[quote='mohsen ghahari']در یکی از زیرنوشته های کتاب فلانیها ازسر کار خانم افتخار زاده خواندم که فرموده بودند: اولین داستانشان همان اولین داستان کوتاه در کتاب فلانیهاست!
در آنجا با شروعی بسیار باور نکردنی و ادامه....تا اینجا که لغات و ملاقات با کلمه سرگشتگی را تداعی میکند و ....
خانم افتخار زاده گرامی تبریک و تمجیدم را برای این اثر ارزشمندتان بپذیرید و در اولین فرصت نقدی در خور خواهم نوشت...
خوشحالم در این سایت در کنار نویسندگانی چون شما، سیاوش عزیز، محسن نوزعیم گل ، قلندر گرانبها، سهیل توانمند و .....دوستان دیگر هستم....
.شاد باشید.
.[/quote]
جناب قهاری گرامی
راهنمایی ها و نقدهای سازنده شما همواره برای من تازه کار حکم یک کلاس آموزشی را داشته.
سپاسگزارم که چه با راهنمایی ها و نقدهاتون و چه با داستان هاتون در این سایت، به رفع نواقص و بهتر شدن کار من و امثال من کمک می کنید.
منتظر نقد پرمایه شما دوست اندیشمندم هستم. :)
[quote='siawash110']1- .........
3- چه شعر بلندی در قامت کوتاه داستان کوتاه ! ! !
4- طرح داستان تا حدود زیادی مبتکرانه است . . .
5- لحن داستان : صمیمی ؛ قابل فهم ؛ یکدست تر از گذشته و عمیق تر . . . سادگی و عمق ؛ یک اثر را جاودانه می کند . . .
6- نگاههای متفاوت و متضاد نسبت به یک انسان که رنج می کشد و تهی می شود و پر می شود ! از فهم های ناقص . . .
.........
[/quote]
سیاوش گرامی
از لطف شما بی اندازه سپاسگزارم
شور و اشتیاق شما در برخورد اولیه با نوشته های بنده همیشه مایه دلگرمی من است. :)
به نکات قابل توجهی راجع به ظاهر و محتوای نوشته من اشاره فرمودید.
سپاس
برای من هم افتخاری است نوشتن در کنار دوستانی چون شما و بهره بردن از نظرات بی شائبه و مفیدتان.
در یکی از زیرنوشته های کتاب فلانیها ازسر کار خانم افتخار زاده خواندم که فرموده بودند: اولین داستانشان همان اولین داستان کوتاه در کتاب فلانیهاست!
در آنجا با شروعی بسیار باور نکردنی و ادامه....تا اینجا که لغات و ملاقات با کلمه سرگشتگی را تداعی میکند و ....
خانم افتخار زاده گرامی تبریک و تمجیدم را برای این اثر ارزشمندتان بپذیرید و در اولین فرصت نقدی در خور خواهم نوشت...
خوشحالم در این سایت در کنار نویسندگانی چون شما، سیاوش عزیز، محسن نوزعیم گل ، قلندر گرانبها، سهیل توانمند و .....دوستان دیگر هستم....
.شاد باشید.
.
طرح جلد را دقت کردید!! دوستان با دقت زیاد به طرح روی جلد نگاه کنید.. ع ع ع ع م م م م ح ح ح ح
حروف شکل یک بدن را تشکیل میدهند که هر کدام در هر قسمتی از بدن شاید نشانه و حاکی از این است که نویسنده نظری خاصی به قستمهای مختلف اعضای بدن دارد..
:-) البته این برداشت بنده است...;-)
داستان بخونیم بعد به سراغ نقد داستان از نگاه خودمون میریم!;-(;-)
1- اول بی آنکه بخوانم و فقط با دیدن نام سحر امتیاز 6 دادم ! بعد به خودم گفتم تو که همیشه از تقلید و احساس و تعصب بیزار بودی چرا چنین کردی ؟
پس با شتاب شروع به خواندن کردم . . . خواندن متنی که باید بارها و بارها خوانده شود . . . و در انتها فهمیدم که چه اشتباهی کردم ! ! ! امتیاز شش خیلی کم است! ! !
باید تمام حروف را در هم فشرد و از عصاره آن عددی جاودانه ساخت و هدیه داد به این نویسنده توانا . . .
2- افتخار می کنم که در محیطی می نویسم که افرادی همچون سحر در آن نفس می کشند و می نویسند . . .همیشه از خدا گله مند بودم چرا در چنین
زمانه ای متولد شده ام ولی هم اینک از خدا سپاسگزارم . . . . که در میان چنین جوانان برومندی هستم . . . ( و واقعا واژه برومند برازنده شماست )
3- چه شعر بلندی در قامت کوتاه داستان کوتاه ! ! !
4- طرح داستان تا حدود زیادی مبتکرانه است . . .
5- لحن داستان : صمیمی ؛ قابل فهم ؛ یکدست تر از گذشته و عمیق تر . . . سادگی و عمق ؛ یک اثر را جاودانه می کند . . .
6- نگاههای متفاوت و متضاد نسبت به یک انسان که رنج می کشد و تهی می شود و پر می شود ! از فهم های ناقص . . .
7- چه تک جملات قصار زیبای فراوانی :
- فقط یک لحظه فکر می کنم کاش من هم یکی از همان احمق ها بودم . . .
- و حالا تویی روی همه سنگ قبرهای متحرک این تویی که حک می کنم . . .
- اما در عین حال محکوم ابدی مجالس غیبت و تطهیر مردم پاک دامن هم شده ام ( پاکدامن ؟ خانم سحر نوشته اید : پاکدامن ؟ ! ! ! )
- عجله نکن مرد ! می خوانی . . . تو همه را می خوانی . . . ( چه لحن قدرتمند صاعقه واری )
- تنهایی چه همخواب برازنده ای است برای من که همه این سالها فاتحه خوان این سنگ قبرهای متحرک در تختخوابم بوده ام !
- پخش شده ام در تن کلمه . . . در بطن سنگ بر سنگ گور نقطه شدم بر سر حرف حرف بی مرگی بود . . . حک شدم بر خاطره پشت حدقه جمجمه ای کنجکاو و کلمه حکم تن پوش تازه ابدی من را داشت حالا هر بار که می خوانی زاییده می شوم از دهان تو من تازه می شوم . . . تو هم هر بار مرا طور دیگر بخوان ! ! !
- اما این کاغذها دوباره سفید نخواهد شد
( آری تا سحرها هستند قطعا سفید نخواهند شد ! ! ! )
منتقدی در توضیح و بررسی فیلم بسیار زیبای آدل هه می گفت : ویکتور هوگو می نوشت و ادیب بود ولی آدل هه ( دختر ويكتور هوگو ) خودش ؛ زندگی اش و وجودش ؛ تبدیل به کلمه و تبدیل به ادبیات شد ! ! ! . . .
شاعر نشو . . . شعر شو
نویسنده نباش . . . کلمه شو . . .
البته قبل از آن :
به ملاقات کلمه برو
دیدگاههای کتاب الکترونیکی ملاقات با کلمه
سهیل گرامی
دقت شما همیشه ادمو شگفت زده میکنه
منتظر نقدتون هستم :)
در آنجا با شروعی بسیار باور نکردنی و ادامه....تا اینجا که لغات و ملاقات با کلمه سرگشتگی را تداعی میکند و ....
خانم افتخار زاده گرامی تبریک و تمجیدم را برای این اثر ارزشمندتان بپذیرید و در اولین فرصت نقدی در خور خواهم نوشت...
خوشحالم در این سایت در کنار نویسندگانی چون شما، سیاوش عزیز، محسن نوزعیم گل ، قلندر گرانبها، سهیل توانمند و .....دوستان دیگر هستم....
.شاد باشید.
.[/quote]
جناب قهاری گرامی
راهنمایی ها و نقدهای سازنده شما همواره برای من تازه کار حکم یک کلاس آموزشی را داشته.
سپاسگزارم که چه با راهنمایی ها و نقدهاتون و چه با داستان هاتون در این سایت، به رفع نواقص و بهتر شدن کار من و امثال من کمک می کنید.
منتظر نقد پرمایه شما دوست اندیشمندم هستم. :)
داستان بخونیم بعد به سراغ نقد داستان از نگاه خودمون میریم![/quote]
محسن گرامی
منتظر خواندن دیدگاه و نقد شما دوست عزیز هستم :)
3- چه شعر بلندی در قامت کوتاه داستان کوتاه ! ! !
4- طرح داستان تا حدود زیادی مبتکرانه است . . .
5- لحن داستان : صمیمی ؛ قابل فهم ؛ یکدست تر از گذشته و عمیق تر . . . سادگی و عمق ؛ یک اثر را جاودانه می کند . . .
6- نگاههای متفاوت و متضاد نسبت به یک انسان که رنج می کشد و تهی می شود و پر می شود ! از فهم های ناقص . . .
.........
[/quote]
سیاوش گرامی
از لطف شما بی اندازه سپاسگزارم
شور و اشتیاق شما در برخورد اولیه با نوشته های بنده همیشه مایه دلگرمی من است. :)
به نکات قابل توجهی راجع به ظاهر و محتوای نوشته من اشاره فرمودید.
سپاس
برای من هم افتخاری است نوشتن در کنار دوستانی چون شما و بهره بردن از نظرات بی شائبه و مفیدتان.
در آنجا با شروعی بسیار باور نکردنی و ادامه....تا اینجا که لغات و ملاقات با کلمه سرگشتگی را تداعی میکند و ....
خانم افتخار زاده گرامی تبریک و تمجیدم را برای این اثر ارزشمندتان بپذیرید و در اولین فرصت نقدی در خور خواهم نوشت...
خوشحالم در این سایت در کنار نویسندگانی چون شما، سیاوش عزیز، محسن نوزعیم گل ، قلندر گرانبها، سهیل توانمند و .....دوستان دیگر هستم....
.شاد باشید.
.
ع ع ع ع م م م م ح ح ح ح
حروف شکل یک بدن را تشکیل میدهند که هر کدام در هر قسمتی از بدن شاید نشانه و حاکی از این است که نویسنده نظری خاصی به قستمهای مختلف اعضای بدن دارد..
:-)
البته این برداشت بنده است...;-)
داستان بخونیم بعد به سراغ نقد داستان از نگاه خودمون میریم!;-(;-)
پس با شتاب شروع به خواندن کردم . . . خواندن متنی که باید بارها و بارها خوانده شود . . . و در انتها فهمیدم که چه اشتباهی کردم ! ! ! امتیاز شش خیلی کم است! ! !
باید تمام حروف را در هم فشرد و از عصاره آن عددی جاودانه ساخت و هدیه داد به این نویسنده توانا . . .
2- افتخار می کنم که در محیطی می نویسم که افرادی همچون سحر در آن نفس می کشند و می نویسند . . .همیشه از خدا گله مند بودم چرا در چنین
زمانه ای متولد شده ام ولی هم اینک از خدا سپاسگزارم . . . . که در میان چنین جوانان برومندی هستم . . . ( و واقعا واژه برومند برازنده شماست )
3- چه شعر بلندی در قامت کوتاه داستان کوتاه ! ! !
4- طرح داستان تا حدود زیادی مبتکرانه است . . .
5- لحن داستان : صمیمی ؛ قابل فهم ؛ یکدست تر از گذشته و عمیق تر . . . سادگی و عمق ؛ یک اثر را جاودانه می کند . . .
6- نگاههای متفاوت و متضاد نسبت به یک انسان که رنج می کشد و تهی می شود و پر می شود ! از فهم های ناقص . . .
7- چه تک جملات قصار زیبای فراوانی :
- فقط یک لحظه فکر می کنم کاش من هم یکی از همان احمق ها بودم . . .
- و حالا تویی روی همه سنگ قبرهای متحرک این تویی که حک می کنم . . .
- اما در عین حال محکوم ابدی مجالس غیبت و تطهیر مردم پاک دامن هم شده ام ( پاکدامن ؟ خانم سحر نوشته اید : پاکدامن ؟ ! ! ! )
- عجله نکن مرد ! می خوانی . . . تو همه را می خوانی . . . ( چه لحن قدرتمند صاعقه واری )
- تنهایی چه همخواب برازنده ای است برای من که همه این سالها فاتحه خوان این سنگ قبرهای متحرک در تختخوابم بوده ام !
- پخش شده ام در تن کلمه . . . در بطن سنگ بر سنگ گور نقطه شدم بر سر حرف حرف بی مرگی بود . . . حک شدم بر خاطره پشت حدقه جمجمه ای کنجکاو و کلمه حکم تن پوش تازه ابدی من را داشت حالا هر بار که می خوانی زاییده می شوم از دهان تو من تازه می شوم . . . تو هم هر بار مرا طور دیگر بخوان ! ! !
- اما این کاغذها دوباره سفید نخواهد شد
( آری تا سحرها هستند قطعا سفید نخواهند شد ! ! ! )
منتقدی در توضیح و بررسی فیلم بسیار زیبای آدل هه می گفت : ویکتور هوگو می نوشت و ادیب بود ولی آدل هه ( دختر ويكتور هوگو ) خودش ؛ زندگی اش و وجودش ؛ تبدیل به کلمه و تبدیل به ادبیات شد ! ! ! . . .
شاعر نشو . . . شعر شو
نویسنده نباش . . . کلمه شو . . .
البته قبل از آن :
به ملاقات کلمه برو