻥ ﻧﮕﺎﻩ ﺳﺮﺯﻧﺶ ﺑﺎﺭ ... ﮔﻠﻪ ﻣﻨﺪ... ﻛﺎﺵ ﻃﻮﺭ ﺩﻳﮕﺮﻱ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ...
ﺑﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﮔﻔﺖ:
"ﺍﻣﺎﻥ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺗﻦِ ﺧﻮﺩﻓﺮﻭﺵِ ﻣﻦ؛ ﻛﻠﻤﻪ.
خود ﺗﻦ ﻓﺮﻭﺵ ﻣﻦ؛ ﻛﻠﻤﻪ."
خانم افتخار زاده گرانمایه، برای آفریدن این اثر چند وجهی به شما تبریک میگویم و امیدوارم روزی موفقیتهای بزرگی را از شما ببینم که میدانم لیاقتش را دارید.
[quote='persica1400']ن والقلم و ما یسطرون
...
حال از نویسنده ارجمند این نوشتار باید پرسید که آفریده ی گرانقدر شما اگر داستان است چرا این گونه پراکنده خوانی من خللی به فهمش وارد نساخت ...
گزیده آن که سبک داستان پردازی رازآگین و مالامال از تعابیر شاعرانه و خیال انگیز این اثر فضای درونی مطلوبی در نهانگاه ذهن آدمی می انگیزد که هر کسی از ظن خود یار آن می تواند شد ....
... (البته من همچنان به نوپایی شما در این وادی مشکوکم!!)
آن چه روشن است ، سبک و روح دل پذیر آفریده های شما (و چندی از دیگر دوستان صاحب قلم این سایت) در کنار غنای معانی و تعابیر دل انگیزی که در آن دیده می شود نویدبخش راهی گام به گام رو به آینده روشن است که حیف است به هر دلیل در نیمه ی راه رها شود و ره به سر منزل مقصود که خود می دانید کجاست نبرد.[/quote]
جناب پرسیکای گرامی
اول سپاس از اینکه با همه این اوصاف که می فرمایید، مطالعه کردید
دوم اینکه اگر ساختمان داستانم جز این بود که می فرمایید، اساسا از شما خواهش نمی کردم که خودتان را به زحمت مطالعه آن بیاندازید.
چون در جای دیگری هم فرموده بودید که داستان خوان نیستید... ;-)
و اینکه از سخنان شما بزرگوار و نیز از شکتان اینطور برداشت می کنم که تا حد قابل قبولی مسیر را درست طی کرده ام. این برایم مایه تشویق و حرکتی باز رو به جلو است.
امیدوارم همانطور که می فرمایید در میانه راه رها نشوم.
باز هم سپاس دوست گرانقدر :)
[quote='siawash110']می پندارم راز نوشته در مانی باشد . . . .... . . .[/quote]
سیاوش گرامی
لذت می برم وقتی می بینم مخاطب درگیر اثر شده
و نیز وقتی تاویل های مختلفی از اثرم را می خوانم...
[quote='elena2009']...می تونم از جملات شعرگونه تون و طرح کلی کار بارها لذت ببرم.
امیدوارم بتونید روزی در سطح جهانی مطرح بشین... چرا که به نظر من شایسته ش هستین...[/quote]
مریم عزیز
سپاس برای وقتی که گذاشتید
خوشحالم از اینکه لذت بردید و حاضرید باز هم به نوشته برگردید و بخوانید...
ن والقلم و ما یسطرون
شاید دلیل خوش آیندی این داستان برای من از دید شما خنده دار باشد اما راستی این است که یکی از دلایل داستان نخوان بودن من این است که هیچ گاه یارای خواندن یک کتاب چند ده صفحه ای را به روال معمول که یک سیر یکنواخت از آغاز تا انتهاست ندارم. با چندین صفحه آغازین می آغازم اما سپس گریزی می زنم به میانه کتاب و روزی دیگر پاره ای از جایی دیگر و بعد برگ های پایانی و باز روز از نو ...
این شیوه نامیمون! اما دل خواه شاید در خصوص دفاتر شعر به تمامی جواب دهد و در باره کتب تاریخی نیز خدشه ای به کلیت موضوع وارد نسازد اما تا کنون داستانی ندیده ام که بدین آیین بتوان خواند و سررشته سخنش را گم نکرد. پس عطای رمان و داستان بلند و نیمه بلند را به لقایش بخشیده ام.
حال از نویسنده ارجمند این نوشتار باید پرسید که آفریده ی گرانقدر شما اگر داستان است چرا این گونه پراکنده خوانی من خللی به فهمش وارد نساخت و اگر شعر است چرا در بخش داستان نشرش داده اید!
گزیده آن که سبک داستان پردازی رازآگین و مالامال از تعابیر شاعرانه و خیال انگیز این اثر فضای درونی مطلوبی در نهانگاه ذهن آدمی می انگیزد که هر کسی از ظن خود یار آن می تواند شد و همین شاعرانگی آن است که ریتم و نواخت موضوع را از آغاز تا انجام و در همه پاره های داستان دلنشین نگه می دارد و تا آنجا که نیمچه دانش ادبی من قد می دهد به این سبک کمتر نویسنده نوپایی می پردازد چرا که قوه قلمی شایان و گنجینه معانی ژرف و خیالات لطیف بسیار می طلبد. (البته من همچنان به نوپایی شما در این وادی مشکوکم!!)
آن چه روشن است ، سبک و روح دل پذیر آفریده های شما (و چندی از دیگر دوستان صاحب قلم این سایت) در کنار غنای معانی و تعابیر دل انگیزی که در آن دیده می شود نویدبخش راهی گام به گام رو به آینده روشن است که حیف است به هر دلیل در نیمه ی راه رها شود و ره به سر منزل مقصود که خود می دانید کجاست نبرد.
سحر عزیز:
دنیای ذهنتون خیلی پیچیده و عجیب غریبه! تازه ست... و برای من بسیار زیبا! کتابتون رو یک بار خوندم، اما به نظر می رسه باید چند بار دیگه هم بخونم تا درست متوجهش بشم... کاری نبود که زود ازش خسته بشم، می تونم از جملات شعرگونه تون و طرح کلی کار بارها لذت ببرم.
امیدوارم بتونید روزی در سطح جهانی مطرح بشین... چرا که به نظر من شایسته ش هستین...
می پندارم راز نوشته در مانی باشد . . . انکه همیشه هست و فقط او می تواند آخرین سنگ بنا را تکمیل کند . . . مانی این پیامبر و نقاش بزرگ تاریخ ایران
که اینک نقاشی می کند با تاتو کردن و با کلمات در روح و جسم انسان تنهایی که تنهایی اش فقط با او پر می شود . . . .
دیدگاههای کتاب الکترونیکی ملاقات با کلمه
... امیدوارم نویسنده عزیزمون زیاد هم از دست من ناراحت نشه.و:
مسلما هر نویسند ه ایی سبک خاص خودش را داره که امضای کارهاش هستش.اما نمی دونم چه مقدار این سبک با تکرار تفاوت داره؟ برداشتم این بود که سبک و ساختار داستان بیش از حد معادل داستان قبلی سحر گرامی هستش....
با خوندن این داستان واقعا لذت بردم و البته جای بحث بیشتری داره.منتظر نظرات بقبه دوستان و خود نویسنده هستم تا ادامش بدم.[/quote]
سهیل گرامی
سپاس از اینکه مطالعه کردید..
اول از همه خوشحالم که از خواندنش لذت بردید
من نه تنها ناراحت نشدم که خوشحال هم میشوم از این که شما و دوستان وارد بحث هم بر سر ایرادات و کاستی ها و هم نقاط مثبت کار بشوید.
البته به نظرم همانطور که خودتان هم گفتید نقدتان کمی سلیقه ای است و واقعیت این است که مخصوصا از شما منتظر ایرادات اساسی تری بودم و هستم.
درمورد سبک فرمودید. من فکر می کنم در مورد داستانهای من(دو داستان) هنوز کمی زود است که به دنبال سبک بگردیم اما برایم جالب خواهد بود که نظر دیگر دوستان را هم درباره این مقایسه شما بدانم.
ممنونم و منتظر ادامه نظراتتان هستم :)
مارگریت دوراس – از کتاب "شیدایی لل . و . اشتاین"
نقدی بر " ملاقات با کلمه "
آفت یک منتقد ادبی علاقه وی به اثری میباشد که میخواهد آن را نقد کند و................................. [/quote]
حقیقتش آنچنان نقد محسن جان دلنشینه که به نظرم دیگه حرفی واسه گفتن نمی ذاره.و آنچنان این داستان زیبایی هایی داره که ادم حیفش میاد به نحو دیگه ایی نقدش کنه.اما از اونجایی که اخلاق من زیاد هم ادم وارانه نیست پس امیدوارم نویسنده عزیزمون زیاد هم از دست من ناراحت نشه.و:
مسلما هر نویسند ه ایی سبک خاص خودش را داره که امضای کارهاش هستش.اما نمی دونم چه مقدار این سبک با تکرار تفاوت داره؟ برداشتم این بود که سبک و ساختار داستان بیش از حد معادل داستان قبلی سحر گرامی هستش و من نمی دونم این خوبه یا بد؟همان نثر ، همان اختلاف در نثر مونولوگ ها ، همان فضا سازیو....
گمان نکنید موجودی شیطان پرستم.حقیقتش اول که رمز حروف داستان را دیدم ، با خوشحالی فکرکردم نویسنده با اضافه کردن (ُنَ)به اول جمله قسم به قلم و....خواسته یه ترکیب نا مقدس ایجاد کنه.اما در کمال نا امیدی متوجه شدم عینا همون ایه را اورده و خوب......به هر حال جالب بود.
با توجه به اسم داستان ، محتوای اون و در نهایت غلبه (کلمه) بر همه چیز ،سلیقه ایی میگم جمله :
...اگر چه که باز هم تو نبودی اما الف من شدی. نوشتمت روی
پای راستم و می خواهم بیایم تا یا
را زیادی و توضیح واضحات می دونم.
موضوع داستان مثل کار های قبلی نویسنده نو و بکر هستش.
ماهیت داستان به هر جهت فمنیستیه و از طرفی نمی دونم چرا به یاد افسانه پیگمالیون افتادم؟
با خوندن این داستان واقعا لذت بردم و البته جای بحث بیشتری داره.منتظر نظرات بقبه دوستان و خود نویسنده هستم تا ادامش بدم.
خانم افتخار زاده گرانمایه، برای آفریدن این اثر چند وجهی به شما تبریک میگویم و امیدوارم روزی موفقیتهای بزرگی را از شما ببینم که میدانم لیاقتش را دارید. [/quote]
جناب قهاری گرامی
خود شما بهتر میدانید که وقتی مخاطب با دقت و موشکافی به اثر می پردازد و زوایای مختلف آن را کشف می کند، خالق اثر چه لذت بی حسابی می برد.
برای من باعث افتخار است که خواننده و نویسنده قابلی چون شما به کارم نظر مثبت داشته باشد.
سپاس برای نقدتان و وقتی که برای کتابم گذاشتید .
مارگریت دوراس – از کتاب "شیدایی لل . و . اشتاین"
نقدی بر " ملاقات با کلمه "
آفت یک منتقد ادبی علاقه وی به اثری میباشد که میخواهد آن را نقد کند و البته بر من است که علاقه ام را به این اثر که بواقع کاریست قابل تامل، نادیده بگیرم.
شخصیت اول داستان زن بی نامیست که عشق گم کرده اش را در تنی میجوید. تنی مثالی در همآغوشی بی پایان . عاشقی بی نام که خود نیز تمثیلیست از زنی گم کرده عشق . و معشوق در نزدیکی اش ! زنی که با تمام خصوصیات زنانه : عشق بی پایان ، حسادت، تنفر ، آرامش، حریف طلبی و ...که البته همه داستان در همین لفافه ظاهر مستتر است.داستانی با شکل زنانه .
داستان فضایی دارد که سطح و عمقش جابجا میشود و بسته به نوع خواننده درکی متفاوت میجوید.
وقتی اثر را میخواندم یادی کردم از" مارگریت دو راس " و کتابی به نام " شیدایی لل.و.اشتاین" که البته سالها پیش خوانده بودم. شیفتگی غیر طبیعی زن "ملاقات با کلمه " کم از شیدایی " لول والری" ندارد . با این تفاوت که نویسنده، داستان را با ادبیات خاص و زبان فاخرش ایرانیزه و شرقی کرده و البته در این کار بسیار موفق هم بوده.
مانی شخصیت کمکی داستان خود در انتها عاشقی دلسوخته میشود . و البته بیشترین چیزی که مرا تحت تاثیر قرار میدهد این جایگزینی است. خطاطی که خود عاشق اثرش میشود.و البته آشنایی مانی با اثر خود زمانبر است. یعنی در ابتدا فقط کار بوده و بعد این کار تبدیل به ارتباط قلب میشود.حتی زن در ابتدا مانی را "بچه " تصور میکند.... سوالی که اینجا برای من مطرح میشود این است که آیا خداوند قبل از خلقت انسان میدانست که به خود احسنت خواهد گفت یا بعد از خلق این اثر به غایت پیچیده به خود بالید...اما مانی با نداشتن علم و آگاهی و شناخت از زن قصه و شیدایی اش نمیتوانسته عاشق باشد پس درکی که از شخصیت زن در او حاصل میشود در طی آشنایی با وی پدید می آید. که خواننده این را در انتها میفهمد.
اما از جهت داستان نویسی التقاط کلامی مانی در یک مونولوگ و خواندن دفتری از زن داستان نیز به زیبایی اثر افزوده.درهم رفتگی از دو دیدگاه مردانه و زنانه که گاهی بسیار به هم نزدیک میشود و قابل تشخیص نیست...
رمز بکار برده شده در داستان نیز حکایت از عمق تمثیل حاکم بر داستان دارد. عشقبازیهای متعدد راوی، نوشتن حروف روی تن، تعویض معشوق، و البته نامگذاریهای حروفی روزها همه حکایت از چیزی در پس ماجرای " ملاقات با کلمه "دارد. که در پایان فقط به حروف آن اشاره میکنم و بقیه را با توجه به آگاهی خوانندگان به عهده ایشان میگذارم که سخن از این داستان بسیار طولانیست. و اما حروف :
ن-ق س م-ب ه – ق ل م – و – ا ن چ ه – ن و ی س ن د – ن قسم به قلم و آنچه نویسند. یا همان " ن والقلم و ما یسطرون "- سوره ۶۸: القلم –آیه 1- جزء ۲۹
و دیگر از متن کتاب که بسیار زیباست :
......ﺣﺎﻻ ﻫﺮﺑﺎﺭ ﻛﻪ ﻣﺮﺍ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻧﻲ ﺯﺍﻳﻴﺪﻩ ﻣﻲ ﺷﻮﻡ ﺍﺯ ﺩﻫﺎﻥ ﺗﻮ.
ﻣﻦ ﺗﺎﺯﻩ ﻣﻲ ﺷﻮﻡ .
ﺗﻮ ﻫﻢ ﻫﺮﺑﺎﺭ ﻣﺮﺍ ﻃﻮﺭ ﺩﻳﮕﺮ ﺑﺨﻮﺍن....
ﺳﺎﻛﺖ ﺷﺪ. ﻧﮕﺎﻫﻢ ﻛﺮﺩ. ﻛﺎﺵ ﺑﻪ ﺟﺎﻱ ﺁﻥ ﻧﮕﺎﻩ ﺳﺮﺯﻧﺶ ﺑﺎﺭ ... ﮔﻠﻪ ﻣﻨﺪ... ﻛﺎﺵ ﻃﻮﺭ ﺩﻳﮕﺮﻱ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ...
ﺑﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﮔﻔﺖ:
"ﺍﻣﺎﻥ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺗﻦِ ﺧﻮﺩﻓﺮﻭﺵِ ﻣﻦ؛ ﻛﻠﻤﻪ.
خود ﺗﻦ ﻓﺮﻭﺵ ﻣﻦ؛ ﻛﻠﻤﻪ."
خانم افتخار زاده گرانمایه، برای آفریدن این اثر چند وجهی به شما تبریک میگویم و امیدوارم روزی موفقیتهای بزرگی را از شما ببینم که میدانم لیاقتش را دارید.
...
حال از نویسنده ارجمند این نوشتار باید پرسید که آفریده ی گرانقدر شما اگر داستان است چرا این گونه پراکنده خوانی من خللی به فهمش وارد نساخت ...
گزیده آن که سبک داستان پردازی رازآگین و مالامال از تعابیر شاعرانه و خیال انگیز این اثر فضای درونی مطلوبی در نهانگاه ذهن آدمی می انگیزد که هر کسی از ظن خود یار آن می تواند شد ....
... (البته من همچنان به نوپایی شما در این وادی مشکوکم!!)
آن چه روشن است ، سبک و روح دل پذیر آفریده های شما (و چندی از دیگر دوستان صاحب قلم این سایت) در کنار غنای معانی و تعابیر دل انگیزی که در آن دیده می شود نویدبخش راهی گام به گام رو به آینده روشن است که حیف است به هر دلیل در نیمه ی راه رها شود و ره به سر منزل مقصود که خود می دانید کجاست نبرد.[/quote]
جناب پرسیکای گرامی
اول سپاس از اینکه با همه این اوصاف که می فرمایید، مطالعه کردید
دوم اینکه اگر ساختمان داستانم جز این بود که می فرمایید، اساسا از شما خواهش نمی کردم که خودتان را به زحمت مطالعه آن بیاندازید.
چون در جای دیگری هم فرموده بودید که داستان خوان نیستید... ;-)
و اینکه از سخنان شما بزرگوار و نیز از شکتان اینطور برداشت می کنم که تا حد قابل قبولی مسیر را درست طی کرده ام. این برایم مایه تشویق و حرکتی باز رو به جلو است.
امیدوارم همانطور که می فرمایید در میانه راه رها نشوم.
باز هم سپاس دوست گرانقدر :)
سیاوش گرامی
لذت می برم وقتی می بینم مخاطب درگیر اثر شده
و نیز وقتی تاویل های مختلفی از اثرم را می خوانم...
امیدوارم بتونید روزی در سطح جهانی مطرح بشین... چرا که به نظر من شایسته ش هستین...[/quote]
مریم عزیز
سپاس برای وقتی که گذاشتید
خوشحالم از اینکه لذت بردید و حاضرید باز هم به نوشته برگردید و بخوانید...
شاید دلیل خوش آیندی این داستان برای من از دید شما خنده دار باشد اما راستی این است که یکی از دلایل داستان نخوان بودن من این است که هیچ گاه یارای خواندن یک کتاب چند ده صفحه ای را به روال معمول که یک سیر یکنواخت از آغاز تا انتهاست ندارم. با چندین صفحه آغازین می آغازم اما سپس گریزی می زنم به میانه کتاب و روزی دیگر پاره ای از جایی دیگر و بعد برگ های پایانی و باز روز از نو ...
این شیوه نامیمون! اما دل خواه شاید در خصوص دفاتر شعر به تمامی جواب دهد و در باره کتب تاریخی نیز خدشه ای به کلیت موضوع وارد نسازد اما تا کنون داستانی ندیده ام که بدین آیین بتوان خواند و سررشته سخنش را گم نکرد. پس عطای رمان و داستان بلند و نیمه بلند را به لقایش بخشیده ام.
حال از نویسنده ارجمند این نوشتار باید پرسید که آفریده ی گرانقدر شما اگر داستان است چرا این گونه پراکنده خوانی من خللی به فهمش وارد نساخت و اگر شعر است چرا در بخش داستان نشرش داده اید!
گزیده آن که سبک داستان پردازی رازآگین و مالامال از تعابیر شاعرانه و خیال انگیز این اثر فضای درونی مطلوبی در نهانگاه ذهن آدمی می انگیزد که هر کسی از ظن خود یار آن می تواند شد و همین شاعرانگی آن است که ریتم و نواخت موضوع را از آغاز تا انجام و در همه پاره های داستان دلنشین نگه می دارد و تا آنجا که نیمچه دانش ادبی من قد می دهد به این سبک کمتر نویسنده نوپایی می پردازد چرا که قوه قلمی شایان و گنجینه معانی ژرف و خیالات لطیف بسیار می طلبد. (البته من همچنان به نوپایی شما در این وادی مشکوکم!!)
آن چه روشن است ، سبک و روح دل پذیر آفریده های شما (و چندی از دیگر دوستان صاحب قلم این سایت) در کنار غنای معانی و تعابیر دل انگیزی که در آن دیده می شود نویدبخش راهی گام به گام رو به آینده روشن است که حیف است به هر دلیل در نیمه ی راه رها شود و ره به سر منزل مقصود که خود می دانید کجاست نبرد.
دنیای ذهنتون خیلی پیچیده و عجیب غریبه! تازه ست... و برای من بسیار زیبا! کتابتون رو یک بار خوندم، اما به نظر می رسه باید چند بار دیگه هم بخونم تا درست متوجهش بشم... کاری نبود که زود ازش خسته بشم، می تونم از جملات شعرگونه تون و طرح کلی کار بارها لذت ببرم.
امیدوارم بتونید روزی در سطح جهانی مطرح بشین... چرا که به نظر من شایسته ش هستین...
که اینک نقاشی می کند با تاتو کردن و با کلمات در روح و جسم انسان تنهایی که تنهایی اش فقط با او پر می شود . . . .